عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩٠
در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت
آنقدر عمریکه دارد مردم آزاد مرد
کاستینها در غم او تر کنند از آب گرم
فی المثل گر بگذرد بر دامن او آب سرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩١
در جهان هر جا که هست آزاده ئی
بار غم از تنگدستی میکشد
و آن مشقت هم چو نیکو بنگری
اکثرش از می پرستی میکشد
گر حکیمانه است و گر رندانه می
آخر کارش بمستی میکشد
نرگس اندر مجلس گلها نگر
سر ز مستی سوی پستی میکشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩٣
روزگاری که ز کس هیچ گزندت نرسد
و اندرو وجه معاشی بنظامت باشد
دیو را طبع تو مزدوری بیمزد کند
گر زیادت طلبی زانچه تمامت باشد
صحت و وجه معاشی و ز کس بیمی نه
اینسعادت بس اگر زانکه مدامت باشد
زهد راهی بود و شیوه رندی راهی
زین دو بنگر که بدل میل کدامت باشد
مرسان غم بدل هیچکس و شاد بزی
عقل باید که همه جای امامت باشد
آب انگور نکو خور که مباحست و حلال
آب زمزم نخوری بد که حرامت باشد
اگرت سیرت از اینسان بود ای ابن یمین
چشمه آب خضر جرعه جامت باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩۵
ز راه بیخردی گفت بو الفضولی دی
مرا چو دید که جز میل انزوا نبود
چه گفت گفت که چون روزگار میگذرد
ترا که وجه معاشی ز هیچ جا نبود
جواب دادم و گفتم که این مپرس از من
ازو بپرس که او بنده خدا نبود
ترا که خدمت مخلوق میکنی نان هست
مرا که خدمت خالق کنم چرا نبود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩٩
سر اکابر عالم نظام ملت و دین
توئیکه چون تو پسر مادر زمانه نزاد
هزار سال فلک گر بگرد مرکز خاک
کند طواف نیابد چو تو کریم نژاد
پس از هزار زبانم که داد وعده تو
بیا بگوی چه بندی ز کار بنده گشاد
نه لایقست که گویند طاعنان که ملک
جواب رای تو بر موجب سؤال نداد
بقول چون تو فصیحی اگر چنان گنگی
نکرد گوش مکن کو بقای جاه تو باد
کنون بر آتش شهرت زنیم آب کرم
ز خاک درگه عالیت بگذریم چو باد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠٢
شکرها واجب که نفس سرکش بدخوی را
رایض عقلم بزیر زین همت رام کرد
بود در آغاز کارم-دل چو گردون بیقرار
چون بدید انجام آن نیکو چو قطب آرام کرد
عمر ضایع میشد اندر پختن سودای خام
پخته نبود هر که زینسان کارهای خام کرد
عقل پیر از راه شفقت گفت با من کای جوان
هر که کرد آغاز کاری فکرت انجام کرد
مرغ جانرا کاشیان برسد ره و طوبی سزد
از برای دانه نتوان پای بند دام کرد
چون شنید ابن یمین فرمان سلطان خرد
نفس سرکش امتثال از کام و از ناکام کرد
کنج عزلت با فراغ خاطریرا همتش
بارگاه هر امیری و وزیری نام کرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠٣
شادی هر که کدخدای شود
چند روزی چو عهد گل باشد
بعد از آن آنعزیز آزاده
بنده وش در مضیق ذل باشد
نتواند بهیچ سوی گریخت
گر چه داننده سبل باشد
ز آنکه بر پای و گردنش دائم
از زن و مهر بنده و غل باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠٧
شهریارا بدان خدای که او
از جهانت گزید و شاهی داد
روز و شب را زخم نیل فلک
هم سفیدی و هم سیاهی داد
ز بر آسمان و زیر زمین
گاه قسمت بماه و ماهی داد
که مرا مر کبیست کز سستی
تن بیکباره در تباهی داد
کرده بر خویشتن خری ثابت
هر که بر اسبیش گواهی داد
باز ماند رهی ز راه گرش
باره باد پا نخواهی داد
نظری کن که بنده ابن یمین
شرح احوال خود کماهی داد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠٩
صبر در کارها چه نیک و چه بد
از علامات بخردی باشد
بشتاب از تو رد نخواهد شد
هر قضائی که ایزدی باشد
بقضا دادنت رضا اولی
گر نکوئی و گر بدی باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١٠
ضیاء دولت و دین ایکه ما در ارکان
بصد قران چو تو فرزند نامور نارد
بخشکسال کرم بر سر نهال امید
ز ابر دست تو باران جود میبارد
کمینه چاکرت امروز با سه چاریار لطیف
بباغ عمر گل خرمی همیکارد
بیمن دولت تو هست جمله اسبابش
جز آب رز ز تو آنهم امید میدارد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١٣
طمع مدار که راه صلاح گیرد پیش
هر آنکه عادت بد با گلش سرشته شود
مرا زنا کس و بد اصل نیست چشم وفا
چگونه دیو لعین پاک چون فرشته شود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١۴
ظالمی را خانه غارت کرد روزی کافری
خلق را دیدم که مالش را بغارت میبرند
گفتم ایظالم چه حال افتاده است اکنون ترا
گفت آنچ از غارت آوردم بغارت میبرند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١۵
عقل گویدم از عالم وحدت مگذر
که بسی دوست نما دشمن بد خواه بود
گوشه ئی گیر و کناری ز همه خلق جهان
تا میان تو و غیری نبود داد و ستد
زانکه با هر که ترا داد و ستد پیدا شد
گفته آید همه نوعی سخن از نیک و ز بد
یکتن از انجمن ار نیک ز بد بشناسد
باشد آنکس که ممیز نبود بیش از صد
شخص بیهوده درا گوهر مغناطیس است
که کشد تیغ بلا را بطبیعت سوی خود
تن زن ای ابن یمین زین پس و تنها میباش
گر چه تنها نبود هر که بود ز اهل خرد
بگذر از صحبت همدم که ترا هست دلی
همچو آئینه و آئینه ز دم تیره شود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١۶
عوانرا آشنا مشمر تو روزی
بتخصیصی ز تو بیگانه گردد
اگر در مهر او چون موی گردی
ز بهر کندنت چون شانه گردد
عوانرا سگ نشاید گفت زیراک
که گر سگ بشنود دیوانه گردد
سگی را گر دهی نانی تو گاهی
همیشه او در آن خانه گردد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١٨
هر که را داد نعمتی ایزد
او ازو نی چشاند و نه چشد
ملک الموت را بقا بادا
تا ز قهرش بیکنفس باشد
وانکه آنرا بسان جان دارد
بستاند بدیگری بخشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١٩
کریم زاده چو مفلس شود در او پیوند
که شاخ گل چو تهی گشت بارور گردد
لئیم زاده چو منعم شود ازو بگریز
که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢١
غلام همت آنم که همچو باد سحر
ز بار معصیت خود چو بید میلرزد
بگوی زاهد مغرور را که مدت عمر
برسم اهل ریا طاعتی همی ورزد
که بیش رنجه مدار و مرنج بهر جنان
که دیده ئی پس مردن ز خاک سر بر زد
بخاکپای قناعت که نزد ابن یمین
جهان به رنجش آزاده ئی نمیارزد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢٢
غم فرزند خوردن از جهل است
که خدا این و آنش می ندهد
کردگاری که آفرید او را
میتواند که جانش می ندهد
از کمال و کرم چو جانش داد
نکند آنکه نانش می ندهد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢٨
کار چون سخت گشت بر بنده
فضل حق زود دستگیر شود
چون ببرد طمع ز نصرت خلق
ایزدش بیگمان نصیر شود
چون کمان گر چه کج نماید کار
هم ز لطف خدا چو تیر شود
هر که گردد اسیر گو خوش باش
عاقبت همچو ما امیر شود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢٩
کی تواند بود بی وجه معاش
هر که اندر عالم هستی بود
لیکن از ساقی می افزون خواستن
نزد هشیاران ز بد مستی بود
با کفاف روزگار ایدل بساز
کز خوشی گر بگذری کستی بود
کفه میزان تهی باشد بلند
وانکه پر بارست در پستی بود
نی شکر دارد از آن در بند ماند
سرو آزاد از تهی دستی بود