عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶
گفتم که چاره غم هجران شود نشد
در وصل یار مشکلم آسان شود نشد
یا از تب غمم شب هجران کشد نکشت
یا دردم از وصال تو درمان شود نشد
یا آن صنم مراد دل من دهد نداد
یا این صنم‌پرست مسلمان شود نشد
یا دل به کوی صبر و سکون ره برد نبرد
یا لحظه‌ای خموش ز افغان شود نشد
یا مدعی ز کوی تو بیرون رود نرفت
چون من اسیر محنت هجران شود نشد
یا از کمند غیر غزالم جهد نجست
یا ز الفت رقیب پشیمان شود نشد
یا از وفا نگاه به هاتف کند نکرد
یا سوی او ز مهر خرامان شود نشد
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۲
پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش
که داغ تازه‌ای بگذاردم بر دل ز هجرانش
پس از عمری که می‌گردد به کامم یک نفس گردون
نمی‌دانم که می‌سازد؟ همان ساعت پشیمانش
چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد
بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش
ز بی‌تابی همی جویم ز هر کس چارهٔ دردی
که می‌دانم فرو می‌ماند افلاطون ز درمانش
دلش سخت است و پیمان سست از آن بی‌مهر سنگین‌دل
نبودم شکوه‌ای گر چون دلش می‌بود پیمانش
به من گفتی که جور من نهان می‌دار از مردم
تو هم نوعی جفا می‌کن که بتوان داشت پنهانش
تن هاتف نزار از درد دوری دیدی و دردا
ندانستی که هجرانت چها کرده است با جانش
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳
دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویم
نگذاردم که حال دل بیقرار گویم
شنود اگر غم من نه غمین نه شاد گردد
به کدام امیدواری غم خود به یار گویم
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۹
به یک نظاره چون داخل شدی در بزم میخواران
گرفتی جان ز مستان و ربودی دل ز هشیاران
چه حاصل از وفاداری من کان بی‌وفا دارد
وفا با بی‌وفایان، بی‌وفائی با وفاداران
تویی کافشاند و ریزد به کشت دوست و دشمن
سموم قهر تو اخگر سحاب لطف تو باران
به جان و دل تو را هر سو خریداری بود چون من
به سیم و زر اگر بوده است یوسف را خریداران
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۶
رفتی و دارم ای پسر بی تو دل شکسته‌ای
جسمی و جسم لاغری جانی و جان خسته‌ای
می‌شکنی دل کسان ای پسر آه اگر شبی
سر زند آه آتشین از دل دلشکسته‌ای
منتظرم به کنج غم گریه‌کنان نشانده‌ای
خود به کنار مدعی خنده زنان نشسته‌ای
زان دو کمند عنبرین تا نروم ز کوی تو
سلسله‌ای به پای دل بسته و سخت بسته‌ای
غنچه لطیف خندد و پسته ولی چو آن دهن
لب نگشوده غنچه‌ای خنده نکرده پسته‌ای
خون جگر خورد یقین هر که چو هاتفش بود
کوکب نامساعدی طالع ناخجسته‌ای
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰
روز و شب خون جگر می‌خورم از درد جدایی
ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی
چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم
کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی
چارهٔ درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد
اگر از کار فرو بستهٔ من عقده گشایی
هر شبم وعده دهی کایم و من در سر راهت
تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی
که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم
من که در کوچهٔ او ره ندهندم به گدایی
ربط ما و تو نهان تا به کی از بیم رقیبان
گو بداند همه کس ما ز توییم و تو ز مایی
بستهٔ کاکل و زلف تو بود هاتف و خواهد
نه از آن قید خلاصی نه ازین دام رهایی
رشحه : رشحه
غزل - جفا و جور تو عمری بدین امید کشیدم ...
جفا و جور تو عمری بدین امید کشیدم
که بینم از تو وفایی گذشت عمر و ندیدم
سزای آن که تو را برگزیدم از همه عالم
ملامت همه عالم ببین چگونه شنیدم
اگر چه سست بود عهد نیکوان اما
به سست عهدیت ای مه ندیدم و نشنیدم
دلم شکستی و عهد تو سنگدل نشکستم
ز من بریدی و مهر از تو بی‌وفا نبریدم
زدی به تیغ جفایم فغان که نیست گناهی
جز این که بار جفایت به دوش خویش کشیدم
تهی نگشت ز زهر غم تو ساغر عیشم
از آن زمان که شراب محبت تو چشیدم
کنون ز ریزش ابر عطاش رشحه چه حاصل
چنین که برق غمش سوخت کشتزار امیدم
ز جام عشق چو بیخود شدم چه جای شرابم
ز مدح شاه چو سر خوش شدم چه جای نبیدم
ضیاء السلطنه خاتون روزگار که گوید
سپهر بر درش از بهر سجده باز خمیدم
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
دارم ز جدایی غزالی که مپرس
در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس
گوئی چه بود درد تو دردی که مگوی
پرسی چه بود حال تو حالی که مپرس
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
دلخسته‌ام از ناوک دلدوز فراق
جان سوخته از آتش دلسوز فراق
دردا و دریغا که بود عمر مرا
شب‌ها شب هجر و روزها روز فراق
هاتف اصفهانی : اشعار عربی
شمارهٔ ۱
تجافی طبیبی نائیا عن‌دوائیا
اخلای خلوتی ابیت و دائیا
بنی ام قد ابکی دما و تروننی
فما بالکم لاترحمون بکائیا
الم یان اخوانی لکم ان ترحموا
علیکم کئیبا فی دمی اللیل باکیا
فصرت ولا ادری من‌الیوم لیلتی
ولا عن یمینی لو نظرت شمالیا
اذا غالنی یا قوم دائی خلالکم
و مت فممن یطلبون بثاریا
فقوموا بلامهل و شوقوا مطیکم
الی کعبه الامال دار الامانیا
الی بلدة حفت بکل مسرة
الی بلدة اضحت من الهم خالیا
الی بلدة فیها هوای و منیتی
الی بلدة فیها جیبی ثاویا
قفوا عنده مستانسین و بلغوا
الیه سلامی ثم بثوا غرامیا
و قصوا له همی و کربی و لوعتی
و شدة اسقامی و طول عنائیا
و کثرة آلامی و قلة حیلتی
و طول مقاساة النوی و اصطباریا
و قولواله یا صاح یا غایة المنی
و قاک اله العالمین الدواهیا
امن طول ایام الفراق نسیتنی
و حاشاک ان تنسی محبا موافیا
ام اخترت غیری من محبیک مؤثرا
و حاشاک ان تعتاضنی بسوائیا
نسیت عهودا بیننا و نقضتها
فیاویح نفسی ما حسبتک ناسیا
مضی‌العمر فی ضر من‌العیش و انقضی
و ما الدهر الاباخل عن مرامیا
الی الله اشکو لیلة مد لهمة
علی‌العین ارخت من دجاها غواشیا
الی الله اشکو من هموم صغارها
یحاکی الجبال الشامخات رواسیا
سئمت حبیبی من انیتی ورنتی
و اصغاء آلامی و طول مقالیا
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱
شب آمد و باز رفتم اندر غم دوست
هم بر سر گریه‌ای که چشمم را خوست
از خون دلم هر مژه‌ای پنداری
سیخیست که پارهٔ جگر بر سر اوست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰
پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست
گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست
بنشست و به های‌های بر من بگریست
کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸
هرگز المی چو فرقت جانان نیست
دردی بتر از واقعهٔ هجران نیست
گر ترک وداع کرده‌ام معذورم
تو جان منی وداع جان آسان نیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۳
یارم همه نیش بر سر نیش زند
گویم که مزن ستیزه را بیش زند
چون در دل من مقام دارد شب و روز
میترسم از آنکه نیش بر خویش زند
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۷
شوخی که به دیده بود دایم جایش
رفت از نظرم سرو قد رعنایش
گشت از پی او قطره زنان مردم چشم
چندان که زاشک آبله شد بر پایش
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۹
رنجورم و در دل از تو دارم صد غم
بی لعل لبت حریف دردم همه دم
زین عمر ملولم من مسکین غریب
خواهد شود آرامگهم کوی عدم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۵
اندوه تو از دل حزین می‌دزدم
نامت ز زبان آن و این می‌دزدم
می‌نالم و قفل بر دهان می‌فگنم
می‌گردیم و خون در آستین می‌دزدم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۶
از جملهٔ دردهای بی درمانم
وز جملهٔ سوز داغ بی پایانم
سوزنده‌تر آنست که چون مردم چشم
در چشم منی و دیدنت نتوانم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۰
عشق تو ز خاص و عام پنهان چه کنم
دردی که ز حد گذشت درمان چه کنم
خواهم که دلم به دیگری میل کند
من خواهم و دل نخواهد ای جان چه کنم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۵
هر چند که دل به وصل شادان کردیم
دیدیم که خاطرت پریشان کردیم
خوش باش که ما خوی به هجران کردیم
بر خود دشوار و بر تو آسان کردیم