عبارات مورد جستجو در ۱۴۷۰ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٢٩
شاعرانی که پیش ازین بودند
گر ز منشان بجاه برتری است
این نه تنها ز شعر دان که مرا
با یکایک درین برابری است
اینزمان نیز شاعران هستند
که تو گوئی که هر یک انوری است
لیک پیوسته با هنرمندان
رسم گردون دون ستمگری است
من گرفتم عطاردم بهنر
کو هنر را کسی که مشتری است
تا بنزدیک اهل عصر کنون
مرد بلجی فروش جوهری است
زین پس ابن یمین تو از گل و مل
گر مسیحی طلب کنی خری است
پی کن اسب فصاحت از پی آنک
رسم ابناء دهر خرخری است
بیتکی حسب حال من بشنو
که ترا زان عظیم یاوری است
نیست اندر زمانه محمودی
ورنه هر گوشه صد چو عنصری است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۶۶
مطبخی ایست ناگوار مرا
شهره گشته بآش پختن کست
تا بشام از سحر بود بنگی
وز سحر تا بشام باشد مست
هر چه از مایعات یافت بریخت
و آنچه از جامدات جست شکست
گر بقبض آورد عصای کلیم
ور بود سوی ذوالفقارش دست
دایم آنش بود تنور آشاب
اکره الجیش این بود پیوست
بنگر تا بغیر ابن یمین
اینچنین مطبخی کسی را هست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٧
هر کو درین زمانه طلبکار منصبی است
هیچ از نصاب عقل مر او را نصیب نیست
گیتی به جز فریب ندارد طریقه‌ای
از وی خلاف وعده نمودن غریب نیست
سرور کند به لطف وز پا افکند به عنف
اینست عادتش ز وی اینها عجیب نیست
گردون نسب نپرسد و هست از حسب ملول
پیروز روز آنکه حسیب و نسیب نیست
ابن یمین گرت به عمل میل خاطرست
اول بدانکه آخر آن جز مهیب نیست
حال نجیب و آن عمل عزل او نگر
یک واعظت چو حال تباه نجیب نیست
چون عزل مرد هست به جای طلاق زن
خرم کسی که قاضی و شیخ و خطیب نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٠
یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب
ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست
یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود
بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست
سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی
که این تفاوت فاحش در اینجهان ز چه روست
زمانکی به تأمل شد و پس آنگه گفت
که میکشم ز برای تو مغز را از پوست
بدان که اصل سعادت درینجهان مالست
هر انکه مال ندارد چو نافه بی بوست
و گر بداست چو درد دست سیم و زر دارد
به نزد خلق همه قول و فعل او نیکوست
و گر هزار هنر دارد و ندارد مال
بجای هر هنری صد هزار عیب در اوست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩١
یک دو نوبت در جناب خسرو جمشید فر
آنکه یابد ملک ازو همچون تن از جان تربیت
وانکه بهر بخشش او سیم و زر را میرسد
در صمیم کان ز لطف مهر تابان تربیت
وانکه زیر سایه مهرش عجب ناید مرا
گر ز نور ماه یابد تار کتان تربیت
من بعون رأی پیر و قوت بخت جوان
عرضه کردم شعر و زو دیدم فراوان تربیت
خود بتحسین تربیت فرمود و پس نواب را
کرد اشارت تا کند از راه احسان تربیت
در عمل نواب را پروای من گوئی نبود
زانکه تا اکنون اثر پیدا نشد زان تربیت
نقثه المصدور کردم عرضه تا داند امیر
آنکه اندر شأن منشان بود از اینسان تربیت
تربیت گر میکند خسرو بدوست خود کند
ز آنکه این چاکر نخواهد یافت زیشان تربیت
تا بود عادت که دائم غنچه دلتنگ را
لب شود خندان چو باید ز ابر نیسان تربیت
ابر نیسان کفش فیاض بادا آنچنانک
یابد از وی غنچه لبهای خندان تربیت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧٠
چون جامه چرمین شمرم صحبت نادان
زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد
از صحبت نادان بترت نیز بگویم
خویشی که توانگر شد و آزرم ندارد
زین هر دو بتر دان تو شهی را که در اقلیم
با خنجر خونریز دل نرم ندارد
زین هر سه بتر نیز بگویم که چه باشد
پیری که جوانی کند و شرم ندارد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٨٣
در قصه شنیده ام که ابلیس
روزی سه هزار تیز میداد
پرسید ازو کسی که این چیست
وز بهر که میفرستی این باد
گفتا که هزار از این به ریشش
کاو ملک دهد به پور و داماد
پس وجه معاش خویشتن را
خواهد بتضرع و بفریاد
ثلث دگرش به ریش آنکس
کاو رنج کشید و گنج بنهاد
نه خود بخورید و نه خورانید
واو گشت خراب و وارث باد
یک ثلث دگر که ماند باقی
آن نیز به ریش هر دوشان باد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٨٩
در جهان کهن از عامه نو کیسه بسی است
که یکی ز آنهمه بر خوان پدر کاسه ندید
دست کفچه مکن ایدل که ترا خوان ننهد
آنکه خود را بجز از کاسه سر کاسه ندید
مطلب جود از انکس که همه عمر ز بخل
دست همکاسه جز از صورت بر کاسه ندید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨۶
بس کس که یافت خست و امساک پیشه کرد
بر نفس ناستوده و اهل و عیال خویش
عذرش بر آن دنائت و خست همین بود
دائم ز بیم فقر نگهداشت مال خویش
عمری بفقر میگذراند ز بیم فقر
مسکین نگر چه بیخبر آمد ز حال خویش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٢
کسی کو ز غوغای فقر و نیاز
بغیر از جنابت نجوید مناص
گرش حاجت از تو نگردد روا
وز آن بینوائی نگردد خلاص
یقین دان که رونق ز بازار او
تو بردی و سیمش تو کردی رصاض
به بی آبی او را چو خون ریختی
براینند یکسر عوام و خواص
همی شاید او هم بتیغ زبان
ترا خون بریزد برسم قصاص
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٢
سیه باد روی سپهر کبود
که با کینه جفتست و با مهر طاق
بعیسی مریم خری میدهد
بکون خری میدهد صد یراق
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠٩
سرگشته بهر دانه چه باشم چو آسیا
آمد بسان قطب گه آرمیدنم
تا چند باشم ایفلک دون ز جور تو
بهر دو نان بخدمت دونان دویدنم
خاک ار خورم بهست زمانی هزار بار
کانرا باب روی بباید خریدنم
گر لحم طیر میخورم از دست سفلگان
چون شحم حنظلست بگاه چشیدنم
خاطر ملول گشت مرا ز انتظار انک
تا کی بود بحضرت سلطان رسیدنم
حقا که ملک شاه نیرزد بجملگی
گفتار سرد حاجب و دربان شنیدنم
عنقا صفت بگوشه عزلت شدم که نیست
چون مرغ خانگی سرخواری کشیدنم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١۴
شرح جوری که من ازدور قمر میبینم
با که گویم که جهان زیر و زبر میبینم
هر کجا مینگرم ناله و غم میبینم
هر کرا مینگرم دیده تر میبینم
هر کجا بدگهری بود کنون همچو نگین
متمکن شده در خانه زر میبینم
اسب تازی شده مجروح بزیر پالان
طوق زرین همه درگردن خر میبینم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴٣
از کریمان خواه حاجت ز آنکه نبود هیچ عیب
ز ابر باران در ز دریا و زر از کان خواستن
وز لئیمان دم مزن زیرا که بیمعنی بود
استخوان از سگ ز گربه نان که از خر خواستن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩٠
مرا هفتاد و پنج از عمر بگذشت
ندیدم آدمی از هیچ انسان
نه از تحسین امیری گشت خرم
نه از تهجین وزیری شد هراسان
کرمشان گر چه باشد سخت دشوار
ولی خست بودشان نیک آسان
ستودمشان یکایک را بکرات
نه تحسین یافتم زیشان نه احسان
نمیدانم که دارند این خساست
همه آفاق یا اهل خراسان
هزاران تیز بر پیشینیان نیز
اگر بودند ایشان هم بدینسان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧١٨
بر فلک دل منه ار بوی خرد یافته ئی
که نبینی بوجود آمده نا حق تر ازو
عاقل امروز کسی را نهد این دون پرور
که نباشد بجهان هیچکس احمق تر ازو
لاجرم هر که بود رونق عقلش کمتر
هیچکس را نبود کار برونق تر ازو
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵۶
دی معرف به پیش آصف عهد
خواند فصلی ستوده که و مه
طمع خام او بر آنش داشت
که مگر پخته کرد نان فره
خواجه را خود دهن بتحسینش
همچو سوفار بود پر از زه
گفت ناگه معرف ای خواجه
سبحه آفرین ز دست بنه
گه گهی نیز میکن احسانی
گر چه تحسینت هست ز احسان به
ز آنکه دیریست تا مثل زده اند
نشود بز بگدگدی فربه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٣۶
در قصه شنیدیم کزین پیش بزرگی
یک بدره زر داد بیک بیت فلانی
ما هم بطمع پیش بزرگان زمانه
بستیم میانی و گشادیم زبانی
بردیم بسی رنج و نشد حاصل از اینکار
جز خوردن خونی و بجز کندن جانی
گر تربیت اینست بسا کاهل سخن را
دل تافته گردد چو تنور از پی نانی
عنقا و کرم هر دو یکی اند کزیشان
جز نام نیابند بتحقیق نشانی
ای اهل هنر قصه همینست که گفتم
هان تا نفروشید یقینی بگمانی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴٣
زنهار قصد کندن بیخ کسان مکن
زیرا که بیخ خویشتن است اینکه میکنی
تا کی من و جمال من و ملک و مال من
چندین هزار من شدی ای قطره منی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶٠
کسیکه سفله و ادنای خلق بوده بود
اگر بگیرد امروز ماه تا ماهی
چنان بود که کدو همسر چنار بود
ولیک ناید ازو مسند شهنشاهی
مریز آب رخ از بهر نان تو ایدرویش
که خاک بر سر این خواجگان ناگاهی
برو بملک قناعت در آو ایمن باش
ز کردگار جهان خواه هر چه میخواهی