عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۱۸
ای خوش آن گریه که شوید ز شبم مهلت خواب
همچو شمعم ندهد اشک، دمی فرصت خواب
من هم از لوح دل خویش صفا می دیدم
گر چو آیینه نمی بود مرا عادت خواب
چون حبابم نکند دیده به بیداری میل
بس که آمیخت به چشم تر من رغبت خواب
شوق همخوابگی ات رهزن بیداری شد
سر به بالین تو مخمل نهد از دولت خواب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۲۰
ما را گرفته بی او، غم در میانه امشب
می نالد از غم ما، چنگ و چغانه امشب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۲۱
موج را گشت صبا سلسله جنبان در آب
که شود با خس من دست و گریبان در آب
مردم چشم ترم را ز خیال تو چه سود؟
گل نیاید به کف از عکس گلستان در آب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴
هرگز ندیده سایه جانانه آفتاب
با آنکه محرم است به هر خانه آفتاب
در آرزوی صبح بناگوش ماه من
خواهد ز چرخ، طالع دردانه آفتاب
آن ماه اگر قرار به همخانگی دهد
هرگز برون نمی رود از خانه آفتاب
ای خرمن جمال ترا دانه آفتاب
تو می فروش حسنی و پیمانه آفتاب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵
ای شب زلف تو روشنتر ز موی آفتاب
پشت پای سایه ات بهتر ز روی آفتاب
گر ببیند آب و تاب چشمه حسن ترا
می خورد بر سنگ بیتابی، سبوی آفتاب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۳۶
لبریز جدایی کندش ساقی دوران
هرچند شود شیشه به پیمانه مصاحب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳
گل ندارد تاب دست انداز باد مهرگان
تا خزان آمد، دکان حسن را برچیده است
تا نباشی، یک قدم نتوان برون رفتن به سیر
بی تو، دل گاهی که از خود رفته، برگردیده است
ساغر عیشم که هرگز روی گردش را ندید
حیرتی دارم که چون درساختن، گردیده است؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۴۷
هر دل که ازان نگار خالی ست
باغی ست که از بهار خالی ست
از کودک اشک می شود پر
هرجا ز توام کنار خالی ست
با اینهمه ریشه کاری سعی
دستم چو کف چنار خالی ست
چون شیشه ساعتم سبکروح
روزی که دل از غبار خالی ست
طغرا، شده گلشن از بتان پر
افسوس که جای یار خالی ست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۴۹
ره به درمان ندهم، راهنما آگاه است
نکنم بیخودی از درد، خدا آگاه است
می توان عکس نگه درگل رخسارش دید
نیست آیینه بدین آب، صفا آگاه است
نگهش با مژه، هم بزم نگردیده هنوز
شرم ازین قصه خبردار و حیا آگاه است
بی نسیم گل رویت، ره شادابی را
لاله صدبار غلط کرده، صبا آگاه است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۵۴
مفلس کوچه عشقیم، کریم اینجا کیست
جای رحم است، ببینید رحیم اینجا کیست
اشک هرچند به خاک سر کویش غلتید
کس نپرسید که این طفل یتیم اینجا کیست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۵۶
چو مژگان جز به قصد دیدن غیر
نمی افتد به ما هرگز نگاهت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۵۸
ساغر می در کف او، رنگ و بوی گل گرفت
شیشه در چنگش صدای نغمه بلبل گرفت
بی ترنم ریزی مطرب که رشک بلبل است
در گلوی شیشه می، نغمه قلقل گرفت
سبز ما از نازکیها تاب بوی گل نداشت
حیرتی دارم که چون از باده، رنگ گل گرفت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۶۳
رنگم از چهره به ذوق لب بام تو پرید
حیف و صد حیف که بالش تهی از مکتوب است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۶۵
ای حسن تو سرچشمه غوغای قیامت
جویای وصالت، چمن آرای قیامت
امروزم اگر دامن وصلت ندهد دست
دست من و دامان تو فردای قیامت
آیینه به دست آر [و] ببین صورت خود را
گر هست ترا ذوق تماشای قیامت
زین گونه که هر روز کنی وعده به فردا
ترسم که شود وعده به فردای قیامت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۷۰
بی زلف سیه، دلبری از خال نیاید
اسباب جگرداری دزدان، شب تار است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۰
امشب قدح از شراب خالی ست
جای گل ماهتاب خالی ست
بی چنگ هزار [تار] زلفت
از تار نوا،رباب خالی ست
بازآ که گلابی دو چشمم
بی روی تو از گلاب خالی ست
در آینه رو ندید امروز
پیمانه آفتاب خالی ست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۱
دیدم به جانبش، ز حیا روی خود گرفت
راه نگه به نرگس جادوی خود گرفت
سررشته دار شغل پریشانی ام شمرد
دست مرا چو در خم گیسوی خود گرفت
داغم ز بخت آینه، کان شوخ کینه جو
از روی مهر، بر سر زانوی خود گرفت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۲
نیست از دست نکویانم زبان و دل یکی
دل به فکر دیگری، لب در سراغ دیگری ست
همچو فانوسم، ز خود چیزی ندارم دربساط
روشنی در کلبه من از چراغ دیگری ست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳
از من بیمار حسرت، برگ آسایش مجوی
کز گل آزار، نقش بسترم آسوده نیست
همچو شمع بزم، سرتاپا نیاسودم شبی
پا اگر آسوده می گردد، سرم آسوده نیست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۴
روز حساب را شب زلفت علامت است
زلف تو آن شبی ست که روزش قیامت است