عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۶
ای فرشته صفتی کز سر تعظیم و جلال
زیر ران شدست ابلق شام و سحرت
معنی بکر به دور تو چو نی سر بفراشت
از چه از همدمی لفظ خوش چون شکرت؟
بر سر آمد ز جهان ذات تو چون موی و مباد
که برد تا به ابد حادثه مویی ز سرت
بگسلد کفه و شاهین ترازوی فلک
گر بسنجند بدان کفه و شاهین هنرت
ای سکندر صفتی ملک سخن را که ببرد
چشمه حضر حیات ابد از خاک درت
عذر بپذیر ز من بنده که مرغ سخنم
بر سر سدره نشست از مدد بال و پرت
زانکه آورده ام از سردی و ناموزونی
دو سه گونه خورش نامتناسب به برت
آن یکی در خور ریش پدرم و آن دیگر
خایه و آنچه بد اندر شکم او پدرت
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱
زهی شکسته رواق سپهر نیلی را
صدای صیت بلندت که در جهان عام است
بگویم و بزه این سخن به گردن من
که خاص حلقه بگوش در تو ایام است
به چشم تو که مرا در ثنای تو دستی است
ز پشت پای تو تا ساق عرش یک گام است
ز بحر کلک دو شاخ گهر ده تو محیط
اگر چه هست یکی شاخ هم به اندام است
مقر شد از بن دندان سپهر لایعلم
که جای در سر این خامه شبه فام است
تو خاتم الفضلایی مشو شکسته بدانک
کژی چو نقش نگین منکر تو مادام است
تو در خطی ز زمانه چو جام جم دل تست
که در خطست چو تو هر چه در جهان جام است
تو در عراق و خراسان پر از حکایت تست
که صبح را اثر آه سرد در شام است
تو آن کسی که بر امثال من اگر چه کم اند
ترا هر آینه بسیار دست انعام است
وقوم خط تو دامی است مرغ معنی را
بدان نشان که درو میم حلقه دام است
من آن کسم که مرا نیست هفت قطعه نو
چو هفت هیکل من حرز هفت اندام است
تو شمس و خانه گردون رواق تست اسد
مرا درو که چو بهرام نحسم آرام است
چو زو بلند شدم مشتریم نامم کن
از آن سبب که اسد جای اوج بهرام است
غلام خاص توام خود نپرسی از پی چه؟
از آنکه طبع ترا توسن سخن رام است
به آسمان برسد نام من ز بندگیت
چو خواجه تاش من این سقف آسمان نام است
همین و بس چو ز ابرامم احترازی هست
اگر چه گفته و ناگفته عین ابرام است
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۸
شاها بدان خدای که آثار صنع او
جان بخشی و خرد دهی و بنده پروریست
در چنبر قضاش اسیرند و ممتحن
هر هستیی که در خم این چرخ چنبریست
کز آرزوی بزم تو کز آسمان بهست
این خسته در شکنجه صد گونه بتریست
گر جان او نه معتکف آستان تست
از رحمت و هدایت جان آفرین بریست
گفتند کرد شاه جهان از اثیر یاد
وز اشهری که پیشه او مدح گستریست
گفتم ز دور ماندن من دان که شاه را
گه دل سوی اثیر و گهی سوی اشهریست
داند خدایگان که سخن ختم شد به من
تا در عراق صنعت طبعم سخنوریست
خضرم به نطق و خاطر من چشمه حیات
بحری به جود و عرصه ملکت سکندریست
هر نکته ای ز لفظ من اندر ثنای تو
رشگ حدیث فرخی و شعر عنصریست
در عصر تو معزی ثانی منم از آنک
بر درگه تو دمدمه کوس سنجریست
مقبل کسم که بر در دکان روزگار
هستم سخن فروش و مرا شاه مشتریست
بر من گزین مکن که نباید چو من به دست
وز پای مفگنم که حدیثم نه سر سریست
عیسی و خرمنم تو نپرسی که از چه روی؟
ای آنکه عکس تو خورشید و مشتریست
یعنی که گر چه عیسی وقتم گه سخن
نا آمدن به خدمت بزم تو از خریست
خالی مباد عرصه عالم ز عدل تو
تا پیشه زمانه جافی ستمگریست
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰
شاها تویی آنکه از بزرگی
بر سقف سپهرت آستانه ست
دست ستم زمانه بکشست
تا دست تو بر سر زمانه ست
از دور فلک نصیبه تو
اقبال و بقای جاودانه ست
هر تیر که هیبت تو انداخت
آنرا دل دشمن نشانه ست
چون بنده رای تست خورشید
شک نیست که چرخ بنده خانه ست
از رشک تو دشمنت که کم باد
پرخون شده دل چو نار دانه ست
می خواست کمینه بنده تو
کاندر ره بندگی یگانه ست
شعری گفتن به رسم نوروز
زان شکل و نمط که در خزانه ست
لیکن چو بدید روز نوروز
واپس تر و کوچ در میانه ست
خود راست بگوید این چه شوخیست!
زیرا که دروغ خوش فسانه ست
با یاد تو داد خویشتن را
نوروزی و تهنیت بهانه ست
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۴
ز گردون آرمیده چون بود خلق؟
که ایزد خود در او آرام ننهاد
خنک آنکس که در میدان ارواح
قدم در خطه اجسام ننهاد
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۱
به خدایی که ید قدرت او
گردش چرخ را به فرمان کرد
که چنانم ز آرزومندی
که به صد نامه شرح نتوان کرد
از بستر غم که جای بدخواه تو باد
برخیز سبک ورنه جهان برخیزد
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۳
ای جهان کرم سلام علیک
کز سلامت سلامت افزاید
وهم مساح پیشه تا ابد
طول و عرض دلت نپیماید
دفتر مردمی و مردی را
با تو یک حرف در نمی باید
هیبت تو چو همت اندر تست
گره روزگار بگشاید
با فراخای عرصه هنرت
فلک المستقیم تنگ آید
دست تست آب خواه و دست بشوی
که ازو عاجزی بر آساید
آسیای سپهر جوجو باد
گر سر حاسدت نمی ساید
مادر روز و شب سترون باد
گر مراد دلت نمی زاید
ذوالجلال ای جلال می داند
که ترا کس چو بنده نستاید
سدره و طوبی ثنای ترا
طوطی خاطر من آراید
در صمیم شتا به باغ سخن
بلبلی چون مجیر نسراید
عرض حالی همی کنم بشنو
نادر آن رای تو چه فرماید؟
کرده ام پوستین وآنگه چه؟
نیفه نو که جان بیفزاید
صاحبا! جز به پشتی کرمت
روی آن نیفه روی ننماید
پوستینم کنی همی دانم
کان چنان و چنین چه می خاید
روی این پوستین بکن ز نخست
آنگه ار پوستین کنی شاید
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۹
گل باغ فضلم زلال میم ده
گر امید داری که بشکفته باشم
چنان ساز کامشب ز می مست و طافح
به عزم صبوح دگر خفته باشم
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۸
زهی ملک بخشی که خصمت ندارد
بجز تیره روزی و جز تنگ عمری
منم بلبل باغ معنی و لیکن
شدم آرزومند قمری ز غمری
همانا بکن صید اگر می توانی
چو من بلبلی را به یک جفت قمری
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۳
خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پیروزه
که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی
نیرزد آنکه تو با او لب زیرین کنی بالا
که او را نیست کاری در جهان جز زیر و بالایی
بدو دندان نمایی باز بهتر زان بود صدره
که با او در سخن روزی زبان خود بیالایی
تو چون نشنیدی این معنی کرم را کار فرمودی
که در طبع تو بنهادست حق شوخی و رعنایی
کنون رنجوری از دندان و من در لب همی گویم
که از دندان شوی رنجه چو دندان باز ننمایی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۹
یا صاح قد صاح دیک الصبح فاستعجل
مدامة مثل عین الشمس یستقبل
بیاور ای می و ماه از لب و رخ تو خجل
میی که قوت روان آمدست و قوت دل
واسقنی صرفها من وسط باطیة
فی حضرة الملک الموصوف بالعدل
چه چیز خوشتر از آن در جهان که باده خورد
خدایگان جهان ارسلان بن طغرل
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۴
اتی النیروز محفوفا بهذا الحسن والاحسان
تفضل واشرب الصهبا بهذا الروح والریحان
خداوندا می گلگون ز یار لاله رخ بستان
که رخ بنمود گل در باغ و آمد لاله در بستان
لقد نادی منادی الغیم بالتغرید والالحان
تعالوا واشربوا الراح فهذا اطیب الازمان
چو در زیر نگین تست دور گنبد دوران
به می بنشین و در مجلس مجیر خسته را بنشان
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۸
اضحک فی الروض ثغر الاقحوان
عبرة الغیم اذا طاب الزمان
ساقیا در مجلس شاه جهان
پیر ده می زانکه عالم شد جوان
هاتها فی الشمس فی باحورها
اسقنیها الخمر یا بدر الحسان
باده ای نه بر کفم چون آفتاب
در شبی چون چتر سلطان ارسلان
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۹
ناح الحمام بذاتها
فاشرب علی اصواتها
صرفا و قل لسقاتها
هات المدامة هاتها!
واطرب علی علاتها
خرم دل و روشن روان
جانرا پی از من جام ده
زان جام رنج انجام ده!
پخته نخواهم خام ده
دلرا به می آرام ده!
می سرخ بسد فام ده
صرفا کعین الصرفان
سکن بها نارالهوی
من ساکن دارالهوی
صب قد اختار الهوی!
من بعد ما زارالهوی
واعدل اذا جارالهوی
ای روی تو آرام جان!
صد دل به یک می شاد کن
وز بند غم آزاد کن!
ای میر خوبان داد کن!
ما را به خوبی یاد کن!
دلها به وصل آباد کن
در بزم سلطان ارسلان!
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۴
الدیک فی صیاح واللیل فی انهزام
والنور قد تبدی من لجة الظلام
ای همچو دیده در خوروی همچو جان گرامی
چون از غم تو شادم می ده به شادکامی
اسمع فداک روحی فالدیک قال حقا
یا معشر السکاری هبوا من المنام
صبح است و باده حاضر می ده که کم در افتد
وقتی بدین لطیفی کاری بدین تمامی
یا صاحب الاغانی اضرب علی المثانی
شعری کزهر روض فی سیدالکرام
یاد مظفرالدین می خور که نوش بادت
یعنی قزل که پیشش گردون کند غلامی
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۵۱
اتی النیروز یا ظل الاله
و من بجلاله الدنیا تباهی
و من خضعت له الافلاک طرا
خضوعا فی الاوامر والنواهی
زهی بر تو جهانداری و شاهی
مقرر کرده تأیید الهی
مبارک باد و میمون بر تو نوروز
که دین را پشت و دولت را پناهی
فعش ما شئت مشکور المساعی
و کن ما عشت معدوم المضاهی
و دامت عنک یا سند المعالی
عیون الدهر نائمه کماهی
تو آن دریادلی ای شاه عالم
که رفت از ماه، حکمت تا به ماهی
به نوروزی نشین و جام می خواه
که دادت حق تعالی هر چه خواهی
مجیرالدین بیلقانی : ترکیبات
شمارهٔ ۵
تاج بخشی که گذشتست ز گردون قدمش
تنگنایی است جهان پیش سواد حشمش
سقف این گنبد پیروزه به صد شاخ شدست
بارها از چه ز یک صدمه صیت کرمش؟
گشت بازار ظفر تیز و قد دولت راست
چون چه؟ همچون قلم و تیغ ز تیغ و قلمش
بس نماندست که سازد فلک سرمه مثال
سرمه دیده خورشید ز خاک قدمش
خاک پایش را چون هفت فلک گشت بها
یوسفی دان که فروشند به هفده درمش
پیش رایش شب اگر نیست شود جایش هست
زانکه یک ذره صفا نیست ز خورشید کمش
بارگاهش ز شرف کعبه ثانی است که هست
چار دیوار جهان زاویه ای از حرمش
دان که گیسوی پریشان عروس ظفرست
روز کین پرچم شبرنگ فراز علمش
نام خصمش نبرم زانکه در اقلیم وجود
متساوی است بر عقل وجود و عدمش
مرده آز ز یک خنده او زنده شود
او نه عیسی است ولی همدم عیسی است دمش
ملک دشوار کند حاصل و آسان بخشد
به رضا و به سخط کین کشد و جان بخشد
مجیرالدین بیلقانی : ترکیبات
شمارهٔ ۱۱
ای مرغ بر پریده به بالا چگونه ای؟
وی در باز رفته به دریا چگونه ای؟
ای مریم طهارت وی جوهر حیا!
در خلوت آشیان مسیحا چگونه ای؟
اینجا به ماتم تو جهانی سیاه شد
معلوم کن یکی که تو آنجا چگونه ای؟
از نکبت زمانه مگو کان چگونه بود؟
در زیر خاک تیره بگو تا چگونه ای؟
بگسسته بود رشته یکتای جان تو!
با آن گسسته رشته یکتا چگونه ای؟
تنها نبوده ای تو و عاجز به هیچ وقت
در زیر خاک عاجز و تنها چگونه ای؟
ای شمس دین و دولت وی کارساز ملک!
از سوز سینه و دل دروا چگونه ای؟
بود آن ستوده گوهر گویا ز کان تو
ای کان ز درد گوهر گویا چگونه ای؟
ما را ز درد دل شب خون رود ز چشم
پس تو که خسته دل تری از ما چگونه ای؟
این رنج دل قضای ازل قسمت تو کرد
از کارکرد نحن قسمنا چگونه ای؟
دل نیست کز غم تو دگر پاره پاره نیست
وین کار صعب را به جز از صبر چاره نیست؟
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
چون کار من از شهاب بر چرخ رسید
وز دست غمم به لطف خود باز خرید
هجر آمد و روز من سیه کرد چو شب
یعنی که شهاب جز به شب نتوان دید
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
زان زر هوسی که خیزد از کان سخن
چندانکه نسخته ام به میزان سخن
شد مکه به مرتبت سپاهان که دروست
یک گوشه و صدهزار حسان سخن