عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۳۳
مرد از هجر روی تو ای نازنین فریاد رس
خون شد دلم از خوی تو ای نازنین فریاد رس
هر سو رود از دیده خون ، جولان کنان آید برون
سروقد دلجوی تو، ای نازنین فریاد رس
دل نافه تاتار شد، اشکم همه گلزار شد
هر گوشه ای از کوی تو ، ای نازنین فریاد رس
کی بی رخت بویم سمن، بیزارم از مشک ختن
گر باد آرد بوی تو ، ای نازنین فریاد رس
خالد اگر بی روی تو زیبای بر گل بنگرد
شرمنده باد از روی تو ، ای نازنین فریاد رس
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۳۴
بنازم نازنینی را که شد از عکس رخسارش
عیان زینسان گلی صد دل کشد قلاب هر خارش
ز اوراقش دو صد یاقوت رمانی بود در کف
شده هر قطره شبنم بر جبین لولوی شهسوارش
دم از لعلش زدن محض پشیمانی است نادانی
همین کافی است باشد نسبتی با روی دلدارش
شده پیراهن فیروزه اش صد پاره و آری
همیشه بدر کامل با کتان اینست کردارش
چه نقش است اینکه نقاش ازل بنمود در گلشن
هزاران آفرین بر رشحه کلک گهربارش
ز استغنای خوبی با لب صد خنده می آید
به رنگ حور و بوی نافه آهوی تاتارش
نماید چون به بازار لطافت روی، می بینی
زلیخاوش به جان صد یوسف مصری خریدارش
درین موسم زمام اختیار آن کس به کف دارد
که نبود فرق پیش اهل دل با نقش دیوارش
نظر بازی نزیبد خالدا جز با دلارامی
بود پروانه وش شمع و چو گل بلبل گرفتارش
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۳۵
ز شوقت شمع چون پروانه رقاص
نه تنها شمع، بل کاشانه رقاص
ز بی تابی عشقش منع دل چند؟
کز آتش چون نگردد دانه رقاص
اگر عشقت به کوه آرد شبیخون
جهر از جای چون دیوانه رقاص
تو در دل ، دل به زلفت در کشاکش
چو جان از عشق خود جانانه رقاص
ز تمکین شیشه دل تیره گردد
مودب باش و شو طفلانه رقاص
ز سوز عشق خالد چون نرقصد؟
کزو چون خویش شد بیگانه رقاص
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۳۶
ای ز گلزار جهان شمشاد دلجویت غرض
در نگارستان هستی صورت رویت غرض
هست از والشمس خورشید رخت مقصود و بس
وز سواد طره ات والیل شد مویت غرض
سجده پیش آدم خاکی کجا کردی ملک
گر نبودی ران میان محراب ابرویت غرض
تیرهای غمزه ات را از دل دلدادگان
هر طرف بینم فتاده بر سر کویت غرض
نیست تاب اینکه بی پرده ز رویت دم زنم
خوبرویان را ستایم ، روی نیکویت غرض
خنده گل، نشات مل ، جعد سنبل بر زبان
شمیه خوش، چشم دلکش، تاب گیسویت غرض
خالد ار دم زد ز مشک، ای جان! نگویی این خطاست
چین زلفت مدعا و خال هندویت غرض
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۳۹
ای که رویت را بود بر مهر تابان صد شرف
تیرباران خیال غمزه ات جان را هدف
نسبت ماه دو هفته با رخت از ابلهی است
نی همین نقصانش از رویت خسوف است و کلف
آب حیوان، مهر رخشان در رخت باشد عیان
مشک و عنبر، شهر و شکر، لعل و گوهر در صدف
دسته دسته بسته، رسته سبزه گرد سلسبیل
نقطه نقطه مشک تر بر صفحه مه بسته صف
روز و شب دست امیدم در خم زلفین توست
وه درین طول امل عمر عزیزم شد تلف
غبغبم در دست و لب بر لب نهادی روز وصل
زان تخیل گاه جانم بر لب است و گه به کف
خالدا امید شادی بگسل از دنیای دون
لشگر سلطان غم صف صف ستاده هر طرف
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۰
باز شد دل به درون نائره افروز فراق
چون دهم شرح غم و غصه جانسوز فراق
خوابم از دیده و صبر از دل و تاب از تن شد
وای من گر همه زینسان گذرد روز فراق
بسکه در آرزوی وصل توام غرق خیال
تیر مژگان شمرم ناوک دلدوز فراق
دورم افکند به صد مکر و حیل از در خویش
آه ازین مکتبی مساله آموز فراق
من نه آنم که از وصل تو کنم قطع امید
خرمنم گر همه بر باد دهد سوز فراق
خالد سوخته از هجر تو روزش تار است
شب یلداست برش غره نور روز فراق
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۱
الا ای جامه صبر از غمت چاک
ترحم ، قددنت للموت مرضاک
تو رفتی، لشگر جانهات در پی
فیاطوبی لروح کان یلقاک
به فرقم پای استغنا نهادی
بلندم ساختی الله ابقاک
به سوگند و عهودت دل نبندم
فان الرب بالاخلاف رباک
به فردوسم مخوان زاهد که بی او
لدی اهل النهی ماطاب طوباک
ز خاک ار لاله سان فردا برآیم
ترانی هکذا حیران سیماک
به مژگان می درد خالد پس از مرگ
تجاه اللحد حتی نال مثواک
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۲
ای مه و خورشید از رخشنده رخسارت خجل
لعل و یاقوت از لب لعل گهر بارت خجل
آهوی چینی، گل فردوس، طاووس چمن
مانده اند از غمزه و رخسار و رفتارت خجل
محتسب بیهوده زنجیر جنون دارد به کف
زآنکه عالم شد به دام زلف طرارت خجل
گفتمش خواهم کنم مه را به رویت نسبتی
گفت رو رو بوالهوس ، باشی ز گفتارت خجل
گو بیا بنگر چون بنفشه گرد گل
تا شوی ای باغبان از حسن گلزارت خجل
از سر کویت جدا افتاده دارم زندگی
زین گنه هستم به دیدارت ز دیدارت خجل
خالد از درد و غمش افغان و زاری تا بکی؟
ناله کم کن ، شد جهان از ناله زارت خجل
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۳
به چوگان قضا بادا شکسته دست چوگانم
که برهم زد هلال ابروی خورشید تابانم
مرا سودای چوگان بازی اندر سر کجا بودی؟
اگر قلاب مهرش چنگ واکردی ز دامانم
به وجه خونبها بر کف گرفته نقد جان و دل
به امید قبولش از دو دیده گوهر افشانم
غرامت چون توانم داد زخم ابروی او را
که دخل هر دو عالم را به موئی زان چو نستانم
چکد بر برگ نسرینش دمادم لاله زان هر دم
چو غنچه دل پر از خون، همچک گل پاره گریبانم
شفق شد خالد از خون مشرق پیشانی دلبر
قیامت خاست، تا کی زنده ای؟ زین نکته حیرانم
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۶
عاشق و مست و خراب کیستم؟
بیخود از جام شراب کیستم؟
در مذاق آب حیاتم تلخ شد
تشنه لعل مذاب کیستم؟
نیم بسمل غرقه اندر خون و خاک
صید چشم نیم خواب کیستم؟
در به در مانند قیس عامری
واله شوق جناب کیستم؟
رخت بر بست از دلم صبر و قرار
اینچنین در اضطراب کیستم
ز آتش دل سوختم سر تا به پای
ای دریغا من کباب کیستم؟
خالد اندر رقص و حالت ذره سان
در هوای آفتاب کیستم؟
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۷
چه دولت بود یا رب دوش من در خواب می دیدم
که نخل مدعا را پر بر و شاداب می دیدم
سکندر بهر آب زندگی ظلمت برید و من
به تاریکی شب سرچشمه آن آب می دیدم
نگه مل، چهره گل، خط سنبل و قد سرو و لب شکر
مژه نشتر وش و کاکل چو مشک ناب می دیدم
قیامت می نمود از قامت و می گفت قدقامت
به روی خویشتن حیران شده محراب می دیدم
شب یلدا به روی روز رستاخیز شد پیدا
ندانم یا دو زلفت پر ز پیچ و تاب می دیدم
زین تشبیه های نامناسب صد معاذالله
که بالله در جهان مانند او نایاب می دیدم
به خاک پاش می غلتیدم و شکرانه می کردم
تو گویی خویش را بر بستر سنجاب میدیدم
ز شوق شمع رویش جمله اعضایم به رقص آمد
ز هر مویش به بند جان دو صد قلاب میدیدم
ندیدم زان شب فرخنده صبحی پرتو افکن تر
اگرچه کلبه را بی شمع و بی مهتاب می دیدم
تنم یکباره شد چشم از برای دیدن رویش
به هر عضوی جمال آن گل سیراب می دیدم
اشارت بر بشارت بود خالد خواب دوشینم
که من بیمارم و گلشکر و عناب می دیدم
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۸
جانا خدا گواست ز دوریت ققنسم
وقت است کآتشت برد از جای چون خسم
بی یاد رویت ار بزنم یک نفس، خدا
بندد چو مهره ششدر دور مسدسم
پرسش نکردیم توبه غفلت، گمان مبر
شرمنده تلطف آن روح اقدسم
من بی وفا و غافل و سرکشم نیم، ولی
حیران کار گنبد وچرخ مقرنسم
در روی دهر نیست زبان آوری چو من
تحریر مدعای ترا گنگ واخرسم
هر سو که بنگرم پی تسهیل مشکلی
عالم مساعد است و به کار تو بی کسم
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۹
چون کنی از لعل لب میل شکر ریختن
هر طرف ارزان شود جان به لب آویختن
خنده زنان هر زمان می نگری بر فلک
عقد ثریا شود مایل بگسیختن
مه همه تن رو شده چون نگرد بر رخت
نیست ورا چاره ای غیر زبگریختن
از مژه ات ای صنم گشته مشبک تنم
نادره پرویز نیست بهر شکر بیختن
دیده مستت فکند شور به دور قمر
بر سر کویت ز بس خون جگر ریختن
پاسخ تلخت به لب وه که چه شیرین بود
لذت شکر گرفت زهر ز آمیختن
شکوه مکن خالد از نرگس فتان او
عادت مستان بود فتنه برانگیختن
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۵۰
نشتر فولاد یا مژگان دلدار است این
نشات می یا نگاه چشم بیمار است این
ژاله بر گل یا خوی خجلت ز شرم روی دوست
یا عرق بر جبهه شوخ ستمکار است این
کلک مانی ریخت بر برگ سمن مشک ختن
یا خط نو سرزده از روی دلدار است این
شمس خاور بر سر سروسهی بگرفت جای
یا بلا یا خود همین بالا و رخسار است این
هست این یاقوت کان، یاقوت جان بیدلان
آب حیوان یا لب لعل شکر بار است این
قطره آب بقا یا رشحه چاه زنخ
سیب بستان ارم یا غبغب یار است این
کیست این کز نغمه جانکاه او دل می رود
خالد دلسوخته یا بلبل زار است این
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۵۱
خسروی دارم که کرده درگه مهمیز او
لشگر جانها لگد کوب سم شبدیز او
چون نهد بر هم لب نازک ، توان دیدن چو در
عقد دندانها عیان از لعل قند آمیز او
گر کشد بر برگ گل مانی ز مشک تر رقم
کی کشد تصویر روی و خط عنبر بیز او
در پس آئینه بتوان دید رویش را ز بس
رخنه ها افتد در او از غمزه خونریز او
آنچه خار قاقمش با برگ نسرین می کند
دل نخواهد دید هرگز از خدنگ تیز او
گر زدی خالد به شیرین عکس روی خسروم
تنگ شکر میشدی بی شک دل پرویز او
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۵۲
ای از گل رخسارت خون خورده گل مینو
با قد تو تا یک مو فرقی نبود یک مو
این شمع شب تار است یا پرتو رخسار است؟
این نافه تاتار است یا رایحه گیسو
برجیس مبدل شد با مهر جهان آرا
یا حور رخ جانان مقرون به خم ابرو
از غمزه خونریزت دل ریش بود، جان هم
چون نرگس فتانت کی دیده کسی جادو؟
یاقوت بود لعلت مرجان مرا یاقوت؟
در دایره ناسوت، نبود چو لبت دلجو
در بردن دل هاروت کی میشمرد ماروت؟
گیرد به نگه چشمت بر آهو دوصد آهو
گویند مگو با کس چندین سخن عشقش
کی گنج نهان گردد در دستگه هندو؟
گرچه سخن خالد خالی ز بلاغت نیست
لیکن نبود او را ذوق سخن خواجو
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۵۳
ای گشته چو مجنونم در عشق تو افسانه
از بهر خدا رحمی با این دل دیوانه
پروانه صفت مائیم بر گرد رخت دایر
وز سوز و گداز ما هیچت غم و پروانه
آخر نگهی میکن بر حال من بیدل
چون گشت ز سودایت جان از همه بیگانه
تا دانه خالت را در رشته جان دیدم
ما را نبود کاری با سبحه صد دانه
وز عشق تو زآنسانم ، رسوای جهان جانم
خوانند به دستانم در مسجد و میخانه
تسبیح ز کف دادم، زنار نبندم نیز
جز رشته گیسویت گر رندم و مردانه
گر باده به کف آری خالد تو نه هشیاری
تا پیش نظر داری آن نرگس مستانه
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۵۴
ای زلف تو ماه را نقابی
والیل ز موی تست تابی
با مهر رخت زمین چه حاجت؟
دارد به مهی و آفتابی
از شرم بلندی تو کیوان
شد در پس پنج و شش حجابی
شیطان منشان دشمنت را
شمشیر تو اشهب الشهابی
بر سیخ سنانت درگه کین
باشد دل دشمنان کبابی
با معرفت تو لوح محفوظ
یک حرف نباشد از کتابی
دریای محیط و چرخ اطلس
از قلزم همتت حبابی
خالد چه زنی دم از صفاتش؟
حدی چو ندارد و حسابی
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۵۵
عزیز اگر ز روی غمگساری
خیال دوستان در خاطر آری
ز هجران آب بحرین دو دیده
ابد بر بنده روم است جاری
به گاه گریه ام صد خنده آید
به اشک و آه ابر نوبهاری
میازار ار نمردم از فراقت
لعمر الله ما فیه اختیاری
دل از داغت چنان سوزد، نسوزد
به بزم خسروان عود قماری
من از مردن نترسم، لیک ترسم
گهی برتربتم تشریف ناری
ز هجر دوست چندین شکوه خالد
بعید است از طریق جان سپاری
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۵۶
هر دم به گوشم آید از سوز دل صدایی
گویا ز دردمندان خالی نمانده جایی
بر حال خویش گریم از جور زلف شوخی
بینم به دست صیاد هر مرغ بسته پایی
گلزار حسن جانان هرگز خزان نبیند
آری که می نباشد فردوس را فنایی
بر دیده آنچه آید در انتظار رویت
چشم جهان ندیده زین گونه ماجرایی
خالد ز در اشکش دامن پر است دائم
سازد مگر نثارش در پای مه لقائی