عبارات مورد جستجو در ۶۰۳۴ گوهر پیدا شد:
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۶۷
آذر فرو زو می خور شاها بماه آذر
آیین ماه آذر بوی می است و آذر
باد ابد رد مانده دشمنت چون کمانه
بگذار شادمانه صدا ور مزدو آذر
یک بخشش تو کردن بار دویست گردون
ایمن بزی ز گردون همچون پسر ز مادر
هم بدسگال مالی هم بدسگال مالی
هم با سخا همالی هم باوفا برادر
تو بت جهان برهمن تو باد و خصم خرمن
از هیبت تو دشمن جوشن دهد بچادر
روی عدوت پرچین وز خونش کرده پرچین
از تیغ تو شه چین لرزنده و توایدر
دوری ز بند و دستان با رای و هوش دستان
با زور پور دستان با فر و یال نوذر
گر خلق بی توانی دانا شود تو آنی
بگذار تا توانی گیتی بناز و بگذار
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۶۸
ای مکان سعد و کان جاه و ارکان ظفر
جشن فروردین فرخ بر جهان افکند فر
بر تو میمون باد و فرخ ای شه پیروزگر
می خور و بفروز جان با ناز و نوش کام و گر
از تو بفروزد خردمندان گیتی را بصر
زانکه با معنی بسیاری و لفظ مختصر
رنج و ناز دوستان و دشمنان بردی بفر
مرده کی باشد شهی کش همچو تو باشد پسر
سیم نزدیک تو همچون سنگ باشد بی خطر
کینه جویان را بلائی مهرورزان را نظر
خسروا تو خیر خیری دیگران خیرند و شر
چون تو هرگز نافرید ایزد کریم اندر بشر
گاه رادی زی تو یکسانست کاه و سیم و زر
گاه مردی از تو ترسانست پور زال زر
نزد سلطان رفتن تو کشتن از نار است تر
رفتنت فرخنده باد و آمدن فرخنده تر
چون بود باز آمدنت آید بپیروزی خبر
ما بنازیم و دل دشمن شود زیر و زبر
تا جهان باشد مبادا جز تو سالاری دگر
زانکه رادی بی خلافی و رحیمی بی مگر
گر نبودی بنده را نقرس شکسته بال و پر
بارکش بودی بجای پای بر راهم ز سر
تا تو باز آئی بدولت او بود ساعت شمر
روی گشته چون زریر و چشم گشته چون شمر
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۷۰
تا هست جان مؤمن بدخواه جان کافر
نوروز باد خرم بر میر ابوالمظفر
پیوسته باد با او تایید و دولت و فر
او شاد باد دائم از شهریار جعفر
از هیچ کار ویرا در دل مباد کیفر
بر دوستان مبارک بر دشمنان مظفر
روی ولیش بادا از ناز چون معصفر
وز رنج باد دائم روی عدوش اصفر
چون در مصاف باشد با تیغ و رمح و مغفر
گردد رخ سواران از بیم او مزعفر
مانند خاک گردد با کینش مشک از فر
خاک سیاه گردد با مهر او چو عنبر
تا انده است و شادی تا مؤمن است و کافر
بادا رخانش احمر بادا بساطش او فر
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۷۳
ای چون بهشت مجلس و چون آسمان حصار
تا روز حشر باد در او شاد شهریار
دیوارهاش محکم و عالی سپهروش
ایوانهاش خرم و رنگین بهشت وار
مغز اندر او نیابد چیزی بجز نسیم
چشم اندر او نبیند چیزی بجز نگار
دیبا به پیش نقش تصاویر او چو خاک
خارا بمحکمی بر دیدار او چو خار
باد اندر او بحیله نیابد همی گذر
دیو اندر او بجلوه نیابد همی گذار
مانند قدر و همت شاه جهان بلند
چون تخت و دولت ملک عالم استوار
شاه اندر او نشسته بشادی و خرمی
پیش اندرش نهاده همه گیتی آشکار
هر سو که بنگرد همه باغ است و بوستان
هرجا که بگذرد همه جویست و جویبار
نقش بهشت بیند و آرایش بهشت
بوی بهار یابد و پیرایه بهار
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۷۴
ای افسر زمانه و ای شاه روزگار
از دولت آفرید ترا آفریدگار
رادی وراستی است ترا روز و شب سخن
مردی و مردمی است ترا سال و ماه کار
باشد شکار شاهان دائم تذرو و کبک
شاهان ار منند همیشه ترا شکار
اندر میان لشگر تو کی عیان بود
گر کم شود هزار ور افزون شود هزار
بادات روز خرم و فرخنده مال و سال
مولات خاک بوس و معادیت خاکسار
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۸۳
ایا چراغ شهان جهان امیر اجل
بدست مایه پیروزی و بتیغ اجل
بابر و دریا ماند بنانت گاه سخا
ببرق و صاعقه ماند سنانت گاه جدل
بدانش ودهش و جود و داد و دولت و دین
نیافرید عدیلت خدای عز و جل
دلیل دولت و بختست و جای شکر و سپاس
کنون بجای نیا یادگار میر اجل
اگر بشد پسری ده دهد خدای عوض
و گر بشد خلقی صد دهد خدای بدل
تو چرخ دولتی و هم بر تو ناز و نشاط
مباد دور ز نزدت نشاط و ناز و دول
نه چرخ را بود از جستن شهاب زیان
نه شاخ را رسد از رفتن شکوفه خلل
همیشه تا بفلک بر زحل بقا دارد
همیشه تا بزمین بر بود ثبات جبل
ثبات ملکت تو چون جبل بود محکم
بقای دولت تو بر دوام همچو زحل
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۸۴
به او رمز دو مه تیر ای امید کرام
نبید خوردن بر خویشتن مدار حرام
اگرچه داری امروز روزه فردا باز
نماز کرده ز مزگت بکاخ بنده خرام
برسم و شیوه بهرام جام می بستان
که هست بنده تو صد چو بهمن و بهرام
مخالفان را از تیغ و تیر تست آشوب
موافقان را از کف راد تست آرام
توئی بقای زمین و توئی بقای زمان
توئی پناه انام و توئی امید کرام
همیشه روز تو نوروز و بخت تو پیروز
مخالفانت بی آرام و کار تو پدرام
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۹۶
به تبریز خانه برین بر زمین؟
بکردم بدینار و در ثمین
پر از بوستانش یمین و یسار
پر از گلستانش یسار و یمین
ز بس بوی فرخار وارش هوا
ز بس نقش کابل مثالش زمین
فراوان در او خورده میر اجل
می سرخ بر نرگس و یاسمین
مرا همسر جان خود داشتی
چو از مرگ در جانش آمد کمین
ز دست من آن ظالمان بستدند
همی خوانم از غم علی الظالمین
از آن به بفر ملک بوالخلیل
یکی ساختم بر در او زمین
دو آباد کردم بوقت دو شاه
که دانست قدرم همان و همین
یکی شد یکی جاودان زنده باد
جهان را امیر و مهان را امین
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۹۹
بوستان زرد شد ز باد خزان
تا هوا سرد شد ز باد بزان
گشت رنگ رزان چو رنگ زریر
ناگذشته بدست رنگ رزان
میغ زی دست شه نهاده ز کوه
همچو کوره سرای خشت پزان؟
شهریار جهان نشسته بناز
دل ربوده بجود ازین و ازان
دشت کرده ملا ز خون عدو
جام کرده ملا ز خون رزان
شاد و بی غم زیاد و دائم باد
کژدم غم دل عدوش گزان
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۰
گر ندیدی بهشت و حورالعین
اینک این مجلس امیر ببین
جام می را چو حوض کوثر دان
ساقیان را بسان حورالعین
مطربان نشسته در مجلس
زرد و گریان چو عاشق مسکین
بر یکی سو امیر عبدالله
آن خداوند مهتران زمین
وز دگر سوی بوالمعمر گرد
هست خورشید علم و دانش و دین
تا برون آید از صدف لؤلؤ
تا بتابد از آسمان پروین
دولت و عز میر مملان باد
او بشادی و دشمنش غمگین
او بدیدار میر عبدالله
بر نهاده بکف می رنگین
تا زمین باد شاد باد این زان
تا زمان باد شاد باد آن زین
حاسد آن همیشه چون فرهاد
ناصح این همیشه چون شیرین
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۶
ایا شده ز تو مدحت گران و زر ارزان
هنر نمائی و سرمایه هنرورزان
دل موافق میر از لقای تو خرم
تن مخالف شاه از نهیب تو لرزان
معادیان تو بی فره اند و بی فرهنگ
موافقان تو با فره اندر با فرزان
بفضل خویش مرا پار رسمکی دادی
کنون بباید دادن بسی فزون تر ازان
شعیر پارگران بود و شعر ارزان بود
کنون گران شد شعر من و شعیر ارزان
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۷
ای آفتاب روشن تابان میان گلشن
آرام شهر مائی نام تو شیر اوژن
از فخر نام داری و ز نام نیک جوشن
فرخنده باد بر تو نوروز و سیر گلشن
گیتی بتست خرم گردون بتست روشن
ناز روان مائی رنج روان دشمن
در زیر دشمنانت سوسن شود چو سوزن
در دست دوستانت سوزن شود چو سوسن
بستند بخت و دولت با دامن تو دامن
وندر زدند آتش دشمنت را بخرمن
با دوستان همی زی با دشمنان همی زن
با دوستان بساغر با دشمنان به آهن
هستی بکف کافی مر جود را تو معدن
هستی برای روشن مر فضل را تو مسکن
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۰
اکنون دهند خصمان ای شاه کام تو
واکنون کنند جان جهان را بنام تو
گر تو یکی پیام فرستی بشاه روم
آید بسر بخدمت دارالسلام تو
هستند نامدار تو شاهان این جهان
خوانند خطبه باز به عالم بنام تو
امید دشمن تو بمردان روم بود
تا شه کند رها پسرش را ز دام تو
گردند رومیان ز نهیب تو سر بسر
با آنکسی که هست چنو صد غلام تو
اکنون اگر بکار تو ناید عدو فراز
از بر بنار ماند زخم حسام تو
باشد مقام باقی خیلش میان خاک
چون پشت اسب جنگی باشد مقام تو
تا قلعه ها بود ببر اوستام او
مأمورها بود ببر او پیام تو
هرگز مباد کار جهان جز برای تو
هرگز مباد دور فلک جز بکام تو
امیرا بر همه میران خداوند و امیری تو
بطبع و رای برنائی بعقل و هوش پیری تو
چو دولت ناگرانی تو چو نعمت ناگزیری تو
سزاوار قبادی تاج و کاوسی سریری تو
بهر کاری که خواهد بود در گیتی بصیری تو
جهان بر ما چو افریدون بدانائی بگیری تو
بجان دوستان اندر چو نوشروان پیری تو
بچشم دشمنان اندر چو زهرآلود تیری تو
از اکنون تا گه آدم امیربن امیری تو
بدانش بی بدیلی تو بدولت بی نظیری تو
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۱
ای شهریار یار تو بس کردگار تو
اندیشه نیست گر نبود خلق یار تو
تو دستگیر خلقی واو دستگیر تو
تو گوش دار خلقی و او گوش دار تو
ایزد ترا ز خلق جهان اختیار کرد
کار جهان نباشد بی اختیار تو
هر چند خلق کار تو آشفته تر کنند
اوراست تر کند ز همه خلق کار تو
کس را نداد دولت و تأیید و بخت تو
از روزگار آدم تا روزگار تو
در بوستان بخت درخت سعادتی
فرهنگ و دانش است همه برگ و بار تو
اندیشه های خلق بدانی ز بهر آنک
بختست و دولت و خرد آموزگار تو
باشد نهان دشمن تو بر تو آشکار
بر دشمن تو هست نهان آشکار تو
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۲
ای خسرو جوان و جوانبخت گاه نو
در خور چو اول شب شوال ماه نو
فرخنده باد بر تو و بر دوستان نو
این مجلس پرآئین وین بزمگاه نو
هستی تو یادگار فریدون و همچو او
آئین نو نمائی هر روز و راه نو
هر ساعتیت باد یکی شهر و گنج نو
هر ساعتیت باد یکی تاج و گاه نو
کینت مخالفان ترا کرد بند نو
مهرت موافقان ترا کرد جاه نو
هر روز دشمنان ترا داد رنج نو
هر ماه دوستان ترا داد ماه نو
هر ماه نو بدست تو بادایسر جهان
هم بسته هم گشاده نگین و کلاه تو
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۶
شد از بهار خجسته سپاه برد شکسته
بر اوستاد موفق بهار باد خجسته
همیشه بادا دستش بدست ساغر و دسته
رخ ولیش شکفته دل عدوش شکسته
همیشه باد دل آن کفیده چون دل پسته
که دل ندارد با او بدوستاری بسته
همیشه همچو فرشته ز مرگ بادا رسته
که فعلش آن فرشته است و رسمش آن فرشته
رونده بادا دولت بدو چو باز بمسته
زمانه پیشش بر پای و او بتخت نشسته
ببزمش اندر بازار خوبرویان بسته
بباغ دولتش اندر درخت شادی رسته
ز تنش رنج رمیده ز جانش انده جسته
زمانه یارش با دو ستاره بادش جسته
به آب دولت بادا مدام رویش شسته
سر محبش سبز و تن عدویش خسته
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۸
ای نیزه تو گوی و دل دشمن انگله
خصم تو روبهست و حسام تو بنگله
با خوی تو نه مشک بکار و نه غالیه
با روی تو نه شمع بکار و نه مشعله
شیرین حدیث شاهی و شیرین مناظره
نیکو خصال میری و نیکو معامله
بر کارهای شیر بتغافل همی زنی
بر کارهای خیر نداری تغافله
از بهر آنکه یکدله بخشی مرا عطا
گویم همه مدیح و ثنای تو یکدله
خشنود از آن شدند همه مردمان ز تو
کز دست تو همیشه درم را بود گله
از درد و رنج راه نپرداختی بمن
چون کردیم پرندوش از زلزله یله
تا لاجرم چنان شدم از آرزوی تو
کز هم همی ندانم سنبل ز سنبله
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۲
ای نیکخوی مردم ای نیک خوی شاه
تو نیکخواه شاه و ترا بخت نیکخواه
اندر میان رزم نمانی مگر بشیر
اندر میان بزم نمانی مگر بماه
هم آلت نبیدی و هم آلت سلاح
هم زینت سرائی و هم زینت سپاه
همچون دل فرشته دلت خالی از بدی
همچون تن ستاره تنت فارغ از گناه
با دولت تو کاه ببالد بسان کوه
با هیبت تو کوه بنالد بسان کاه
آهنگ راه دارد شاه اندرین دو روز
من هیچگونه اسب ندارم سزای راه
من بنده را امید بفضل و سخای تست
گر فضل تو نباشد باز اوفتم ز شاه
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۰
ای گشته یادگار ز کردار تو شهی
دیدار تو مبارک و گفتار تو بهی
از هر بهی بهی تو و بر هر سری سری
از هر مهی مهی تو و بر هر شهی شهی
یا دادنست و یا ستدن کار تو مدام
گاهی جهان ستانی و گاهی عطا دهی
از چشم خصم چشمه خون سر بر آورد
چون دست را بدسته شمشیر بر نهی
با هیبت تو کوهی کاهی شود ولیک
با دولت تو خاری سروی شود سهی
گر پیشت اندر آید دریا بروز جنگ
با اسب و با سلاح ز دریا برون جهی
امسال هست بار خدایا رهیت را
خانه ز دانه خالی و میدان ز می تهی
جانم بسوختند و زان بر فروختند
سیمم بکار گل شد از این هم تو آگهی
کار رهی بساز که دائم تو ساختی
از غله و نبید بده بهره رهی
تا چون رخ صنم بود اندر بهار گل
تا چون رخ شمن بود اندر خزان بهی
بادا رخ عدوی تو همچون بهی ز غم
روی تو باد همچو گل از شادی و بهی
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۳
ای همه رادی و راستی و درستی
یافتی از روزگار آنچه که جستی
زود بمستی رسد ز دست زمانه
هرکه ترا خواهد از زمانه بمستی
دولت تو محکم است و بخت تو پیر است
رشته تدبیر بد کنش تو گسستی
با تو چخیدن چنان بود دگران را
چون بره کو با پلنگ گیرد کستی
شاخ سترگی بدست عدل بکندی
روی بزرگی بر آب جود بشستی
قیصر رومی بتو خراج فرستد
سر بنهد گر بدو پیام فرستی
باد تن تو درست و دولت تو راست
چونکه تو با خلق راستی و دوستی
ای پادشاه عالم بایسته پادشائی
رادی و راست گوئی پاکی و پارسائی
پاینده چون زمینی تابنده چون هوائی
هم بر قران وکیلی هم بر زمان گوائی
آن کس که با تو دارد یک ساعت آشنائی
تا روز حشر باشد با روز آشنائی
با رتبت سپهری با فره خدائی
با نام نیک جفتی و ز راه بد رهائی
سالار شاه بندی شاه جهان گشائی
جز بخت را نزیبی جز تخت را نشائی
خواهنده را نشاطی بدخواه را بلائی
از راستی و رادی و آزاده گی ملائی
زر از تو بی بها شد مدح از تو شد بهائی
در بخشش آفتابی در کوشش اژدهائی
بر دشمنان بلائی بر دوستان نوائی
هم بخت را قرینی هم تخت را بهائی
در حلم چون زمینی در قدر چون سمائی
هم در خوری به تحسین هم لایق ثنائی
فضل و هنر بگیتی از تو شده بهائی
بیگانه ای ز زشتی با نیکی آشنائی