عبارات مورد جستجو در ۶۲۵۴ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٨
گفتند که صحبت بزرگان
از رنج نیاز وا رهاند
روزی دو بخدمت ایستادن
عمری بمراد دل رساند
سرمایه عمر میدهد نقد
پس وعده نسیه میستاند
اول همه زحمتست باری
تا چون بود آخرش که داند
چون نیک و بد سپهر گردان
پیوسته بیک صفت نماند
به زان نبود که مرد عاقل
چون ابن یمین اگر تواند
گرد هوس جهان فانی
از دامن دل فرو نشاند
پیوسته ز مصحف ارادت
جز آیت عافیت نخواند
تا هست بهوش می کند نوش
جامی که قضاش میچشاند
از رنج نیاز وا رهاند
روزی دو بخدمت ایستادن
عمری بمراد دل رساند
سرمایه عمر میدهد نقد
پس وعده نسیه میستاند
اول همه زحمتست باری
تا چون بود آخرش که داند
چون نیک و بد سپهر گردان
پیوسته بیک صفت نماند
به زان نبود که مرد عاقل
چون ابن یمین اگر تواند
گرد هوس جهان فانی
از دامن دل فرو نشاند
پیوسته ز مصحف ارادت
جز آیت عافیت نخواند
تا هست بهوش می کند نوش
جامی که قضاش میچشاند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴١٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢۴
روزی که فتوحی رسد از عالم غیبت
آن روز مبارک شمر و فال نکو گیر
ور به طلبی عمر گرانمایه مفرسای
از کهنه گرت کار بر آید کم نو گیر
در مسکن خویش ار نه بکامست معاشت
بار سفر آنجا که دلت خواست فرو گیر
ز آنکس که دل غمزده ات شاد نگردد
گر خود بمثل جان تو باشد کم او گیر
و از ابن یمین اینسخن از لطف معانی
بر لوح دلت ثبت کن و عادت و خو گیر
آن روز مبارک شمر و فال نکو گیر
ور به طلبی عمر گرانمایه مفرسای
از کهنه گرت کار بر آید کم نو گیر
در مسکن خویش ار نه بکامست معاشت
بار سفر آنجا که دلت خواست فرو گیر
ز آنکس که دل غمزده ات شاد نگردد
گر خود بمثل جان تو باشد کم او گیر
و از ابن یمین اینسخن از لطف معانی
بر لوح دلت ثبت کن و عادت و خو گیر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧٧
مدتی شعر بهر گونه که آمد گفتم
لفظ و معنیش بدانسان که پسندد همه کس
غزل از روی هوس بود و قصائد ز طمع
نه طمع ماند کنون در دل تنگم نه هوس
بر مراثی و هجا نیز گرایش نکند
بر دل افشاندنم از فکرت تاریک قبس
زین پس ای ابن یمین دام طمع باز مکن
عنکبوتی ز تو لایق نبود بهر مگس
صحت و وجه معاش و همه اسباب بکام
ناسپاسی مکن انصاف بده اینت نه بس
بنشین فارغ و تیمار منه بر دل از آن
که چو شاهان نبود موکبت از پیش وز پس
شکر شکر ز طوطی روان باز مدار
دو سه روزی که بماندست درین تیره قفس
لفظ و معنیش بدانسان که پسندد همه کس
غزل از روی هوس بود و قصائد ز طمع
نه طمع ماند کنون در دل تنگم نه هوس
بر مراثی و هجا نیز گرایش نکند
بر دل افشاندنم از فکرت تاریک قبس
زین پس ای ابن یمین دام طمع باز مکن
عنکبوتی ز تو لایق نبود بهر مگس
صحت و وجه معاش و همه اسباب بکام
ناسپاسی مکن انصاف بده اینت نه بس
بنشین فارغ و تیمار منه بر دل از آن
که چو شاهان نبود موکبت از پیش وز پس
شکر شکر ز طوطی روان باز مدار
دو سه روزی که بماندست درین تیره قفس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨٠
آن دل که داشتم ز وی آزادگی طمع
در چار میخ طبع گرفتار دیدمش
چون نقطه تا نهاد قدم در میان کار
سرگشته گرد خویش چو پرگار دیدمش
وقتست اگر چو سایه نشیند بگوشه ئی
ز آنک آفتاب بر سر دیوار دیدمش
حاجت بگلشنش نبود چون ز روی و موی
بشکفته شنبلید و سمنزار دیدمش
با اینهمه چو ابن یمین گر چه مجرم است
واثق بعفو شامل دادار دیدمش
در چار میخ طبع گرفتار دیدمش
چون نقطه تا نهاد قدم در میان کار
سرگشته گرد خویش چو پرگار دیدمش
وقتست اگر چو سایه نشیند بگوشه ئی
ز آنک آفتاب بر سر دیوار دیدمش
حاجت بگلشنش نبود چون ز روی و موی
بشکفته شنبلید و سمنزار دیدمش
با اینهمه چو ابن یمین گر چه مجرم است
واثق بعفو شامل دادار دیدمش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠۵
گر بعیب انقلاب روزگار بی ثبات
میکشد ابن یمین از آشنائی سرزنش
مشفقی فرزانه ئی باید زهر تهمت بری
تا بگوش جان فرو خواند به پیغام از منش
کز صروف روزگار ایمن بود هر سفله طبع
رنج دل باشد نصیب مردم والامنش
عقل کاراگاه داند کز خطر خیزد خطر
وین قضا بر لوح دلها از قلم شد منقش
شهره افاق گردد هر شجاع مفتخم
در خمول ذکر ماند هر جبان مرتعش
درجهان وقتی رواج زر همی آید پدید
کاندراتش بارها پالایدش زرگر زغش
سکه نتواند تصرف کردن اندر سیم و زر
تا ز پولادش نگردد چهره اول منخدش
کر که باور می ندارد بی ثباتی جهان
از برای او بائین مثل گویند غش
و انکه چون ابن یمین از کار دهر آگاه نیست
گو ببین احوال خوارزم از پی سلطان تکش
میکشد ابن یمین از آشنائی سرزنش
مشفقی فرزانه ئی باید زهر تهمت بری
تا بگوش جان فرو خواند به پیغام از منش
کز صروف روزگار ایمن بود هر سفله طبع
رنج دل باشد نصیب مردم والامنش
عقل کاراگاه داند کز خطر خیزد خطر
وین قضا بر لوح دلها از قلم شد منقش
شهره افاق گردد هر شجاع مفتخم
در خمول ذکر ماند هر جبان مرتعش
درجهان وقتی رواج زر همی آید پدید
کاندراتش بارها پالایدش زرگر زغش
سکه نتواند تصرف کردن اندر سیم و زر
تا ز پولادش نگردد چهره اول منخدش
کر که باور می ندارد بی ثباتی جهان
از برای او بائین مثل گویند غش
و انکه چون ابن یمین از کار دهر آگاه نیست
گو ببین احوال خوارزم از پی سلطان تکش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١١
دل بجان آمد از مضیق جهان
وین بتر کم امید نیست خلاص
از گزند سپهر ناهموار
چون گزیدم ولات حین مناص
بخت را گفتم ای رمیده ز من
با زمانه مزن دم اخلاص
که ندارد معاویه در مکر
حاجت یاری سلاله عاص
ساز او با نوا و دستانست
تو بدستان او مشو رقاص
ای بسا کاوفتد بکام نهنگ
گر چه بهر صدف رود غواص
تا صروف زمانه صرافست
سیم کس را نمیخرد برصاص
پیش این سفله طبع دون پرور
نیست فرق از عوام تا بخواص
شاخ کسنی بذوق نیشکرست
سیب شیرین ترش تر از اجاص
گر لبی نان ز خوان او شکنی
بشکند سر همان دمت بقصاص
گر کند منشی فلک جوری
جز بابن یمین نباشد خاص
شاید آری که در زبانها هست
ذکر القاص لایحب القاص
وین بتر کم امید نیست خلاص
از گزند سپهر ناهموار
چون گزیدم ولات حین مناص
بخت را گفتم ای رمیده ز من
با زمانه مزن دم اخلاص
که ندارد معاویه در مکر
حاجت یاری سلاله عاص
ساز او با نوا و دستانست
تو بدستان او مشو رقاص
ای بسا کاوفتد بکام نهنگ
گر چه بهر صدف رود غواص
تا صروف زمانه صرافست
سیم کس را نمیخرد برصاص
پیش این سفله طبع دون پرور
نیست فرق از عوام تا بخواص
شاخ کسنی بذوق نیشکرست
سیب شیرین ترش تر از اجاص
گر لبی نان ز خوان او شکنی
بشکند سر همان دمت بقصاص
گر کند منشی فلک جوری
جز بابن یمین نباشد خاص
شاید آری که در زبانها هست
ذکر القاص لایحب القاص