عبارات مورد جستجو در ۲۱۵۹ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۶۵ - مطایبه
حاجبت رگ ز دست دانستم
از چه معنی از آنکه محرورست
رگ زند هرکه او بود محرور
عذر عذرت مخواه معذورست
خیری خانه گر خراب شدست
غم مخور تابحانه معمورست
من ز خیری به تابخانه شوم
که نه من لنگم و نه ره دورست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۶۶
تا مشقت ره طاعت نبرد هرگز گفت
که ز آمد شد خدمت عصبم رنجورست
چون چنان شد که به هر گام دوره بنشیند
گر به خدمت نرسد در دو جهان معذورست
همه جور من از این کهنه دو صندوق تهیست
که به پریش گمان همه کس مغرورست
خانه چون خانهٔ بوبکر ربابیست ولیک
اندرو هیچ طرب نیست که بی‌طنبورست
ای دریغا که برون رفت بدر عمر و هنوز
در و دیوار تمنی همه نامعمورست
حال او دور مشو با کرم خویش بگو
تات گوید که چنین‌ها ز مروت دورست
صلت و بخشش و مرسوم و مواجب بگذار
آخر ار مزد نباشد کم اگر مزدورست
عید بگذشت و عروسی شد و سور آمده گیر
زانکه کابین شود آن را خلفی مقدورست
دانم این قطعه چو برخواند خواهد گفتن
تا چنین عید و عروسی است چه جای سورست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۲ - قسم بر بی‌گناهی
مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود
نه کتابی و نه حرفی و نه قیلی و نه قال
سخن بنده همینست و بر این نفزاید
که نیفزاید از این بیهده الا که ملال
تا که امید کمالست پس از هر نقصان
بیم نقصانت مباد از فلک ای کل کمال
به چنین جرم و تجنی که مرا افکندند
ای خداوند خدایت مفکن در اقوال
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۴۷ - شکوه از روزگار
خدایگانا سالی مقیم بنشستم
به بوی آنکه مگر به شود ز تو کارم
همی نیاید نقشی به خیره چه خروشم
همی نگردد کارم نفیر چون دارم
نه ماه دولتم از چرخ می‌دهد نورم
نه شاخ شادیم از باد می‌دهد بارم
نه پای آنکه ز دست زمانه بگریزم
نه دست آنکه در این رنج پای بفشارم
نه پشت آنکه ز اقبال روی برتابم
نه روی آنکه دگر پشت بر جهان آرم
نه حرفتی که بدان نعمتی به دست آرم
نه غمخوری که خورد پیش تخت تیمارم
گهی به باخته‌ای این سپهر منحوسم
گهی گداخته‌ای این جهان غدارم
گهی به کنجی اندر بمانده چون مورم
گهی به غاری اندر خزیده چون مارم
گهی چو باد به هر جایگاه پویانم
گهی چو خاک به هر بارگاه در خوارم
گهی ز آب دو دیده مدام در بحرم
گهی ز آتش سینه مقیم در نارم
گهی به اجرت خانه گرو بود کفشم
گهی به نان شبانه به رهن دستارم
گهی نهند گرانجان و ژاژخا نامم
گهی دهند لقب احمق و سبکبارم
به حد و وصف نیاید که من ز غم چونم
به وهم خلق نگنجد که من چه‌سان زارم
خدای داند زین‌گونه زندگی که مراست
به جان و دیده و دل مرگ را خریدارم
از آنچه گفتم اگر هیچ بیش و کم گفتم
ز دین ایزد و شرع رسول بیزارم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۰۸ - در ذم فتوحی شاعر
ای بر در بامداد پندار
فارغ چو همه خران نشسته
نامت به میان مردمان در
چون آتشی از چنار جسته
ما را فلک گزاف پیشه
بر آخر شرکت تو بسته
نارسته ز جهل و برده هر روز
نوباوهٔ احمقی برسته
با شومی جهل هرکه در ساخت
فالش نکند فلک خجسته
طفلند ممیزان و زینند
احرار چو دایه سینه خسته
باری چو درخت سست بیخی
کم ده به تبر ز شاخ دسته
در مجلس روزگارت این بس
کز درزه رسیده‌ای به دسته
طوفان منازعت مینگیز
ای ساکن کشتی شکسته
اف از خور و خواب اگر نبودیم
در سلک تناسب از تو رسته
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱
گفتم که به پایان رسد این درد و عنا
دستی بزند به شادمانی دل ما
دل گفت کدام صبر ما را و چه کام
ور غم سختست شادکامی ز کجا
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵
جانا به تن شکسته و عزم درست
عمریست که دل در طلب صحبت تست
وامروز که نومید شد از وصل تو چست
در صبر زد آن دست کز امید بشست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸
کار تنم از دست دلم رفت ز دست
بیچاره دلم به ماتم جان بنشست
جان دل ز جهان بربد و رخت اندر بست
سازم همه این بود که در کار شکست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸
در کوی تو هیچ کار من ناشده راست
ایام به کین خواستن من برخاست
واخر به دلت گذر کند چون بروم
کان دلشده کی رفت و چگونه‌ست و کجاست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲
تا دست امید ما شکستیم ز دوست
زیر لگد فراق پستیم ز دوست
دشمن به دعای شب چرا برخیزد
چون ما به چنین روز نشستیم ز دوست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۳
دادم به امید روزگاری بر باد
نابوده ز روزگار خود روزی شاد
زان می‌ترسم که روزگارم نبود
چونان که ز روزگار بستانم داد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳
چون سایه دویدم از پسش روزی چند
ور صحبت او به سایهٔ او خرسند
امروز چو آفتاب معلومم شد
کو سایه برین کار نخواهد افکند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱
یکباره مرا بلایت از پای نشاند
بر یک یک مویم آب رنجوری ماند
چون سیم و زرم بر آتش تیز گداخت
وان سیم و زری که بود بر خاک فشاند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۴
آن روز که بنده خاک خدمت بوسید
بر خدمت تو هیچ سعادت نگزید
وامروز چو رنگ و رونق خویش ندید
ابرام به خانه برد و امید برید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۵
بیداد فلک پردهٔ رازم بدرید
تیمار جهان امیدم از جان ببرید
ای دل پس ازین کناره‌ای گیر و برو
کین کار مرا کناره‌ای نیست پدید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۹
یک در فلک از امید من نگشاید
یک کار من از زمانه می‌برناید
جان می‌کاهد غم تو می‌افزاید
در محنت من دگرچه می‌درباید
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۸
شب نیست دلا که از غمش خون نشوی
وز دیده به جای اشک بیرون نشوی
چون نیست امید آنکه بر گردد کار
ای دل پس کار خویشتن چون نشوی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸
از نوش جهان نصیب من نیش آمد
تیر اجلم بر جگر ریش آمد
کوته سفری گزیده بودم، لیکن
ز آنجا سفری دراز در پیش آمد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸
غم خود که بود که یاد آریم او را
در دل چه که بر خاک نگاریم او را
غم باد امید لیک بس بیمغز است
گر سر ننهد مغز برآریم او را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۹
جانی که حریف بود بیگانه شده است
عقلی که طبیب بود دیوانه شده است
شاهان همه گنجها بویرانه نهند
ویرانهٔ ما ز گنج ویرانه شده است