عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۴ - لطیفه
صاحبا ماجرای دشمن تو
که کسش در جهان ندارد دوست
گفته‌ام در سه بیت چار لطیف
زان چنانها که خاطرم را خوست
طنز می‌کرد با جهان کهن
در جهان گفتیی که تازه و نوست
رنگ او با زمانه درنگرفت
رونق رنگ با قیاس رکوست
روزگارش گلی شکفت و برو
همچو بر باقلی کفن شد پوست
آسمان در تنعمش چو بدید
گفت اسراف بیش از این نه نکوست
همچو ریواج پروریده شدست
وقت از بیخ برکشیدن اوست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۵ - در طلب شراب و گوشت و مزه به طریق لغز گفته
مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت
دارم طمع که علت با من ز دست کوست
تصحیف قافیه که به مصراع آخرست
گر ضم کنی بر آنچه مسماست هم‌نکوست
آن دو لطیف را سیمی هست هم لطیف
وانچش کنی تو قلب به مقلوب او هم اوست
امروز اگر از این سه برون آریم به جود
فردا ز شکر هر سه برون آرمت ز پوست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۰
نیامدست مرا خویشتن دگر مردم
از آن زمان که بدانسته‌ام که مردم چیست
گرم نشان دهی از روی مردمی چه شود
چو بخت نیک نشانت دهم که مردم کیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۱
با فلک دوش به خلوت گله‌ای می‌کردم
که مرا از کرم تو سبب حرمان چیست
این همه جور تو با فاضل و دانا ز چه جاست
وین همه لطف تو با بی‌هنر و نادان چیست
فلکم گفت که ای خسرو اقلیم سخن
با منت بیهده این مشغله و افغان چیست
شکر کن شکر که در معرض فضلی که تراست
گنج قارون چه بود مملکت خاقان چیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۳ - در مطایبه
نشوی سرور اندرین گیتی
گرچه در هر فنیت چالاکیست
بشنو از من اگر سری طلبی
کاین سخن سر علم افلاکیست
سینه بر خاک نه مربع‌وار
که قران در مثلث خاکیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۵ - در فضیلت عقل و شرف انسان به خرد
برترین مایه مرد را عقلست
بهرین پایه مرد رد تقویست
بر جمادات فضل آدمیان
هیچ بیرون از این دو معنی نیست
چون از این هر دو مرد خالی ماند
آدمی و بهیمه هر دو یکیست
کافران را که آدمی نسبند
نص بل هم اضل از این معنیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۸ - این قطعه را فتوحی گفت و به انوری بست و مردم بلخ بر حکیم متغیر شدند سوگندنامه در نفی آن گفت
چار شهرست خراسان را در چارطرف
که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست
گرچه معمور و خرابش همه مردم دارند
بر هر بی‌خردی نیست که چندین دد نیست
مصر جامع را چاره نبود از بد و نیک
معدن در و گهر بی‌سرب و بسد نیست
بلخ شهریست در آکنده به اوباش و رنود
در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست
مرو شهریست به ترتیب همه چیز درو
جد و هزلش متساوی و هری هم بد نیست
حبذا شهر نشابور که در ملک خدای
گر بهشتیست همانست و گرنه خود نیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۱ - در مذمت سواری
تو مرا گر پیاده‌ام منکوه
که مرا از پیادگی گله نیست
جنبش آسمان به نفس خودست
پای‌بند طویله و گله نیست
در سواری تو لاف فخر مزن
که ترا جای لاف و مشغله نیست
تو چو کوهی و در مفاصل کوه
حرکت جز به سعی زلزله نیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۲
نیست یک تن در همه روی زمین
کو به نوعی از جهان فرسوده نیست
نیست بی‌غصه به گیتی هیچ کار
در زمانه هیچ شخص آسوده نیست
رنده می‌باید چنانک آید ز پیش
کار گیتی بر کسی پیموده نیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۷ - در مرثیهٔ مودودشاه و بی‌وفایی جهان
جهان ز رفتن مودود شه موئید دین
به ما نمود مزاج و به ما نمود سرشت
جریده‌ایست نهاد سیه سپید جهان
که روزگار درو جز قضای بد ننوشت
چه سود از آنکه از این پیش خسروان کردند
زرزمگاه قیامت به بزمگاه بهشت
چو عاقبت همه را تا به سنجر اندر مرو
شدست بستر خاک و شدست بالین خشت
کدام جان که قضاش از ورای چرخ نبرد
کدام تن که فناش از فرود خاک نهشت
بگو که خوشه آسانی از کجا چینم
که گاو چرخ از این تخم و بیخ هیچ نکشت
بگو که جامهٔ آسایش از کجا پوشم
چو دوک زهره از این تاروپود هیچ نرشت
مسافران بقا را چو نیست روی مقام
دوروزه منزل و آرامگه چه خوب و چه زشت
خدای ناصر دین را بزرگ اجرای داد
که دهر خرد بساطی ز ملک در ننوشت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۸
شکلی نهاده‌اند حکیمان روزگار
اعداد آن به رمز بخواهم همی نوشت
جشن عرب به سال درو اختران چرخ
نقش مهین کعب ببین این نکو سرشت
میعاد وضع حمل و نماز و خدای عرش
یاران مصطفی و طلاق و در بهشت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۹ - در بی ثباتی جهان
جریده‌ایست نهاد سیه سپید جهان
که روزگار درو جز قضای بد ننوشت
جهان نثار گل تیره کرد آب سیاه
وزان زمانه نهفت آنکه سالها بسرشت
زمانه روزی چند از طریق عشوه گری
دهد بهار بقای ترا جمال بهشت
ولیک باد خزانش چو شاخ عمر شکست
به موت بستر و بالین کند ز خاک و ز خشت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۳ - فی‌الحکمة والنصیحة
در حدود ری یکی دیوانه بود
سال و مه کردی به سوی دشت گشت
در تموز و دی به سالی یک دو بار
آمدی در قلب شهر از طرف دشت
گفتی ای آنان کتان آماده بود
زیر قرب و بعد ازین زرینه طشت
قاقم و سنجاب در سرما سه چار
توزی و کتان به گرما هفت و هشت
گر شما را با نوایی بد چه شد
ورچه ما را بود بی‌برگی چه گشت
راحت هستی و رنج نیستی
بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۰ - ایضاله
ای ز جانم عزیزتر خاکی
گر زمین عطف دامن تو برفت
از تو باز آمدن که یارد خواست
عذر این آمدن که داند گفت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۳ - در قناعت و شکایت از روزگار
خسروا روزی ز عمرم گر سپهر افزون کند
یا نگیرد بسته مرگم چون مگس را عنکبوت
گر توانم سجده‌گاه شکر سازم ساحتت
چون مسیح مریم از صفر حمل تا پای حوت
پس چه گویی صرف یارم کرد بر درگاه تو
هریکی این روزها را از پی یک‌روزه قوت
بخت را دانی که یارد کرد حی لاینام
اعتکاف سدهٔ درگاه حی لایموت
طالب مقصود را یک سمت باید مستوی
مرد را سرگشته دارد اختلافات سموت
من چو کرم پیله‌ام قانع به یک نوع از غذا
توامان با صبر چون وتر حنیفی با قنوت
فضلهٔ طبعم نسیج‌الوحد از این معنی شدست
فضلهٔ کرمک نسیج‌الالف شد با برگ توت
انوری لاف سخن تا کی زنی خاموش باش
بو که چون مردان مسلم گرددت ملک سکوت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۵ - در مدح قاضی حمیدالدین
ای به تو مخصوص اعجاز سخن
چون به وترای وتر در معنی قنوت
سمت درگاهت سعود چرخ را
گشته در دوران کل خیرالسموت
روزگاری در کمال ناقصان
روزگار اطلس کند ز برگ توت
ما چو قرص ارزن و حوت غدیر
تو چو قرص آفتا و برج حوت
صعوهٔ ما مرد سیمرغ تو نیست
تو قوی بازو به فضلی ما به قوت
پیش نظم چون نسیج الوحد تو
چیست نظم ما نسیج النعکبوت
گرچه در تالیف این ابیات نیست
بی‌سمین غثی و قسبی بی‌کروت
رای عالی در جواب این مبند
لایق اینجا السکوتست السکوت
ای به حق بخت تو حی لاینام
بادی اندر حفظ حی لایموت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۶ - در مدح صاحب ناصرالدین طاهر
صاحبا رای رفیعت که به معیار خرد
هست پیوسته چو میزان فلک حادثه‌سنج
پیش شطرنجی تدبیر چو بر نطع امور
از پی نظم جهان کرد بساط شطرنج
چرخ را اسب و رخی طرح کند در تدبیر
فتنه را بر در شه مات نشاند بی‌رنج
باز چون دست به شطرنج تفرج یازی
ای ز دست تو طمع رقص‌کنان بر سر گنج
شاه شطرنج که در وقت ضرورت ستده است
بارها خانهٔ فرزین و پیاده به سپنج
چون ببیند که ترا دست بود بر سر او
هم در آن معرکه با پیل کند نوبت پنج
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۹ - از کسی یخ خواهد
ای خداوندی که هر کز خدمتت گردن کشید
از ره جنبش فلک در گردنش افکند فخ
هم نکو خواهانت را دایم به روی تو نشاط
هم بداندیشانت را دایم به ... من زنخ
ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر
از حزیران صدره گسترد و تموز و آب یخ
بر سپهر اول از تاثیر نور آفتاب
حدت خوی از عذار مه فرو شوید وسخ
میوها سر درکشند از شدت گرما به شاخ
ماهیان بیرون فتند از جوشش دریا به شخ
وحش را گردد زبان در کام چون پشت کشف
طیر را گردد نفس در حلق چون پای ملخ
در چنین گرما ز بختم هیچ سردی نی که نیست
جز یکی کان نسبتی دارد به من یعنی که یخ
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۳ - ایضا در تهنیت دارو خوردن مجدالدین
ای زمان فرع زندگانی تو
زندگانیت جاودانی باد
وی جهان شادمان به صحبت تو
همه عمرت به شادمانی باد
امر و نهی تو بر زمین و زمان
چون قضاهای آسمانی باد
بر در و بام حضرت عالیت
که بهشتش بنای ثانی باد
روز و شب خدمت قضا و قدر
پرده‌داری و پاسبانی باد
با فلک مرکب دوام ترا
هم رکابی و هم عنانی باد
خضر و اسکندری به دانش و داد
شربتت آب زندگانی باد
تو توانا و ناتوانی را
با مزاج تو ناتوانی باد
تا به پایان رسد زمانهٔ پیر
جاه و بخت ترا جوانی باد
هست فرمانت بر زمانه روان
دایمش همچنین روانی باد
ملک و اقبال و دولت و شرفت
این جهانی و آن جهانی باد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۵ - در هجا
آن خداوندی که سال و ماه را
تکیه بر اجزای روز و شب نهاد
مر موالید جهان را سیزده
اصل و فرع و منشاء و مطلب نهاد
چار سفلی را از آن ام نام کرد
نام آن نه علویان را آب نهاد
هرچه از عالم بخیلی جمع کرد
یک مکان‌شان مطعم و مشرب نهاد
آن بخیل آباد ممسک خانه را
روز فطرت نام او نخشب نهاد