عبارات مورد جستجو در ۱۸۳۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قصاید
شمارهٔ ١۵١ - ایضاً له
بیا تا عشرت آبادی چو خلد جاودان بینی
چه خلد جاودان کین را بسی خوشتر از آن بینی
خرد نپسندد ار خواند کسی خلدش ز بهر آنک
که تا گشتست این پیدا ز شرم آنرا نهان بینی
یکی هم میتوانش گفت خلد از روی اینمعنی
که چون رضوان درو عاقل فراوان باغبان بینی
نباشد در جهان چندان شگفت ار باغ بیند کس
تماشا را درین باغ آی تا دروی جهان بینی
هوای او بخاصیت چنان صحت همی بخشد
که دروی جز نسیمی را عجب گر ناتوان بینی
درخت او که از طوبی بسر سبزی فزون آمد
برو مرغ سعادت را نهاده آشیان بینی
سزد گر جنتش خوانی ز بهر آنکه چون کوثر
درون دریای ژرف او را روان اندر میان بینی
شبان تا روز قصری را گرش دریا بر آوردند
بر ایوان هندوی کیوان برسم پاسبان بینی
خوشا قصری که اندر وی ز عکس جام روزنها
زمین یکسر پر از اختر بسان آسمان بینی
قدم چون در حریم او نهی از غایت نزهت
همه شادی دل یابی همه آرام جان بینی
فضیلت بر بهشت او را تمامست اینکه گه گاهش
تماشاگاه و عشرت جای شاه کامران بینی
شهنشاهی که پیش او زهندو ترک اگر خواهی
نطاق بندگی بسته هزاران رای و خان بینی
سلیمان قدر و آصف رأی تاج دولت و ملت
که از معنی حکم او عبارت کن فکان بینی
ستم سوزی که در ملکش خرد را بس عجب ناید
ز عدلش گوسفندانرا گر از گرگان شبان بینی
بجنب جنبش و آرام و عزم و حزم او دائم
زمانرا چون مکان یابی مکانرا چون زمان بینی
جنابش قبله اقبال خلقان جهان آمد
از آن چون قبله سوی او جهانی را روان بینی
همیشه تا ز بهر صیت و ذکر نام باقی را
هوای خاطر شاهان بمدح مادحان بینی
شه عادل چنان بادا که چون ابن یمین دائم
عطارد بهر صیت خود مر او را مدح خوان بینی
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۷
صبحدم بادی که از سوی خراسان می دمد
چون دم روح القدس در پیکرم جان می دمد
باد صبح است این ندانم یا نسیم پیرهن
کز برای نور چشم پیر کنعان می دمد
چون گذر کرد است بر خاک خراسان لاجرم
روح پرور چون نسیم باغ رضوان می دمد
می نشاند آتش اندوه دل چون آب رز
باد روح افزای کز خاک خراسان می دمد
باد را خاصیت جان پروری دانی که چیست
ز آن سبب کز کوی چون فردوس جانان می دمد
آن مسیحا دم که انفاسش بود جان بخش از آنک
از میان چشمه سار آب حیوان می دمد
چین زلفش می کند یغما نسیم صبحدم
خوش نفس چون نگهت مشک ختن زان می دمد
بلبل طبع مرا آمد نسیم کوی او
همچو باد صبحگاهی کز گلستان می دمد
می برد جمعیت از ابن یمین یکبارگی
نفحه ای کز چین آن زلف پریشان می دمد
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵
هست وقت عیش ساغر در دهید
آتشین آبی معطر در دهید
ساقیان گلعذار غنچه لب
آب لعل از ساغر زر در دهید
ای حریف مجلس آزادگان
ساقیانرا گو که ساغر در دهید
مطربان زهره آسارا بخوان
گو نوای نیک و در خور در دهید
کهربای چهره را سازیم لعل
آب چون یاقوت احمر در دهید
گر چه هست ابن یمین مست خراب
بی تعلل جام دیگر در دهید
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۳
ای ماه مهربان مه مهرست می بیار
بزمی بساز فصل خزان خوشتر از بهار
زود آتش گداخته در آب بسته ریز
یعنی در آبگینه فکن لعل آبدار
بر دست من بنه که بجان آمدم ز غم
تا یکنفس بشادی دل رغم روزگار
بوسم زمین بعزت و آنگه ز خرمی
نوشم بیاد بزم چو فردوس شهریار
شهباز همتش چو بپرواز بر شود
سیمرغ زرنگار فلک را کند شکار
شاه جهان طغای تمرخان که آفتاب
دایم بزیر سایه چترش کند مدار
ابراز خجالت کف دریا عطای او
با سوز دل همی رود و چشم اشکبار
از یمن مدحش ابن یمین را علی الدوام
رغم عدو ز گوهر موزون بود یسار
تا ز آفتاب و سایه بود در جهان نشان
باداش سایه بر سر خلق آفتاب وار
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۸
تعالی الله چه رویست آن که دارد ترک سیمین بر
ندیده چون خیال او بتی هرگز بخواب اندر
تماشاگاه جانها را بباغ حسن او صانع
بگرد چشمه حیوان نبات انگیخت چون شکر
پی مور است بر شکر خطش یا دود بر آتش
و یا بر آینه زنگست و یا بر آب نیلوفر
زهی دریای حسن او که چون موجی بر انگیزد
شود بر ساحتش پیدا زهر سو توده عنبر
دمادم چشم بیمارش ز خونم میخورد شربت
از آن هر لحظه بیماریش آید در نظر خوشتر
گدای کوی آن مهوش بشاهی گردن افرازد
اگر بختش نهد بر سر ز خاک پای او افسر
خلاف دوستان کردی نگارینا چه بر بردی
خلاف آخر تو خود دانی که هرگز می نیارد بر
بیا بر چشم من بنشین که تا هر لحظه در پایت
فشاند مردم چشمم هزاران دانه گوهر
اگر ابن یمین روزی بخلوت با تو بنشیند
نسیم زلف تو گردد جهانی را بدو رهبر
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۵
گر کسی چشم و لبی خواست چو بادام و شکر
گو ببین چشم و لبش راست چو بادام و شکر
نه لب و چشم همه شکر و بادام بود
چشم و لب دلبر ما راست چو بادام و شکر
بهر چشم و لبش ار جان بدهم شاید از آنک
آرزوی دل شیداست چو بادام و شکر
گر چه از چشم و لبش دید زیانها دل من
لیک آنرا بهوس خواست چو بادام و شکر
بوسه ئی خواستم از وی ز پی منع سئوال
چرب و شیرین سخن آراست چو بادام و شکر
سخن ابن یمین در صفت چشم و لبش
چرب و شیرین ز همه خاست چو بادام و شکر
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳
باد صبا صبحدم بوی تو آورد دوش
بلبل شیدا فتاد بار دگر در خروش
تا که سمن مرسله ساخت ز در عدن
باز کشید ارغوان لعل بدخشی بگوش
بس که ریاحین شکفت بر چمن از رنگ رنگ
گشت چمن غیرت کلبه گوهر فروش
وقت طرب مغتنم دان که زمان تا زمان
فوت شود وینسخن از سر دانش نیوش
ساقی گلچهره را گو بده آن جام می
کز حسدش لاله را خون دل آمد بجوش
پای سهی سرو گیر مست چنان شو که سر
بر صفت نرگست بیش در افتد بدوش
هر که چو ابن یمین وقت صبوح الست
مست شد از هیچ روی باز نیاید بهوش
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۸
گر بصبوحی کنی عزم تماشای گل
بر قدمت سر نهد شاهد رعنای گل
عکس سر زلف تو شاید اگر لاله وار
نیل صبوحی کشد بر رخ زیبای گل
وصف رخت پیش گل بلبل سرمست گفت
سرخ بر آمد ز شرم روی دلارای گل
عشق تو و غیر تو چون گل و خار آیدم
خار که باشد که او بر دمد از جای گل
پیش رخت گل بسی سجده و تعظیم کرد
هست اثر آن سجود پاکی سیمای گل
گر بچمن بگذری بهر نثارت فلک
پر کند از زر ساو جمله طبقهای گل
سرکشد از خرمی رایت عیشم بماه
طوق من ار باشد از دست تو پروای گل
ابن یمین همچو گل همنفس خار باد
بیتو اگر باشدش میل تماشای گل
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۴
ای روی دلربای تو باغ و بهار حسن
وی خط مشکبار تو نقش و نگار حسن
در باغ حسن تا گل خود روی تو شکفت
از دل برون نمیرودم خار خار حسن
در کارگاه صنع که تعیین کارها
کردند و شد حواله بروی تو کار حسن
هستند بیقرار چو زلف تو عالمی
تا دیده دید در خم زلفت قرار حسن
گر ماه عارضت بگشاید ز رخ نقاب
دیار کس نشان ندهد در دیار حسن
یوسف برفت و حسن ازین کهنه دیر برد
تو آمدی و شد ز تو نو روزگار حسن
ابن یمین و چشم تو هرگز نمیشوند
خالی دمی ز مستی عشق و خمار حسن
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۵
ندانم صبغه الله است یا گلگون شرابست این
چنین رنگین نباشد می مگر لعل مذابست این
ز ابریق ار سوی ساغر روان گردد می روشن
ز بهر دفع دیو غم تو پنداری شهابست این
حباب از روی جام می چو بدرخشد خرد گوید
که بر خورشید رخشنده سهیل تیز تابست این
خوشا در نصفی سیمین می روشن چو آب زر
تو پنداری هلالست آن و در وی آفتابست این
چو روی ساقی مهوش ز تاب می عرق گیرد
زرنگ و بوی پنداری مگر بر گل گلابست این
ز ساقی خواستم آبی شرابی داد گلگونم
بلطفش گفتم ایدلبر شرابست این نه آبست این
بگفت ابن یمین بستان که آبست این ولی در وی
فتاد از روی من عکسی تو پنداری شرابست این
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١٧
دی گفت دوستی که مرا موی رو سفید
بس زود گشت گر چه که آنهم تباه نیست
لیکن هنوز موسم آن نیستت برو
مور اخضاب کن که بشرع این گناه نیست
دادم جواب و گفتمش ای آنکه در جهان
از دوستان یکی چو توام نیکخواه نیست
دانی سر خضاب چرا نیستم از آنک
باز سفید کم ز کلاغ سیاه نیست
هر چند شام موسم آرام و راحتست
میدان یقین که خوبتر از صبحگاه نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۴۴
فرهاد خویش کرد مرا ماه چهره ئی
شیرین لبی که خسرو خوبان برزنست
مثلش ز آدمی نتوان یافت بهر آنک
با حور و با پری بگه حسن برزنست
بس نازک و لطیف زنی خواستست لیک
او را هزار فخر بهر شیوه برزنست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵١
مجلس نوئین اعظم خسرو جمشید فر
سرور گیتی ایسن قتلغ امیر بحر و بر
هست چون باغ ارم از گلرخان سرو قد
هست چون خلد برین از دلبران سیمبر
مجلسی زینسان و صاحب مجلسی زآنسان که اوست
هر که بیند روضه رضوانش آید در نظر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵۴
بتعییر دی گفت با من یکی
که میزیستی از نصیحت گران
که پیری ترا در میان چون گرفت
چرا از جوانی نیی بر کران
شدت سر سپید و نشد از دلت
سیاهی خال و خط دلبران
بدو گفتم ای ساده دل اینقدر
ندانی ز گفتار دانشوران
که با سیم اگر خیر و شرت بود
چو زر گشت کارت ز سیمین بران
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۴٢
ای تو هر نقش که با خویش مصور کرده
نقشبند قدرش صورت دیگر گرده
دی تو در مدرسه آز بر استاد امل
درسها خوانده و دانسته و از بر کرده
مگسی کرده قی آنرا تو لقب کرده عسل
وز تنعم خورشی زان خوش و در خور کرده
کفن کرم قز آورده و پوشیده بناز
نام آن برد یمن دیبه ششتر کرده
عقدهای صدف آویخته از گردن و گوش
زان گهر ساخته و مایه زیور کرده
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۱
آن بت که بحسن بیمثالش گفتند
وز غایت لطف آب زلالش گفتند
عکسی ز سواد دیده ابن یمین
بر عارض او فتاده خالش گفتند
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۵
تا جیب تو بهر ماه مطلع کردند
ترک صفت ماه مقنع کردند
آن حقه لعل بین که از بهر بهار
چون خوش بزمردش مرصع کردند
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۲
در ابر فنا ماه چگل پنهان شد
در پرده غم شادی دل پنهان شد
از عین کمال بلبل گلشن جود
در موسم گل بزیر گل پنهان شد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۰
زیور همه بر سرو سمنبر زیبد
هر یک زد گر یکی نکو تر زیبد
چون غنچه قبایش از زمرد زیبد
چون نرگس تر کلاهش از زر زیبد
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۹
دل باز هوای آشنائی دارد
انصاف بده که خوش هوائی دارد
از فکر رخش ز شام تا وقت سحر
همچون رخ فرخش صفائی دارد