عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
با خون جگر خاک دل آمیخته باد
جان من و خاک غم به هم بیخته باد
دل خون مرا بریخت کز تیغ غمت
بر خاک عدم خون دلم ریخته باد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
بی عشق سرشکم آتش تیز نبود
بی درد رگم نشتر خونریز نبود
کوس طرب از دولت غم کوفت دلم
ورنه دل من خسروپرویز نبود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
با من نفسی بی تو دلم یار نبود
وز مستی غم رگیم هشیار نبود
زان شب که تو رفتی اینچنین شد روزم
ورنه شب و روز من چنین تار نبود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
جان غاشیه غم تو بردوشش باد
درد تو روان من در آغوشش باد
جز وصل تو آرزو گر اندیشه کند
رسم و ره اندیشه فراموشش باد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۲
در گلشن ما سمن مغیلان آید
وز ابر غم تو قطره طوفان آید
ما را ز تو بسکه در درون پیکار است
از دیده بجای اشک پیکان آید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۳
در دشت وجودم که فلک می پوید
تا بذر غم از برای ذرعش جوید
هر ابر نفس که خیزد از بحر دلم
مسمار بلا روید و ناوک روید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
زین باده که دل زجام غیرت نوشید
خون درتن من چو باده در خم جوشید
گفتم که به صبر از تو نهان دارم لیک
آتش به گیاه خشک نتوان پوشید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۱
ز آنروز که از سستی بخت ناشاد
در بحر هنر کشتی جانم افتاد
از باد حوادث دمی ایمن نشدم
فریاد ز بخت بد هزاران فریاد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۲
شب بر دل من دوره غم می بیزد
غم بر سر من خاک عدم می بیزد
من خاک شدم هنوز خاکستر غم
دل بی تو بر این جان دژم می بیزد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۶
کو عشق که باده سکونم ریزد
در ساغر جان می جنونم ریزد
من جان کنمش نثار و او بیگنهی
هر لحظه ز راه دیده خونم ریزد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
گر بیخبری کز تو بدین دل چه رسید
ور نیز نه آگهی که جانم چه کشید
از چهره من قیاس دل بتوان کرد
و زدیده من درون جان بتوان دید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۲
گر ابر نمی ز چشم من بردارد
تا نفخه صور آتش دل بارد
ور زانکه گذر کند به سوی بستان
بستان همه وقت درد و غم بار آرد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۴
نتوان ز غم تودل به تدبیر برید
کودک نتوان به مهد از شیر برید
بامن نتوان بست به زنجیر دلت
وز تو نتوان دلم به شمشیر برید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۶
از عمر به تنگم چو خلافت ز . . .
عمرم شب هجریست که ناید به سحر
این کار مرا فتاده کز جور جهان
نه رای اقامت است و نه رای سفر
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۷
دل سیر نگردد از غم دوست چو آز
وز درگه درد رو نتابد چو نیاز
بر کوه بلا کبک غمی گر باشد
پرواز کند بسوی مرغم چون باز
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۷
آن نامه که درد ماش چون در درگوش
آمد بر تو که حال ما گوید دوش
چون دید ترا دگر ز مایاد نکرد
گوئی ز پی خدمت تو رفت ز هوش
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۹
چون گرد بلا خاست ز میدان وداع
در دیده من شد مژه پیکان وداع
موجش همه شعله بود وسیلش همه خون
طوفان سرشک من ز باران وداع
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۶
ای دست شکوه تو قوی از اقبال
بر فرق فلک نهاده پای اجلال
در عهد تو دری چو من از بحر هنر
حیف است به زیر پای دوران پامال
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
گردید الف قامت ما آخر دال
بر دوش نبردیم مگر وزر و وبال
بگذشته ما بود سراسر غفلت
تا چون شود آینده که خوابیم الحال
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۳
ای وقف غمت سراچه تنگ دلم
وین داغ ز سودای تو در چنگ دلم
خمخانه تهی مدار ازننگ دلم
رنگ می تو کجا و نیرنگ دلم