عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۶۴ - در مدح اقضیالقضاة قاضی حمیدالدین
قطعهٔ صدر اجل قاضی قضاة شرق و غرب
آنکه بر عالم نفاذ او قضای دیگرست
خواجهٔ ملت حمیدالدین که از روی قوام
دین و ملت را مکانش چون عرض را جوهرست
آنکه قاضی فلک یعنی که جرم مشتری
روز بارش از عداد پردهداران درست
چاکران حضرتش نزد من آوردند دی
چاکران حضرتی کو را چو من صد چاکرست
چون نهادم بر سر و بر دیده آن تشریف را
کز عزیزی راست همچون دیدگانم در سرست
دیده از حیرت همی گفت این چه کحل و توتیاست
تارک از دهشت همی گفت این چه تاج و افسرست
بر زبانم رفت کین درج سراسر نکتهبین
عقل گفت ای هرزهگو این درج تا سر گوهرست
زان سخن پروردنم یکبارگی معلوم شد
کانچه عالی رای ملکآرای معنی پرورست
خاطر وقادش اندر نسبت آب سخن
آتشی آمد که دودش جمله آب کوثرست
عالم معنیش خواندم عالمم خاموش کرد
گفت عامل چون بود آن کو ز عالم برترست
مهر و کینش موجب بدبختی و نیکاختریست
چون از این بدبخت شد انصاف از آن نیکاخترست
از خط شیرینش اندر فکرتم کایا مگر
آهوان چین و ماچین را چراگه عسکرست
با خرد گفتم توانی گفت این اعجوبه چیست
گفت پندارم که بحری پر ز مشک و شکرست
عشق ازو به گفت گفتا نیک دور افتادهاند
یادگاری از لب معشوق و زلف دلبرست
دیر زی ای آنکه بعد از پانصد و پنجاه سال
نظم و خطت بر نبوت حجت پیغامبرست
آنکه بر عالم نفاذ او قضای دیگرست
خواجهٔ ملت حمیدالدین که از روی قوام
دین و ملت را مکانش چون عرض را جوهرست
آنکه قاضی فلک یعنی که جرم مشتری
روز بارش از عداد پردهداران درست
چاکران حضرتش نزد من آوردند دی
چاکران حضرتی کو را چو من صد چاکرست
چون نهادم بر سر و بر دیده آن تشریف را
کز عزیزی راست همچون دیدگانم در سرست
دیده از حیرت همی گفت این چه کحل و توتیاست
تارک از دهشت همی گفت این چه تاج و افسرست
بر زبانم رفت کین درج سراسر نکتهبین
عقل گفت ای هرزهگو این درج تا سر گوهرست
زان سخن پروردنم یکبارگی معلوم شد
کانچه عالی رای ملکآرای معنی پرورست
خاطر وقادش اندر نسبت آب سخن
آتشی آمد که دودش جمله آب کوثرست
عالم معنیش خواندم عالمم خاموش کرد
گفت عامل چون بود آن کو ز عالم برترست
مهر و کینش موجب بدبختی و نیکاختریست
چون از این بدبخت شد انصاف از آن نیکاخترست
از خط شیرینش اندر فکرتم کایا مگر
آهوان چین و ماچین را چراگه عسکرست
با خرد گفتم توانی گفت این اعجوبه چیست
گفت پندارم که بحری پر ز مشک و شکرست
عشق ازو به گفت گفتا نیک دور افتادهاند
یادگاری از لب معشوق و زلف دلبرست
دیر زی ای آنکه بعد از پانصد و پنجاه سال
نظم و خطت بر نبوت حجت پیغامبرست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۶۵ - مطایبه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۶۷ - در شکایت و طلب احسان از مخدوم
ای خداوندی کز غایت احسان و سخا
ابر در جنب کفت باطل و دریا زورست
جود و بخل از کف تو هر دو مخنث شدهاند
مگرش طبع سقنقور و دم کافورست
بنده را خدمت پیوستهٔ ده ساله مگیر
کز قرابات نفور و ز وطن مهجورست
ده قصیده است و چهل قطعه همه مدحت تو
که به اطراف جهان منتشر و مشهورست
با چنین سابقه کس را به چنین روز که دید
کز غم راتبه روزش چو شب دیجورست
سعی کن سعی که در باب چنین خدمتگار
سعی تو اندک و بسیار همه مشکورست
بر سرش سایه فکن هین که در افواه افتاد
که ز تقصیر فلان کار فلان بینورست
اندرین شدت گرما که ز تاثیر تموز
بانگ جزد از تف خورشید چو نفخ صورست
ابر در جنب کفت باطل و دریا زورست
جود و بخل از کف تو هر دو مخنث شدهاند
مگرش طبع سقنقور و دم کافورست
بنده را خدمت پیوستهٔ ده ساله مگیر
کز قرابات نفور و ز وطن مهجورست
ده قصیده است و چهل قطعه همه مدحت تو
که به اطراف جهان منتشر و مشهورست
با چنین سابقه کس را به چنین روز که دید
کز غم راتبه روزش چو شب دیجورست
سعی کن سعی که در باب چنین خدمتگار
سعی تو اندک و بسیار همه مشکورست
بر سرش سایه فکن هین که در افواه افتاد
که ز تقصیر فلان کار فلان بینورست
اندرین شدت گرما که ز تاثیر تموز
بانگ جزد از تف خورشید چو نفخ صورست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۷۰ - در نصیحت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۷۱ - لغزیست که در طلب خربزه گفته
ای کریمی که در زمین امید
هرچه رست از سحاب جود تو رست
لغزی گفتهام که تشبیهش
هست زاحوال بدسگال تو چست
آنچه از پارسی و تازی او
چون مرکب کنی دو حرف نخست
در مزان هرکه بیندش گوید
نامی از نامهای دشمن تست
باز چون با ز پارسیش افتاد
در ... مادرش چه سخت و چه سست
وانچه باقی بماند از تازیش
هست همچون شمایلش به درست
مر مرا در شبی که خدمت تو
روی بختم به آب لطف بشست
دادهای آن عدد که بر کف راست
پشت ابهام از رکوع آن جست
بده ار پخته شد و گر نی نی
نه تو در بصرهای نه من در بست
در دو هستیت نیستی مرساد
تا که مرفوع هست باشد هست
هرچه رست از سحاب جود تو رست
لغزی گفتهام که تشبیهش
هست زاحوال بدسگال تو چست
آنچه از پارسی و تازی او
چون مرکب کنی دو حرف نخست
در مزان هرکه بیندش گوید
نامی از نامهای دشمن تست
باز چون با ز پارسیش افتاد
در ... مادرش چه سخت و چه سست
وانچه باقی بماند از تازیش
هست همچون شمایلش به درست
مر مرا در شبی که خدمت تو
روی بختم به آب لطف بشست
دادهای آن عدد که بر کف راست
پشت ابهام از رکوع آن جست
بده ار پخته شد و گر نی نی
نه تو در بصرهای نه من در بست
در دو هستیت نیستی مرساد
تا که مرفوع هست باشد هست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۷۲ - شراب خواهد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۷۳
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۷۶ - لطیفه
ای سروری که کوکبهٔ کبریات را
کمتر جنیبت ابلق ایام سرکشست
رای تو در نظام ممالک براستی
تیری که جیب گنبد گردونش ترکشست
اکنون که از گشاد فلک بر مسام ابر
پیکان باد را گذر تیر آرشست
وز برف ریزه گوشهٔ هر ابر پارهای
تیغست گوییا که به گوهر منقشست
برحسب حال مطلع شعری گزیدهام
واوردهام به صورت تضمین و بس خوشست
گویم کسی که چهرهٔ روزی چنین بدید
خاصه چنین که طرهٔ شبها مشوشست
بر خاطرش هر آینه این شعر بگذرد
کامروز وقت باده و خرگاه و آتشست
چندان بقات باد ز تاثیر نه سپهر
کاندر زمانه طبع چهار و جهت ششست
کمتر جنیبت ابلق ایام سرکشست
رای تو در نظام ممالک براستی
تیری که جیب گنبد گردونش ترکشست
اکنون که از گشاد فلک بر مسام ابر
پیکان باد را گذر تیر آرشست
وز برف ریزه گوشهٔ هر ابر پارهای
تیغست گوییا که به گوهر منقشست
برحسب حال مطلع شعری گزیدهام
واوردهام به صورت تضمین و بس خوشست
گویم کسی که چهرهٔ روزی چنین بدید
خاصه چنین که طرهٔ شبها مشوشست
بر خاطرش هر آینه این شعر بگذرد
کامروز وقت باده و خرگاه و آتشست
چندان بقات باد ز تاثیر نه سپهر
کاندر زمانه طبع چهار و جهت ششست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۷۸
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۷۹ - مطایبه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۲ - ستایش بزم مخدوم کند
این مجلس خواجهٔ جهانست
یا شکل بهشت جاودانست
یا منشاء ملک و نشو دین است
یا موقف عرض انس و جانست
اوجش فلکیست کز بلندی
معیار عیار آسمانست
صحنش حرمی که در حریمش
از سایه و آفتاب امانست
راز دل زهره و عطارد
در زخمهٔ مطربش نهانست
سقفش به صدا پس از دو هفته
بیهیچ مدد نشید خوانست
خورشید مروق ار ندیدی
در ساغر ساقیانش آنست
تا قبهٔ آسمان گردان
گرد کرهٔ زمین روانست
این قبله نشانهٔ زمین باد
چونانکه نشانهٔ جهانست
خرم ز نشستن وزیری
کز مرتبه پادشا نشانست
یا شکل بهشت جاودانست
یا منشاء ملک و نشو دین است
یا موقف عرض انس و جانست
اوجش فلکیست کز بلندی
معیار عیار آسمانست
صحنش حرمی که در حریمش
از سایه و آفتاب امانست
راز دل زهره و عطارد
در زخمهٔ مطربش نهانست
سقفش به صدا پس از دو هفته
بیهیچ مدد نشید خوانست
خورشید مروق ار ندیدی
در ساغر ساقیانش آنست
تا قبهٔ آسمان گردان
گرد کرهٔ زمین روانست
این قبله نشانهٔ زمین باد
چونانکه نشانهٔ جهانست
خرم ز نشستن وزیری
کز مرتبه پادشا نشانست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۳
به خدایی که بذل جان او را
پایهٔ اولین احسانست
کمترین پایه لطف و صنعش را
باد نوروز و ابر نیسانست
که مرا در فراق خدمت تو
زندگانی و مرگ یکسانست
از هر آسانیی که بیتو بود
خاطر و طبع من هراسانست
میکشم در فراق سختیها
هجر یاران به گفتن آسانست
دل و جان تا مقیم خوارزمند
وای بر تن که در خراسانست
خوشدلی در جهان طمع کردن
هم ز سودای طبع انسانست
پایهٔ اولین احسانست
کمترین پایه لطف و صنعش را
باد نوروز و ابر نیسانست
که مرا در فراق خدمت تو
زندگانی و مرگ یکسانست
از هر آسانیی که بیتو بود
خاطر و طبع من هراسانست
میکشم در فراق سختیها
هجر یاران به گفتن آسانست
دل و جان تا مقیم خوارزمند
وای بر تن که در خراسانست
خوشدلی در جهان طمع کردن
هم ز سودای طبع انسانست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۴ - در قناعت و آزادگی
آلودهٔ منت کسان کم شو
تا یک شبه در وثاق تو نانست
راضی نشود به هیچ بد نفسی
هر نفس که از نفوس انسانست
ای نفس به رستهٔ قناعت شو
کانجا همه چیز نیک ارزانست
تا بتوانی حذر کن از منت
کاین منت خلق کاهش جانست
زین سود چه سود اگر شود افزون
در مایهٔ نفس نقص نقصانست
در عالم تن چه میکنی هستی
چون مرجع تو به عالم جانست
شک نیست که هرکه چیزکی دارد
وانرا بدهد طریق احسانست
لیکن چو کسی بود که نستاند
احسان آنست و سخت آسانست
چندان که مروتست در دادن
در ناستدن هزار چندانست
تا یک شبه در وثاق تو نانست
راضی نشود به هیچ بد نفسی
هر نفس که از نفوس انسانست
ای نفس به رستهٔ قناعت شو
کانجا همه چیز نیک ارزانست
تا بتوانی حذر کن از منت
کاین منت خلق کاهش جانست
زین سود چه سود اگر شود افزون
در مایهٔ نفس نقص نقصانست
در عالم تن چه میکنی هستی
چون مرجع تو به عالم جانست
شک نیست که هرکه چیزکی دارد
وانرا بدهد طریق احسانست
لیکن چو کسی بود که نستاند
احسان آنست و سخت آسانست
چندان که مروتست در دادن
در ناستدن هزار چندانست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۷
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۸ - حکیم در اواخر عمر از ملازمت دربار سلاطین احتراز مینموده، وقتی سلطان غور او را طلبید این قطعه را بدو فرستاد
کلبهای کاندرو به روز و به شب
جای آرام و خورد و خواب منست
حالتی دادم اندرو که در آن
چرخ در غبن و رشک و تاب منست
آن سپهرم درو که گوی سپهر
ذرهای نور آفتاب منست
وان جهانم درو که بحر محیط
والهٔ لمعهٔ سراب منست
هرچه در مجلس ملوک بود
همه در کلبهٔ خراب منست
رحل اجزا و نان خشک برو
گرد خوان من و کباب منست
شیشهٔ صبر من که بادا پر
پیش من شیشهٔ شراب منست
قلم کوته و صریر خوشش
زخمه و نغمهٔ رباب منست
خرقهٔ صوفیانهٔ ارزق
بر هزار اطلس انتخاب منست
هرچه بیرون از این بود کم و بیش
حاش للسامعین عذاب منست
گنده پیر جهان جنب نکند
همتی را که در جناب منست
زین قدم راه رجعتم بستست
آنکه او مرجع و مب منست
خدمت پادشه که باقی باد
نه به بازوی باد و آب منست
این طریق از نمایشست خطا
چه کنم این خطا صواب منست
گرچه پیغام روحپرور او
همه تسکین اضطراب منست
نیست من بنده را زبان جواب
جامه و جای من جواب منست
جای آرام و خورد و خواب منست
حالتی دادم اندرو که در آن
چرخ در غبن و رشک و تاب منست
آن سپهرم درو که گوی سپهر
ذرهای نور آفتاب منست
وان جهانم درو که بحر محیط
والهٔ لمعهٔ سراب منست
هرچه در مجلس ملوک بود
همه در کلبهٔ خراب منست
رحل اجزا و نان خشک برو
گرد خوان من و کباب منست
شیشهٔ صبر من که بادا پر
پیش من شیشهٔ شراب منست
قلم کوته و صریر خوشش
زخمه و نغمهٔ رباب منست
خرقهٔ صوفیانهٔ ارزق
بر هزار اطلس انتخاب منست
هرچه بیرون از این بود کم و بیش
حاش للسامعین عذاب منست
گنده پیر جهان جنب نکند
همتی را که در جناب منست
زین قدم راه رجعتم بستست
آنکه او مرجع و مب منست
خدمت پادشه که باقی باد
نه به بازوی باد و آب منست
این طریق از نمایشست خطا
چه کنم این خطا صواب منست
گرچه پیغام روحپرور او
همه تسکین اضطراب منست
نیست من بنده را زبان جواب
جامه و جای من جواب منست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۰ - امیر یوسف نام و عدهٔ عطایی کرده و وفا ننموده بود در تهدید او گفته است
میر یوسف سخن دراز مکش
وقت میبین چگونه کوتاهست
گرچه مستغنیم از این سوگند
حق تعالی گواه و آگاهست
کین چنین جود اگر بحق گویی
نه سزاوار آن چنان جاهست
راه آن هیچ گونه مینروی
کین جوان مرد بر سر راهست
تا نگویی که اینت طالب سیم
کهربا نیز جاذب کاهست
احتیاج ضرورتی مشمار
اینک اشتباه را به اشتباهست
گر تویی یوسف زمانه چرا
دل من ز انتظار در چاهست
ور منم معطی سخن ز چه روی
به عطا نام تو در افواهست
زانچنان بیتها که کس را نیست
کز پی پنچ دانگ پنجاهست
حاش لله مباد یعنی هجو
راستی جای حاش لله است
دوش بیتی دو میتراشیدم
خردم گفت خیز بیگاهست
این یک امشب مکن به قول هوا
کیست کورا هوا نکو خواهست
بو که فردا وگرنه با این عزم
تا به فردای حشر زین ماهست
هان و هان بیش از این نمیگویم
شیر در خشم و رشته یکتاهست
روز طوفان و باد حزم نکوست
خاصه آنرا که خانه خرگاهست
وقت میبین چگونه کوتاهست
گرچه مستغنیم از این سوگند
حق تعالی گواه و آگاهست
کین چنین جود اگر بحق گویی
نه سزاوار آن چنان جاهست
راه آن هیچ گونه مینروی
کین جوان مرد بر سر راهست
تا نگویی که اینت طالب سیم
کهربا نیز جاذب کاهست
احتیاج ضرورتی مشمار
اینک اشتباه را به اشتباهست
گر تویی یوسف زمانه چرا
دل من ز انتظار در چاهست
ور منم معطی سخن ز چه روی
به عطا نام تو در افواهست
زانچنان بیتها که کس را نیست
کز پی پنچ دانگ پنجاهست
حاش لله مباد یعنی هجو
راستی جای حاش لله است
دوش بیتی دو میتراشیدم
خردم گفت خیز بیگاهست
این یک امشب مکن به قول هوا
کیست کورا هوا نکو خواهست
بو که فردا وگرنه با این عزم
تا به فردای حشر زین ماهست
هان و هان بیش از این نمیگویم
شیر در خشم و رشته یکتاهست
روز طوفان و باد حزم نکوست
خاصه آنرا که خانه خرگاهست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۱ - در ندامت و شکایت
با آنکه چند سال بدیدم بتجربت
کز کل خواجگان جهان بوالحسن بهست
پنداشتم که بازوی احسان قویترست
آنجا که بر کتف علم پیرهن بهست
یا همچو سرو نش در آزادگی کند
آنرا که باغ و برکه و سرو و چمن بهست
یا همچو شمع نور به هرکس رساند آنک
در پیش او نهاده به گوهر لگن بهست
مودود احمد عصمی عشوهایم داد
گفتم که او سر است و سر آخر ز تن بهست
راغب شدم به خدمت او تا شدم چنانک
حال سگان بوالحسن از حال من بهست
کز کل خواجگان جهان بوالحسن بهست
پنداشتم که بازوی احسان قویترست
آنجا که بر کتف علم پیرهن بهست
یا همچو سرو نش در آزادگی کند
آنرا که باغ و برکه و سرو و چمن بهست
یا همچو شمع نور به هرکس رساند آنک
در پیش او نهاده به گوهر لگن بهست
مودود احمد عصمی عشوهایم داد
گفتم که او سر است و سر آخر ز تن بهست
راغب شدم به خدمت او تا شدم چنانک
حال سگان بوالحسن از حال من بهست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۲ - در مطایبه
در جهان چندان که گویی بیشمار
نیستی و محنت و ادبیر هست
وز فلک چندان که خواهی بیقیاس
نفرت آهو و خشم شیر هست
گر ز بالای سپهر آگه نهای
زین قیاسش کن که اندر زیر هست
دورها بگذشت بر خوان نیاز
کافرم گر جز قناعت سیر هست
نام آسایش همی بردم شبی
چرخ گفتا زین تمنی دیر هست
گفتمش چون گفت آن اندر گذشت
گر کنون رغبت نمایی ... هست
نیستی و محنت و ادبیر هست
وز فلک چندان که خواهی بیقیاس
نفرت آهو و خشم شیر هست
گر ز بالای سپهر آگه نهای
زین قیاسش کن که اندر زیر هست
دورها بگذشت بر خوان نیاز
کافرم گر جز قناعت سیر هست
نام آسایش همی بردم شبی
چرخ گفتا زین تمنی دیر هست
گفتمش چون گفت آن اندر گذشت
گر کنون رغبت نمایی ... هست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۳ - در موعظه و شکایت دهر
با یکی مردک کناس همی گفتم دی
تو چه دانی که ز غبن تو دلم چون خستست
صنعت و حرفت ما هر دو تو میدانی چیست
آن چرا تیزرو و این ز چه روی آهستست
گفت از عیب خود و از هنر ما مشناس
اینک ما را ز خیار آتش وزنی جستست
کار فرمای دهد رونق کار من و تو
داند آن کس که دمی با من و تو بنشستست
کار فرمای مرا پایهٔ من معلومست
لاجرم جان من از بند تقاضا رستست
باز چون گاو خراس از تو و از پایهٔ تو
کارفرمای ترا دیده چنان بربستست
که چنان ظن برد او کانچ تو ترتیب کنی
کردهٔ دانم و پرداخته و پیوستست
یا چنان داند کین عمر عزیز علما
همچو روز و شب جهال متاع رستست
او چه داند که در آن شیوه چه خون باید خورد
که ترا از سر پندار در آن پی خستست
انوری هم ز تو برتست که بر بیخ درخت
عقل داند که ستم نز تبرست از دستست
غصه خور غصه که خود بر فلک از غصه تو
تیر انگشت گزیدست و قلم بشکستست
تو چه دانی که ز غبن تو دلم چون خستست
صنعت و حرفت ما هر دو تو میدانی چیست
آن چرا تیزرو و این ز چه روی آهستست
گفت از عیب خود و از هنر ما مشناس
اینک ما را ز خیار آتش وزنی جستست
کار فرمای دهد رونق کار من و تو
داند آن کس که دمی با من و تو بنشستست
کار فرمای مرا پایهٔ من معلومست
لاجرم جان من از بند تقاضا رستست
باز چون گاو خراس از تو و از پایهٔ تو
کارفرمای ترا دیده چنان بربستست
که چنان ظن برد او کانچ تو ترتیب کنی
کردهٔ دانم و پرداخته و پیوستست
یا چنان داند کین عمر عزیز علما
همچو روز و شب جهال متاع رستست
او چه داند که در آن شیوه چه خون باید خورد
که ترا از سر پندار در آن پی خستست
انوری هم ز تو برتست که بر بیخ درخت
عقل داند که ستم نز تبرست از دستست
غصه خور غصه که خود بر فلک از غصه تو
تیر انگشت گزیدست و قلم بشکستست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۷ - در قناعت