عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۱
شط فرات از آتش حسرت کباب شد
وز تشنگیش از عرق خجلت آب شد
در حلق ساکنان بهشت آب سلسبیل
بر یاد تشنه کامی او خون ناب شد
جبریل دست برسر و سر برد زیر بال
چون دست برعنان زد و پا در رکاب شد
خود پس چرا نداد کسی داد اهل بیت
کز آن غریور و غلغله روز حساب شد
امر شکیب کرد حرم را و خویشتن
بر ناشکیبی همه بی صبر و تاب شد
عمر از فراز روی و اجل در قفای او
این بی درنگ آمد و آن با شتاب شد
از صدر تا به صف همه لرزید عرش و فرش
در صف چو صدر زین تهی از آن جناب شد
اجزای کاینات سراپا بلند و پست
هر ذره ذره بی سر و پا ز اضطراب شد
چرخ از روش ستاد و زمین در طپش فتاد
زیر و زبر جهان همه پر انقلاب شد
از آه و اشک سینه و دامان باغ و دشت
صحرای آتش آمد و دریای آب شد
تا خون حلق اوکف صحرا نگار کرد
از خون دیده دامن زهرا خضاب شد
با آنکه جای غم نه ازین داغ ناگزیر
در باغ خلد فاطمه بی خورد و خواب شد
ساکن شو ای فلک که درین دور دیر پای
بطحا و یثرب از حرکاتت خراب شد
ز آن خون بی گناه عجب تر که آن گروه
خشنود ازین شدند که کاری ثواب شد
آه از دمی که فارس میدان کربلا
چون اشک خود فتاد به دامان کربلا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۴
تخم جفا به خاک شقا ریخت تا یزید
کس حاصلی به جز غم از آن زرع ندروید
منت خدای را که خود از ریشه ای که کاشت
جز بار لعن و خار ملامت گلی نچید
تا رفته وصف ظلمت و نور این جفا نرفت
برهیچ آفریده شقی بوده یا سعید
رحم از زمانه شست عدو ورنه اهل بیت
نزدیک و دور ویله ی وا العطش شنید
ز آن فرقه یک تنش همه فریاد رس نخواست
ورنه به گوش ها همه فریاد او رسید
تنها نه راست قامت مه زین عزا خم است
برداغ این ستم زده نه آسمان خمید
آن کش دو کون قیمت یک مشت خاک پای
از پا به سر درآمد و در خاک و خون طپید
بعد از صدور این ستم از شرم انبیا
روح القدس به بنگه غم انزوا گزید
زیبق به گوش ریخته بود آن فریق را
ز آنان تنیش ورنه به فریاد می رسید
با آن خروش و شورش و آشوب و انقلاب
عالم چه شد که باز برین وضع آرمید
از داغ چهر و زلف جوانان نسوخت باز
دیگر ز باغ سوری و سنبل چرا دمید
تا در میان جان من این غم گرفت جای
شادی ز دل به گوشه ی افسردگی خزید
ضنت مکن ز گریه صفایی درین عزا
کز دیده بایدت عوض اشک خون چکید
بفروش قلب غفلت و نقد سرشک خر
کز نیم قطره دولت باقی توان خرید
دشمن ستیزه کرد و به رویش کشید تیغ
تیغ از بریدن آه که سروانزد دریغ
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۵
یک تیر از کمان حوادث برون نشد
کآنرا قدر به سینه ی او رهنمون نشد
در حیرتم که با همه سنگین دلی سپهر
از تاب آتش جگرش آب چون نشد
آبی که بسته ماند براسباط مصطفی
در کام قبطیان ظلوم از چه خون نشد
عرش وجود عرشه ی زین ساخت ذیل خاک
افلاک سربلند چرا سرنگون نشد
معمار هشت روضه ی مینو ز دست رفت
این طاق نه رواق چرا بیستون نشد
زینش ز پشت رخت نگون از چه رو دگر
تخت فلک چو بخت زمین باژگون نشد
پیش از برون کشیدن و حنجر بریدن آه
خنجر چرا به پهلوی قاتل درون نشد
میراب زندگی به عطش مرد و باز هم
ماء معین معاینه خون در عیون نشد
با آنکه موج خون شهیدان به چرخ رفت
یا للعجب که روی فلک لاله گون نشد
دردا که سیل اشک یتیمان نکرد سست
اوتاد و کوه را و زمین بی سکون نشد
گردون دون نگر که به میدان کفر و دین
جز بر مراد مردم بی دین دون نشد
ظلمی که شد برآل پیمبر به هیچ کس
از ابتدای خلق جهان تاکنون نشد
سری نهفته اند درین، ورنه انبیا
یک تن به صد هزار بلا آزمون نشد
آن مایه ظلم ها که به خیل رسل رسید
با کوه این جفا پرکاهی فزون نشد
در حق یک تن این همه جور و ستم چرا
برروی یک دل این همه اندوه و غم چرا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۶
امروز روز قتل شهیدان کربلاست
صحرای حشر عرصه ی میدان نینواست
مال حلال و خون حرام مجاهدین
بی جرم این هدر همه وآن بی گنه هباست
پشت حسینیان حجاز از ملال خم
صوت مخالفان عراق از نشاط راست
از طرف خیمگه همه فریاد الامان
وز سمت حربگه همه آواز مرحباست
از دختران بی پدر افغان وا حسین
وز خواهران خون جگر آشوب وا اخاست
عزمش پی شهادت و جزمش بر اهل بیت
آموده ی اسیری و آماده ی فداست
یک سو نوای ناله و یک سو نفیر نای
گوشی فرا به معرکه گوشی به خیمه گاه است
رایش به رزم ثابت و پایش به راه سست
رویش سوی حرامی و دل در حرم سراست
برجان فشانی خود و تشویش اهل بیت
یک چشم رو به قتل و یک چشم بر قفاست
در قتل ایل حیدر و نفرین آل حرب
یک دست بر کمرگه و یک دست بر خداست
برخون آهوان حرم گرگ سان حریص
سگ های دشت ماریه شیر خدا کجاست
رخ ها پر از غبار و جگرها پر از عطش
لب ها پر از شکایت و دل ها پر از عزاست
تنها دوان به دشمن و جان ها روان به دوست
آن از در مجاهده و این از سر رضاست
در حلق تشنگان همه جز تیر کین نجست
از جان کشتگان همه جز دود دل نخاست
یک دودمان به خاک مذلت شهید گشت
تا دوری آسمان به مراد یزید گشت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۷
نگذاشت ظلم اهل زنا در جهان دریغ
جز یک مریض ز آل پیمبر نشان دریغ
میر قضا به مجلس غم خاک شین فسوس
دیو دغا به مسند جم حکمران دریغ
عیسی صلیب پنجه جوقی جهود وای
موسی جریح زخمه ی خیل شبان دریغ
افتاده طایران ریاض رسول و آل
در دام فتنه کبک و هما ز آشیان دریغ
طاوس وسار در رسن از عنکبوت آه
شاهین و چرخ در قفس از ماکیان دریغ
با میهمان کس این همه بی حرمتی نراند
یکباره رفت شرم و حیا از میان دریغ
با کافر این معامله کافر نکرد هم
در یک کف آب خود که کند زین و آن دریغ
در هیچ ملتی همه گیتی ز شرب آب
در حق میهمان نکند میزبان دریغ
از صرف آب صرف زهر ملحدی عنود
هرگز نکرده هیچ کس از انس و جان دریغ
آن را که بسط ید ز محیطش سبق ربود
مقطوع بین ید از ستم ساربان دریغ
آن تن که با رسول امین زیر یک عبا
خفتی به روی خاک و به خون شد طپان دریغ
همواره آسمان و زمین را چه شد که بود
با اهل عصمت آن همه نامهربان دریغ
در میزبانی تو به جز کوفیان شوم
از میهمان نداشته کس آب و نان دریغ
از دور جان فشانیت اکنون که مانده دور
ماند از غم تو قسمت ما جاودان دریغ
فرعون کفر بین که عزیز است و کامکار
موسای دین به چنگ اراذل ذلیل و زار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۱
کای یار بی کسان سخن جان گزا زدی
کآتش به جان دوده ی آل عبا زدی
داری سرشکستن دل های ما که تیغ
بستی به قصد دشمن و بر قلب ما زدی
داغی که بود در خور اعدای سخت جان
از ماجرای خود به دل ما چرا زدی
آن ضربتی که سینه ی بیگانه را سزاست
بی دست و تیغ بر جگر آشنا زدی
آتش زدی به خلوتیان حریم قدس
بی پرده زین سخن که به ما بر ملا زدی
دم درگلوی ما همه شد آتشین گره
در پاسخ تو تا دم از این ماجرا زدی
دامن کشیدی از من و کلثوم گوییا
دامن بر آتش دل خیر النساء زدی
خود را قتیل و اهل حرم را اسیر گیر
پندار خود که بر صف قوم دغا زدی
رفتی به سوی مقتل وگشتی نگون ز اسب
خفتی به روی خاک و به خون دست و پا زدی
ایل حجاز ساز حسینی کنند راست
تا با مخالفان عراق این نوا زدی
از پرده ی جگر همه چون نی نوا زنند
تا تو قدم به ناحیه ی نینوا زدی
کیوان فراشت رایت کرببلای ما
تا تو علم به بادیه ی کربلا زدی
کردی به دست خویش سر خویش و اقربا
گوی ولا و بر سر کوی بلا زدی
در پای دوست دست فشاندی ز ماسوا
در راه قرب بر دو جهان پشت پا زدی
این گفت و رفت از خود و افتاد بر زمین
برخاست بار دیگر و با گریه گفت این
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۷
چون نوبت قتال ز یاران به شه فتاد
پاسی پس از مقاتله در قتلگه فتاد
چون زخم های خویش به گرداب خون نشست
چون مرغ پر به خون زده برخاک ره افتاد
با یک هزار و نهصد و پنجاه زخم بیش
او را چو نوک تیر به خون جایگه فتاد
یا از عناد اهل حسد یوسفی عزیز
با پاره پاره پیکر عریان به چه افتاد
چون شمس شامگه که به سرخی کند غروب
طلعت نهفت و صبح جهانی سیه فتاد
بر داغ مرگ او دل اسلام و کفر سوخت
و آتش به جان بتکده و خانقه فتاد
آن ساعت از تراکم اطوار مختلف
با روز رستخیز بسی مشتبه فتاد
از بادهای زرد و سیه کآن زمان وزید
شد کهربا زمین و فلک چون شبه فتاد
پس فوجی از سپاه چو سیلاب فتنه خیز
از حرب گاه آمد و در خیمگه فتاد
هر سفله ی حریص در آزار اهل بیت
از فرط ناکسی به خیالی تبه فتاد
از اضطراب زینب و کلثوم و عابدین
لرزید عرش و رعشه به خورشید و مه فتاد
اموال شاه کشته به تاراج قوم رفت
هر چیزشان به چنگ یکی ز آن سپه فتاد
برروی بانوان حرم برقعی نماند
از فرق آفتاب سزد گر کله فتاد
خاک خیام ز آتش خصمش به باد رفت
و آن کاروان بی سر و سامان به ره فتاد
پس راه کوفه پیش گرفتند آن گروه
پیچید برخود آن در و دیوار و دشت و کوه
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۹
بیمار کربلا به تن از تب توان نداشت
تاب تن از کجا که توان برفغان نداشت
گر تشنگی ز پا نفکندش غریب نیست
آب آنقدر که دست بشوید ز جان نداشت
در کربلا کشید بلایی که پیش وهم
عرش عظیم طاقت نیمی از آن نداشت
ز آمد شد غم اسرا در سرای دل
جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت
جامی به کام تفته ی طفلان از آن نریخت
کو غیر اشک در نظر آبی روان نداشت
در دشت فتنه خیز که ز آن سروران تنی
جز زیر تیغ و سایه ی خنجر امان نداشت
این صید هم که ماند نه از باب رحم بود
دیگر سپهر تیر جفا در کمان نداشت
یا کور شد جهان که نشانی از او ندید
یا کاست او چنانکه ز هستی نشان نداشت
از دوستانش آن همه یاری یقین نبود
وز دشمنان هم این همه خواری گمان نداشت
آن گرچه سوخت از عطش این بود خون صرف
جز اشک چشم و لخت جگر آب و نان نداشت
از بهر دوستان وطن غیر داغ و درد
می رفت سوی یثرب و هیچ ارمغان نداشت
تا شام هم ز کوفه در آن آفتاب گرم
برفرق جز سر شهدا سایبان نداشت
از یک شرار آه چرا چرخ را نسوخت
در سینه آتش غم خود گر نهان نداشت
وز یک قطار اشک چرا خاک را نشست
گر آستین به دیده ی گوهر فشان نداشت
چون مرغ سر بریده و چون صید خورده تیر
جان از حیات سرد و دل از زندگیش سیر
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۳۱
زین برق شعله بار که در بحر و بر فتاد
آتش نهان و فاش به هر خشک و تر فتاد
پهلو تهی کنند زمین و آسمان همه
از حمل این بلیه که کوه از کمر فتاد
ای نخل نینوا چه نهالی تو کز نخست
جان بود و سر به پای تو هر برگ و بر فتاد
زین داستان دو سوی فلک صبح و شام بین
کش جای اشک از مژه خون جگر فتاد
در باغ دین ز تیشه ی بیداد دمبدم
نخلی ز پا درآمد و سروی به سر فتاد
بعد از تو عذب کوثر و تسنیم کی عجب
درکام کاینات اگر ناگورفتاد
تا پایمال پهنه شد آن چهر خاک سود
در بحر خون ز بام فلک طشت زر فتاد
پیر و جوان شدند طلب کار قتل خویش
آن خانواده را چو به مقتل گذر فتاد
جان ها به جای ناله ز دل ها به لب دوید
دل ها به جای قطره ز رخ ها ببر فتاد
هر داغ دیده دیده ی او هرچه کار کرد
بر کشته های پاره ی بی سر نظر فتاد
خواهر ز یک طرف به برادر نگاه دوخت
مادر ز یک جهت نظرش بر پسر فتاد
یکسو رقیه قالب اصغر به بر کشید
یکسو سکینه بر سر نعش پدر فتاد
بی سر به خاک خفته به خون غرقه پیکری
کز دیدنش به جان اسیران شرر فتاد
زینب دوید و خم شد و رخ کند و اشک ریخت
وانگه به ناله گفت و بدان کشته در فتاد
کآیا تو خود برادر جان پرور منی
آیا به راستی پسر مادر منی
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۴۵
کای باب ما مگر نه ز آل پیمبریم
نز خاندان حضرت زهرای اطهریم
گویی کم از یهود و مجوسیم اگر چه ما
ذریه ی محمد و اولاد حیدریم
رخصت نداد خصم ستیزنده از غرور
تا نعش چاک چاک تو در خاک بسپریم
قتلای ما به ناصیه ناکرده دفن ماند
ما گوییا به مذهب این قوم کافریم
مسلم نه ایم بلکه ز ملحد کفورتر
مؤمن نه ایم بلکه ز زندیق بتریم
از ما بدین رویه که کردند منع آب
از دام و دد نه کز سگ و خنزیر کمتریم
مردند پیش چشم من از فرط التهاب
اطفال ما و ساقی تسنیم و کوثریم
در دست قوم خواری خود نایدم شگفت
ما پای بند عهد خود از عالم ذریم
عرض بلا کنند چو در رسته ی ولا
ما خواستار دشنه و پیکان و خنجریم
حجت چو غالب است چه باک ار درین دو روز
مغلوب قهر مردم بیداد گستریم
دشمن هرآنچه خواسته بد کرده لیک ما
دل گرم وعده های خداوند داوریم
زین قوم دون سگال دغاساز دادسوز
جز پیش کردگار شکایت کجا بریم
بس داغ و دردها که فراییش جد و مام
سوی مدینه محض ره آورد می بریم
تا جای باده درد به جام تو ریخت دهر
ما جای آب زیبد اگر خون دل خوریم
پس سجده برد بر سر و رو کرد با سنان
کای از نخست قافله سالار کاروان
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۲
کز کربلا به دیده ی خونبار می رویم
وارسته آمدیم و گرفتار می رویم
خفتند همرهان همه پیر و جوان به خاک
با یک اسیر بسته ی بیمار می رویم
از دولت سر تو برادر به کربلا
با عزت آمدیم و کنون خوار می رویم
ما را مقیم تربت این در نخواستند
در حضرت حضور تو ناچار می رویم
باشد قصور ما همه جا عذر این گناه
خود واقفی که ما به چه هنجار می رویم
حالی که دست های گل از ما به باد رفت
با دست و دامنی همه پر خار می رویم
جان در بهای آب روان نافروش ماند
ز اینجا به جستجوی خریدار می رویم
حاشا به زیر محمل ما کی رود سبک
پی برد ناقه هم که گرانبار می رویم
گر دست ها تهی بود از ارمغان چه باک
با بارهای حسرت و تیمار می رویم
سودی که داشتیم ز سودای این سفر
رهزن به پا فکند و زیان کار می رویم
یک باره ز آستین تو شد دست ما رها
ما نیز از آستان تو یک بار می رویم
گم شد و گر تحمیل دل گو تمام باش
صد شکر با شکایت بسیار می رویم
طی لسان ندارم و طول زمان دریغ
چون نزد جد و جده به زنهار می رویم
با این شرار ناکس بیگانه خوی شوم
بی آشنا و محرم و غم خوار می رویم
پس بانگ وا اخا ز ثری بر سپهر برد
طاقت ز مه ربود و تحمل ز مهر بود
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۵
نالید آنقدر که زبان از فغان فتاد
یا خود فغان ز بی اثری از زبان فتاد
در رسم این رزیه قلم را بنان شکست
یا خود بنان ز فرط قصور از زبان فتاد
رخت از جهان کشید برون عیش ایمنی
ز اول که نام کرببلا در جهان فتاد
تنها نه آسمان و زمین در همند و بس
این غم نصیب جان مکین تا مکان فتاد
این دود دیده کوب بهر دودمان وزید
وین رودخانه روب بهر خاندان فتاد
این تاب بهره ی تن آزاد و عبد گشت
وین داغ قسمت دل پیر و جوان فتاد
آمد غم تو بر همه ذرات منقسم
تنها همین نه سهم زمین یا زمان فتاد
زین صلح و جنگ و لوله در وحش و طیر ماند
زین نام ننگ غلغله در انس و جان فتاد
خوش میزبان که جای میش خون به جام ریخت
با میهمان خویش عجب مهربان فتاد
شرع کنار رزمگه آب از دم سیوف
این آبگه شریعه ی آن کاروان فتاد
گلشن به باد رفتش و گل ها به خاک ریخت
زین روضه داغ قسمت آن باغبان فتاد
زین غم درید سینه فلک جای پیرهن
وین رخنه آیتی است که در کهکشان فتاد
یک باره مغز و پوست سراپای ملک سوخت
گویی زبان غمش از تن به جان فتاد
با حق به عهد دولت باطل چه ها رسید
بریک بهار آفت چندین خزان فتاد
تا کربلا ز شام یزید آتشی فروخت
کز یک شراره یثرب و بطحا تمام سوخت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۶
تا ماجرای ماتم او در میان فتاد
اندوه و شادی از دو جهان برکران فتاد
ذرات ملک را همه پست و بلند سوخت
این طرفه آتشی است که در کن فکان فتاد
یکباره بنیه اش همه ازکف به باد رفت
این بار بس که بردل گیتی گران فتاد
این مایه فتنه سایه بگسترد برزمین
تا بر زمین سپهر برین سایبان فتاد
از تاب و پیچ و شورش و سودای این غم است
این عقده ها که در خم زلف بتان فتاد
ز اول که داد دولت باطل به دست خصم
ناوک به ناله آمد و خم در کمان فتاد
ز انداز ناصبین زمین این شنیعه رفت
چون شد که ننگ ها همه بر آسمان فتاد
هفتاد جان به جامی از آن برنداشت کس
آب از چه باب اینقدر آیا گران فتاد
دیدی که مام دهر در اعصار اهل بیت
با پور و دخت خویش چه نامهربان فتاد
بر طایران بام تو دامی فکند چرخ
کز صعوه تا هما همه از آشیان فتاد
برخی به خاک خفته و برخی به نیزه رفت
جمعی به کربلا که از آن کاروان فتاد
زین شعله سوخت سوری و خس خشک و تر بلی
سوزد به هم چو نایره در نیستان فتاد
آن را که خوان مائده از آسمان رسید
اشک روان و لخت جگر آب و نان فتاد
گیتی بر او گماشت غمی محض آگهی
هرجا که چشم او به دلی شادمان فتاد
کید زمانه بنگر و کین سپهر بین
نامهربانی مه و انداز مهر بین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۷
در کربلا نه آب به قیمت گران فتاد
نز چشم ها چو چشمه ی حیوان نهان فتاد
یا خود بهای آب فزون از نفوس بود
یا خون و جان فاطمیان رایگان فتاد
البته سبطیان همه میرند از عطش
منع و عطای آب چو با قبطیان فتاد
از فرط التهاب و عطش پیش چشم وی
هامون سحاب دوده و گردون دخان فتاد
از دست دل زمان صبوری به پای رفت
تا پای از رکابش و دست از عنان فتاد
آن را که زلف حور به سر چتر می کشید
در آفتاب ظل سنان سایبان فتاد
در ترکتاز چرخ به مرغان باغ دین
شاهین و کبک بیش و کم از آشیان فتاد
سرها به نی چو پیشرو اهل بیت شد
غوغای کودکان جرس کاروان فتاد
شهباز کشته خفت به زندان خامشی
تیهوی زنده در قفس از آشیان فتاد
غمگین و شاد را به غم نینوای وی
چون نینوای غم همه از استخوان فتاد
جز ز اشک و آه شرح نیارم نگاشتن
آن راز را که خون جگر ترجمان فتاد
افسانه های کهنه و نو برکنار رفت
تا این حدیث کهنه و نو در میان فتاد
چون مو ز شرم سوخته با آنکه کلک من
در بسط این مصیبه بسی تر زبان فتاد
کی می توان شمرد کجا می توان نوشت
این غم که همچو وصف عدو بی کران فتاد
بگذار و بگذر ای قلم از نقل این سخن
کاین لقمه، لقمه ای است که بیش است از دهن
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۰
بر پا ستاده قدوه قوم شقا دریغ
بر سر فتاده سبط پیمبر ز پا دریغ
در حرب حق و باطل و توحید شرک شد
آل رسول سخره ی اهل زنا دریغ
فلک نجات رنجه ی جوق دغا فسوس
نوح حیات غرقه ی بحر فنا دریغ
از تشنگی سکندر اقلیم جان هلاک
پنهان به چشمه خضر آب بقا دریغ
با انبساط نهر چه شد کآبروی او
ننهاد کس برابر آبش بها دریغ
بروی کمان کشیده قدر از در خطا
لیک از قضا نکرد خدنگی خطا دریغ
هفتاد و یک تنش همه قربان شدند و باز
از بهر این ذبیح نیامد فدا دریغ
بیگانگی نگر که ز چندین هزار تن
جز تیغ و تیر کس نشدش آشنا دریغ
آن کش وجود موجب ایجادما سوا
غلطان به خون و زنده زید ماسوا دریغ
از تیر و تیغ و دشنه و زوبین و گرز و نی
شد پاره پاره پیکرش از هم جدا دریغ
در خاک و خون محرک افلاک و مانده باز
ساکن به جای خود همه ارض و سما دریغ
آن کو به جود خود دو جهان را وجود داد
خود رفت و ماند ماتمش از بهر ما دریغ
افغان ازین تغابن و افسوس ازین فتن
او تشنه کام گشته و ما زنده وا دریغ
در راه شام قافله ی اهل بیت را
سرهای کشتگان ستم رهنما دریغ
با این عمل به حیرتم از کافری که داشت
دعوی دین و مذهب پیغمبری که داشت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۱
دردا که بعد واقعه ی کربلا هنوز
از کین پر است سینه ی اهل جفا هنوز
با این خطا که خواست ندانم برای چیست
تأخیر امر محشر و حکم جزا هنوز
خون دو عالم ار همه ریزند در قصاص
این قتل را وفا نکند خون بها هنوز
خود گر نبود جان جهان آن جهان جان
پس چیست کز میان نرود این عزا هنوز
بر قصه های کهنه و نو قرن ها گذشت
هر روز تازه تر بود این ماجرا هنوز
چون مشک بوی خون به مشام آمد ای عجب
از خاک و ریگ ناحیه ی نینوا هنوز
گر گوش هوش سوی حریمش فرا دهی
خواهی شنید صیحه ی وا احمدا هنوز
اعضای وی به تیغ ستم منقطع ز هم
اجزای آسمان و زمین جا به جا هنوز
دشمن به قصد بر تن چاکش ستور تاخت
خاکم به سر نکرده سر از تن جدا هنوز
برکشته اش به عمد فرس راند و نرم ساخت
و این را به کیش خویش نخواندی خطا هنوز
معمار عرش و فرش درآمد ز پا دریغ
وین عرش و فرش سایر و ثابت به جا هنوز
گرم اسیری حرمش خصم و او زدی
چون مرغ سر بریده به خون دست و پا هنوز
تا آسمان کشیده کمان درکمین حق
الا به عمد نامده تیری خطا هنوز
نعش تو پایمال و بنات تو دستگیر
اما بنات نعش فلک خودنما هنوز
کوری نگر که روز به خون خدا بلند
دستی که بود شب به خدا در دعا بلند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۲
خون خدا چو ریخت به خاک از در ستم
شیرازه ی وجود چرا نگسلد ز هم
دشمن نشان آل علی از جهان سترد
تا نام زشت خویش به عالم کند علم
غافل که این چراغ به کشتن نشد خموش
نوری ز سر بریدنش افزود دم به دم
دردا که شد اسیر حرامی حریم آن
کز احترام او حرم افتاده محترم
چهر یکی ز تاب عطش زرد چون زریر
چشم یکی ز سوز غضب سرخ چون بقم
ز اندوه خویش و شادی دشمن به راه شام
بر بی کسان گذشت دو محشر بهر قدم
هر شام در شکنجه ی یک دودمان غریب
هر صبح در کشاکش یک آسمان الم
بر پور و دخت زخمه ی زنجیر پی در پی
بر طاق و جفت طعنه ی شمشیر دم به دم
هر لحظه داغ و حسرت و اندوه و درد بیش
هر نظره تاب و طاقت وآرام و صبرکم
در هر گذر هزار فلک خوف و باک و بیم
در هر نظر هزار مدر مرگ و رنج و غم
از گریه ی شمرزه و اشک ستاره ساز
دامان و دیده غیرت گردون و رشک یم
هر دم شکنج خواری و سودای سوگ قوم
هر دم گزند زاری و غوغای زیر و بم
گردون نفاق گوهر و گیتی گناه دوست
شامی شقاق شیمه و کوفی جفا ستم
قائم به صدر حکم به کین قاطع طریق
قائد به قید ظلم زمین قائد امم
شد بر یزید ختم علامات کافری
ز آنسان که بر حسین مقامات صابری
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۵
اقسام ظلم ها که در امکان خلق بود
امت به خاندان نبودت قضا نمود
زین مردم آنچه رفت بر احفاد مصطفی
با وصف کفر سر نزد از عاد یا ثمود
از مسلمین ناصبی این اهتمام رفت
بر نفی وی نخاست نصارا و نه یهود
آبش نداد جز دم خنجر که دیده آه
خیلی چنان بخیل و عداتی چنان عنود
شامی نکرده شرم دل از دشنه اش شکافت
کوفی نبرده رحم رگ از خنجرش گشود
هم سنگ خاک شد تنش از پایمال اسب
آن کآسمان به خاک جنابش برد سجود
عریان فتاد پیکر بی سر در آفتاب
آن را که سایبان خم گیسوی حور بود
از خاک پهنه زرد شد از خون جبهه سرخ
گلنار لب کش آمده بود از عطش کبود
از تیغ و نی درید چه دل های حق نگر
در خاک و خون طپید چه رخ های حق نمود
فرسوده شد به تیغ چه لب های لعل تاب
آلوده شد ز خاک چه خطهای مشک سود
حق در زمان اگر کند این قتل را قصاص
تا حشر خون رود به زمین صد چو زنده رود
باید عذاب نامتناهی جزای قوم
دور است این معامله از عرصه ی حدود
زین غم شکیب ماتمیان لحظه لحظه کاست
چندانکه ماتمش غم ما دمبدم فزود
تا جای بر غمش نشود تنگ جاودان
آثار شادی از دو جهان ماتمش زدود
کورانه هر که دعوی پرهیز می کند
خنجر به قصد خون خدا تیز می کند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۸
بر تشنه کامیش نه همین بحر و بر گداخت
گیتی تمام زیر و زبر خشک و تر گداخت
تنها فرات ز آتش خجلت بر او نسوخت
از شرم وی محیط همی تا شمر گداخت
دریا و رود از دم وی برمدر گریست
صحرا و کوه از غم او برحجر گداخت
ثابت به جای خود ز سها تا سهیل سوخت
سایر به پای خود ز زحل تا قمر گداخت
این آتش از چه خاست که تا شعله برکشید
ذرات ملک جمره صفت سر به سر گداخت
از فرقه تا ردا همه را تار و پود سوخت
از صعوه تا هما همه را بال و پر گداخت
کیهان به کید عشق بتان را بهانه کرد
عشاق تن به تن همه را آن شرر گداخت
از تیشه ی تحسر و تأثیر سوگ اوست
فرهاد اگر به سر زد و مجنون اگر گداخت
اصناف خلق، دیو و پری تا بهیمه سوخت
افراد نوع جن و ملک تا بشر گداخت
حیوان خود از نبات و نبات از جماد بیش
انسان ز جن و جن ز ملک سخت تر گداخت
تنها به خوف خواهر و دختر نخورد خون
هم سوخت بر برادر و هم بر پسر گداخت
بر خواهران خوار غریبش کمر خمید
بر دختران خرد یتیمش جگر گداخت
برآن نساء یاره و سنجوق سیم سوخت
برآن بنات خاتم و خلخال زر گداخت
آن بزم را که سقف و زمین عرش و فرش بود
از اشک و آه زیر فرو شد زبر گداخت
از کج مداری فلک این فتنه راست شد
درباره ی حسین، آنچه خواست شد
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۹
ای وا دریغ کآل پیمبر جوان و پیر
یکباره گشته کشته و یکباره شد اسیر
خیلی به زیر سم فرس خفته پایمال
جوقی به چنگ اهل جفا رفته دستگیر
اعضا چنان گسیخته از هم که گاه دفن
نارستش از زمین حرکت داد بی حصیر
سیمای زرفشان که نیابد کسش بدل
بالای پر نشان که نبیند کسش نظیر
شمسی عیان که جای شفق ز آن چکیده خون
نخل روان که جای رطب زان دمیده تیر
از مکر خوک پیله سگ آغال گرگ چرخ
شد چنگ سودگربه و روباه، ببر و شیر
عریان حریم آل علی چو آفتاب روز
و اهل شقا چو شب پره در ستر شب ستیر
خود خواستی جسارت خصم ارنه خاص و عام
نشنیده عنکبوت به نیرو عقاب گیر
ز آن پس که تفته کام تو گردد مرا چه فیض
کآمد ز دیده دامنم آزرم آبگیر
جان برخی رهت که تو کردی قبول و بس
این ذل زود به آن عز دیر دیر
خون دل اشک دیده ز دور غمت به جام
خوشتر مرا ز شکر و شهد و شراب و شیر
ذرات کاینات تعب ناک ازین غم اند
انوار تیره به جو همی تیره شد منیر
در نظم این رزیه چه گویم که قاصر است
صد قرن از نگارش یک نکته کلک تیر
از ضبط این مصیبت عالی بشوی دست
کافزون بود ز حوصله صد فلک دبیر
در ماتمش که منشأ غم های عالم است
تحریر ما حکایت طوفان و شبنم است