عبارات مورد جستجو در ۹۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۱
آمد بهار و وقت نشاطست می بیار
می مایه نشاط بود خاصه در بهار
طبع هوا چو میل سوی اعتدال کرد
یک وزن شد دو کفه میزان روزگار
هم بوی عود یافت ز خاک چمن صبا
هم آب صندل است روان سوی جویبار
چون گل شکفت باده گلگون ز کف منه
کز خاک تو نه دیر که خواهد دمید خار
در کش چو خارپشت ز نا جنس خویش سر
می نوش تا شوی چو کشف در کلوخ زار
می نوش اگر چه شرع برین طعن میکند
کاین یک مضرتش بود و منفعت هزار
می نوش و نا امید ز غفران حق مباش
کافزون ز جرم بنده بود عفو کردگار
ابن یمین بکوش که هنگام کار تست
جائی همی روی که درو نیست هیچکار
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۷
باد بهاری وزید از طرف جویبار
بر سر میخوارگان کرد بدامن نثار
از بن شاخ سمن بیضه کافور ناب
وز سر سرو سهی نافه مشک تتار
بهر صبوحی زنان قمری مقری صفت
کرد ندا صبحدم بر سر بید و چنار
کایدل اگر آگهی چون گل خیری شکفت
پای ز گلشن مکش دست ز ساغر مدار
باد در آمد بدشت لاله بر آمد بکوه
هر که شد آگه ازین هر دو بفصل بهار
گفت که عیسی بلطف دم بجهان در دمید
و آتش موسی بتافت از طرف کوهسار
فصل بهار ار بود طبع هوا معتدل
پس بچمن از چه روی نوع دگر گشت کار
غمزه نرگس چرا یافت ز صفرا اثر
طره سنبل چرا ساخت ز سودا شعار
ابن یمین صبحدم باده گلگون بکف
شد بتماشای گل با صنم گلعذار
از سر گلبن شنید غلغل بلبل که گفت
عیش و طرب کن که نیست خوشتر از این روزگار
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۴۲
چون بهشتست جهان می باید
ببهشت او که خوری می شاید
روز شادیست طرب باید کرد
کز دل خاک طرب میزاید
شاخ از رقص همی ننشیند
غنچه از خنده همی ناساید
لاله با آنهمه کم عمری او
لبش از خنده فرا هم ناید
میکند باد صبا جلوه گری
تا نقاب از رخ گل بگشاید
گر کند ناز بنفشه رسدش
کش صبا طره همی پیراید
بود بلبل همه شب در تکرار
تاچو من بود که ملک بستاید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۲
ایّام گلست و عیش باقی است مخسب
آخر نه لبت بر لب ساقی است مخسب
امشب شب خنیاگر شمع است مخسب
برخیز که پرده ها عراقی است مخسب
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۲
بی می همه نوبهار عالم دی تست
در صحبت می همه جهان لاشی تست
از می همه لعل ناب در فهم مکن
هرچه از تو تو را باز ستاند می تست
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۸۲
سنبل باغ شانه زد گیسو
دی برون برد رخت و شد یکسو
جسته از خواب نرگس بیمار
با بنفشه نشسته هم زانو
زیر لب خندخند غنچه سحر
گفت بس رازهای تو بر تو
فاخته باخته دل و از شوق
بر سر سرو میزند کوکو
قطره زد بسکه ابر مینائی
گشت گلزار غیرت مینو
بسکه نافه فشاند ابر بهار
شد ختا نافه ختن آهو
بتماشای شاهدان چمن
سرو استاده است بر لب جو
عندلیب چمن چو صوفی مست
بر گل ناز میزند هوهو
لخلخه سا شده هوای چمن
بسکه برخاست باد عنبر بو
ساقیا خیز و در قدح افکن
آنچه در خم نهفته ای و سبو
دور نو کن زمی در این دوران
تا کنی زخمه های کهنه زنو
گلشن ما بود بدشت نجف
خیز تا رو کنیم در آن کو
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۲
شد بهار و به بوستان عید است
لاله با گل به دید و وادید است
جام گیتی نماست ساغر گل
باغبان جانشین جمشید است
هر طرف غلتد از نسیم بهار
فصل مستی گربه ی بید است
خنده ی گل گرفت عالم را
مستی او ز جام خورشید است
آسمان به رقص آورده ست
صورت بلبل، نوای ناهید است
از گل آموخت کبک خندیدن
کار اهل جهان به تقلید است
ناشکفته گلی نماند سلیم
غنچه ی ما ز خنده نومید است
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۱۹
ای گل روی تو بهار نشاط
قامتت سرو جویبار نشاط
لب گل چاک شد ز خمیازه
بی تو دارد ز بس خمار نشاط
رفت فصل خزان و می آید
موسم عیش و روزگار نشاط
بلبلان را بود شب نوروز
زر گل، مایه ی قمار نشاط
شد بهار و چو غنچه مرغ چمن
مست خفته ست در کنار نشاط
گل شکفت و شراب ناب رسید
شد مهیا تمام کار نشاط
پاک سازد نسیم عشق، سلیم
زعفران را ز دل غبار نشاط
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۷
گلشن در این بهار نه تنها شکفته است
کهسار و شهر و بیشه و صحرا شکفته است
شکر خدا که باز ز فیض بهار دهر
از بس شکفته تا به دل ما شکفته است
با صد هن چرا نزن خنده بر چمن
دل را که غنچه های تمنا شکفته است
یک گل برای زینت این نه چمن بس است
دنیاست گلستان چو دل ما شکفته است
از خنده های خشک مجو انبساط دل
جام تهی ز باده گل ناشکفته است
عالم تمام یک دهن خنده شد چو گل
جویا ز بس سراسر دنیا شکفته است
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۱
گرچه از موج هوا چین بر جبین دارد بهار
‏ خرمی از شاخ گل در آستین دارد بهار
ملک عالم یک دهان خنده شده از خرمی
تا به رنگ لاله اش زیر نگین دارد بهار
می نماید فکر سامان می از احسان ابر
هر طرف از تاک چندین خوشه چین دارد بهار
باشد از عمر سبک رو هم سبک رفتارتر
بادپایی چون صبا در زیر زین دارد بهار
تا که آمد در چمن کز غنچه های لاله باز
در حریم سینه باغ دلنشین دارد بهار
گل ز شور خنده در گلشن قیامت کرده است
صد بهشت آباد بر روی زمین دارد بهار
این به طور آن غزل جویا که تمکین گفته است
برق جولان ابرش ابری به زین دارد بهار
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۷۷۲
نوبهار آمد خرامان دوش بر دوش نشاط
داد گلبن را بکف جامی ز سر جوش نشاط
خندهٔ بی اختیار گل ز هوشش برده است
سینه می مالد چمن بر خاک از جوش نشاط
همچنان کز خاک روید غنچه ای پهلوی گل
در چمن دل را کشد شادی در آغوش نشاط
گشته در گلشن ز فیض ساقی ابر بهار
لاله مست خرمی و گل قدح نوش نشاط
نه همین رعناست مست خرمی از جام گل
زعفرانی پوش زیبا گشته بیهوش نشاط
دور ازو جویا، کشد خمیازهٔ حسرت چمن
نیست گل را مانده باز از خنده آغوش نشاط
غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
امروز که روز عید نوروز بود
روزی فرخنده و دل افروز بود
هر عیش و نشاطی که درین روز بود
هر روز ترا ز بخت فیروز بود
غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
صبحست و همای فیض و گیتی دامی
صبحست و هوای شوق و گردون بامی
برخیز و به روزگار همرنگ برآی
با باده نابی و بلورین جامی
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۷
بر دلم بار غم عشق بغایت آمد
آخر،ای جان جهان،وقت عنایت آمد
سخت آشفته و دلداده و حیران بودیم
شکر کین قصه هجران بنهایت آمد
ای دل،از تلخی هجران بچه می اندیشی؟
شاد میباش،که از وصل حمایت آمد
هست امیدی که دگر بار بوصلش برسی
چون دلت را مدد نور هدایت آمد
دل جاهل بخداوند :نخواهد گروید
گر همه ملک جهان مصحف و آیت آمد
نوری از پرتو رخسار تو در عالم تافت
دم ز آیات مزن،وقت درایت آمد
حال قاسم ببر و بحر جهان واگفتند
کوه رقصان شد و امواج بغایت آمد
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۰
موسی بکوه طور بنور عیان رسید
توفیق وصل یار عنان در عنان رسید
شادند اهل عالم و هنگام شادیست
کاندر زمانه مهدی آخر زمان رسید
آسوده ایم و خاطر ما شاد و خرمست
چون فیض فضل یار جهان در جهان رسید
سر خداست آدم و ابلیس کور بود
هر سر که سر بدید بگنج نهان رسید
سری که کاینات بجان طالب ویند
منت خدا را که بما رایگان رسید
ما ناگهان بکوی خرابات سر زدیم
چون جذب یار بر دل ما ناگهان رسید
بشنید هر که گوش و دلی داشت، قاسمی
گلبانگ وصل او، که بکون و مکان رسید
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۸
عیسی بظهور آمد، من مرده چرا باشم؟
ایام بهار آمد، پژمرده چرا باشم؟
چون آتش آن هادی در تافت درین وادی
در رقصم و در شادی افسرده چرا باشم؟
آن محرم درویشان و آن مرهم دلریشان
آمد بدوای جان، آزرده چرا باشم؟
زد خیمه ببستانها، هر جا گل و ریحانها
من لاله سیرابم، در پرده چرا باشم؟
صد سر نهان دارم، صد گنج عیان دارم
با این همه مال و زر، بی خرده چرا باشم؟
دل آمد و دین آمد و آن بحر یقین آمد
اندر حجب غفلت پرورده چرا باشم؟
قاسم، دل و دین دارم و آن نور مبین دارم
اندر حجب ظلمت دل مرده چرا باشم؟
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳
به رنگ لاله می جوشد پری جای شکار اینجا
به خون رنگ و بوی خویش می غلتد بهار اینجا
ره شوق تو بازیگاه طفلان است پنداری
ز شوخی هر طرف دیوانه می رقصد بهار اینجا
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۱
شد پیر جهان و شد جوان باده
وز نقش و نگار باغ شد ساده
ناراست بجای لاله بنشسته
سیب است بجای سوسن استاده
آلوده رخان او بخون رز
واکنده دهان این به بیجاده
خورشید زمانه لشگری کورا
هست ایزد کام و آرزو داده
بر تخت نشسته جاودان خرم
با ناز و نشاط و مطرب و باده
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۶
ای مبارک شب فیروز امید
صبح شو صبح که خورشید دمید
گل مکان بر زبر شاخ گرفت
سرو سر از کنف باغ کشید
دل نشست از قبل منظر چشم
جان سوی روزن لب جای گزید
سر زپا پیشترک آمد و هوش
قدمی چند ز سر پیش دوید
که هلا کوکب اقبال جهان
گشت از موکب اجلال پدید
تخت بر نه که سلیمان آمد
جام بر گیر که جمشید رسید
جبذا موکب منصور عزیز
مرحبا مقدم میمون سعید
گرد آن غازه ی رخسار علم
خاک آن غالیه ی طره ی عید
برو ای هجر که روز تو سیاه
بزی ای وصل که روی تو سفید
سر نهادست بدرگاه نشاط
راه آمد شدن غم ببرید
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۵
میگفت بقاصد این جواب است
مکتوب مرا چو پاره میکرد
گویند که بیش از این اثرها
آه دل پر شراره میکرد
میکرد ولی نه در دل دوست
کی آه اثر بخاره میکرد
امروز نشاط باز از آن کو
میآمد و حامه پاره میکرد