عبارات مورد جستجو در ۱۵۵۸ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۴
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۷
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۵
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۳
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۹
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۹
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۳
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۵
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۶۴
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۶
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۸
حزین لاهیجی : اشعار عربی
شمارهٔ ۳
کفی الدهر برداً لارتعاد مفاصلی
ألست بکافٍ عبرهًٔ للافاضل
صعدت مراقی المجد و العلم والعلیٰ
فلم أرَ رحباً لیتنی فی الاسافل
سقانی کؤُوس السمّ کفّی سماحهٔ
حوتنی الرّزایا باکتساب الفضائل
و فی طخیهٌٔ عمیاء عُشتُ منکّراً
یُفارقنی ظلّی لفقد الاماثل
ندیمی شجون السّجن فی خَبَل الهویٰ
کفانی زفیری عن صفیر العنادل
تسامرنی الازمان بُعداً من الکریٰ
یکرّرنی الاسجاع هزّ الغوائل
ألست بکافٍ عبرهًٔ للافاضل
صعدت مراقی المجد و العلم والعلیٰ
فلم أرَ رحباً لیتنی فی الاسافل
سقانی کؤُوس السمّ کفّی سماحهٔ
حوتنی الرّزایا باکتساب الفضائل
و فی طخیهٌٔ عمیاء عُشتُ منکّراً
یُفارقنی ظلّی لفقد الاماثل
ندیمی شجون السّجن فی خَبَل الهویٰ
کفانی زفیری عن صفیر العنادل
تسامرنی الازمان بُعداً من الکریٰ
یکرّرنی الاسجاع هزّ الغوائل
غبار همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵
فریاد که آتش نهانم
افتاد به مغز استخوانم
سوز دل و آتش درونم
افکنده شرر به خانمانم
چون زورق اگر روم به دریا
هست آتش و آه بادبانم
چون آتش اوفتاده در آب
آوازۀ مرگ شده فغانم
گنج غم تو به سینه دارم
شد خانۀ دل خراب از آنم
گر بحر غم تو بیکران است
من ماهی بحر بیکرانم
خون جگر است و پارۀ دل
بر سفرۀ عشق آب و نانم
کاهیده ز بسکه پیر گردون
از درد و بلا تن جوانم
مانند کمان شکسته مشتی
بی پاره و خرد استخوانم
بازا نفسی که بی تو چون نی
در سینه گره شده فغانم
تا کی خس و خار آشیانه
مهجور کند ز گلستانم
وقت است که برق خانمان سوز
آید به طواف آشیانم
افتاد به مغز استخوانم
سوز دل و آتش درونم
افکنده شرر به خانمانم
چون زورق اگر روم به دریا
هست آتش و آه بادبانم
چون آتش اوفتاده در آب
آوازۀ مرگ شده فغانم
گنج غم تو به سینه دارم
شد خانۀ دل خراب از آنم
گر بحر غم تو بیکران است
من ماهی بحر بیکرانم
خون جگر است و پارۀ دل
بر سفرۀ عشق آب و نانم
کاهیده ز بسکه پیر گردون
از درد و بلا تن جوانم
مانند کمان شکسته مشتی
بی پاره و خرد استخوانم
بازا نفسی که بی تو چون نی
در سینه گره شده فغانم
تا کی خس و خار آشیانه
مهجور کند ز گلستانم
وقت است که برق خانمان سوز
آید به طواف آشیانم
نیر تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۵
که برگذشت که خون میرود ز چشم ترم
چه شعله بود که از پا گرفت تا بسرم
سزای من که نپرداختم ز دانه بدام
بکش بخون دل ایسنگ عشق بال و پرم
دگر معامله با کس نماند جز تو مرا
بیا بیا که چو دردم یکیست غم نخورم
بلانگر که بچل سالگی چو کودک خرد
حلاوت لب شوخی فریفت با شکرم
وه رفت شب ای آفتاب صبح امید
بر آر سر که ملالت گرفت با قمرم
طبیب از آن بت نامهربان ده دله پرس
ز درد من که من از حال خویش بیخبرم
چه داغ بود که چشمت نهاد بر دل ریش
که دید خواب ندارد ز ناله تا سحرم
تو برگذشتی از سرگذشت سیل سرشگ
بیا ببین که چها بی تو میرود بسرم
گرم ز دشمن جانی بود امید خلاص
امیدنیست که از دست دوست جان ببرم
همیشه دست نیابد دل وفا داری
بتامکن که چنین دل بدیگری سپرم
چه شعله بود که از پا گرفت تا بسرم
سزای من که نپرداختم ز دانه بدام
بکش بخون دل ایسنگ عشق بال و پرم
دگر معامله با کس نماند جز تو مرا
بیا بیا که چو دردم یکیست غم نخورم
بلانگر که بچل سالگی چو کودک خرد
حلاوت لب شوخی فریفت با شکرم
وه رفت شب ای آفتاب صبح امید
بر آر سر که ملالت گرفت با قمرم
طبیب از آن بت نامهربان ده دله پرس
ز درد من که من از حال خویش بیخبرم
چه داغ بود که چشمت نهاد بر دل ریش
که دید خواب ندارد ز ناله تا سحرم
تو برگذشتی از سرگذشت سیل سرشگ
بیا ببین که چها بی تو میرود بسرم
گرم ز دشمن جانی بود امید خلاص
امیدنیست که از دست دوست جان ببرم
همیشه دست نیابد دل وفا داری
بتامکن که چنین دل بدیگری سپرم