عبارات مورد جستجو در ۵۴۴۸ گوهر پیدا شد:
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۸۸
چو یارم دلبر دیگر نیابی
چنان دلبر درین کشور نیابی
چو روی خوب او مؤمن نبینی
چو کفر زلف او کافر نیابی
حریف سرخوشی ساقی رندی
چو چشم مست آن دلبر نیابی
بیابی ذوق از یک جرعهٔ می
که از صد ساغر کوثر نیابی
بیا و خرقه بفروش و به می ده
که سودائی ازین خوشتر نیابی
به درد دل بیا درمان طلب کن
ز من شکرانه بستان گر نیابی
غنیمت دان حضور نعمت الله
که عمری این چنین دیگر نیابی
چنان دلبر درین کشور نیابی
چو روی خوب او مؤمن نبینی
چو کفر زلف او کافر نیابی
حریف سرخوشی ساقی رندی
چو چشم مست آن دلبر نیابی
بیابی ذوق از یک جرعهٔ می
که از صد ساغر کوثر نیابی
بیا و خرقه بفروش و به می ده
که سودائی ازین خوشتر نیابی
به درد دل بیا درمان طلب کن
ز من شکرانه بستان گر نیابی
غنیمت دان حضور نعمت الله
که عمری این چنین دیگر نیابی
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۰۰
جان چه باشد گر نباشد عاشق جان پروری
دل چه ارزد گر نورزد مهر روی دلبری
من چه بازم گر نبازم عشق یار نازکی
باده نوشی جان فزائی دلبری مه پیکری
دیده تا دیده جمالش در خیالش روز و شب
بی سر و پا سو به سو گردیده در هر کشوری
خسرو شیرین خوبان جهان یار من است
فارغ است از حال فرهاد غریبی غمخوری
مهر رویش در دل ما همچو روحی در تنی
عشق او در جان ما چون آتشی در مجمری
دیدهٔ تر دامنم تا می زند نقشی بر آب
در نظر دارد خیال عارض خوش منظری
سید ار داری سر سوداش سر در پا فکن
تا نباشد بر سر کویش ز تو دردسری
دل چه ارزد گر نورزد مهر روی دلبری
من چه بازم گر نبازم عشق یار نازکی
باده نوشی جان فزائی دلبری مه پیکری
دیده تا دیده جمالش در خیالش روز و شب
بی سر و پا سو به سو گردیده در هر کشوری
خسرو شیرین خوبان جهان یار من است
فارغ است از حال فرهاد غریبی غمخوری
مهر رویش در دل ما همچو روحی در تنی
عشق او در جان ما چون آتشی در مجمری
دیدهٔ تر دامنم تا می زند نقشی بر آب
در نظر دارد خیال عارض خوش منظری
سید ار داری سر سوداش سر در پا فکن
تا نباشد بر سر کویش ز تو دردسری
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۱۹
بر تخت دلم نشسته شاهی
شاهی و چگونه شاه ماهی
قدسی ملکی ملک صفاتی
عالی قدری جهان پناهی
بر دست گرفته جام باده
مستانه نهاده کج کلاهی
جان بنده و عقل خادم از
دل تختی و عشق پادشاهی
ما راه روان کوی عشقیم
به زین نرود کسی به راهی
گوئی که ز باده توبه کردی
هرگز نکنم چنین گناهی
درخدمت سید خرابات
جاهی دارم چگونه جاهی
شاهی و چگونه شاه ماهی
قدسی ملکی ملک صفاتی
عالی قدری جهان پناهی
بر دست گرفته جام باده
مستانه نهاده کج کلاهی
جان بنده و عقل خادم از
دل تختی و عشق پادشاهی
ما راه روان کوی عشقیم
به زین نرود کسی به راهی
گوئی که ز باده توبه کردی
هرگز نکنم چنین گناهی
درخدمت سید خرابات
جاهی دارم چگونه جاهی
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۴۹
عشقبازی می کنم آری بلی
بل ایازی می کنم آری بلی
خرقهٔ خود را به جام می مدام
خوش نمازی می کنم آری بلی
نقد دل در آتش عشقش گداخت
زر گدازی می کنم آری بلی
کار من در عشق جانبازی بود
نیک بازی می کنم آری بلی
من شهید و غازی من عشق او
وصف غازی می کنم آری بلی
هر که را بینم به عشق روی او
دلنوازی می کنم آری بلی
سید ار نازی کند من بنده ام
نو نیازی می کنم آری بلی
بل ایازی می کنم آری بلی
خرقهٔ خود را به جام می مدام
خوش نمازی می کنم آری بلی
نقد دل در آتش عشقش گداخت
زر گدازی می کنم آری بلی
کار من در عشق جانبازی بود
نیک بازی می کنم آری بلی
من شهید و غازی من عشق او
وصف غازی می کنم آری بلی
هر که را بینم به عشق روی او
دلنوازی می کنم آری بلی
سید ار نازی کند من بنده ام
نو نیازی می کنم آری بلی
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶۱
از برای خدا بیا ساقی
بده آن جام جانفزا ساقی
عاشق و رند و مست و اوباشیم
نظری کن به حال ما ساقی
نفسی بی شراب نتوان بود
پرکن آن جام می بیا ساقی
درد ما را به جرعهٔ دردی
خوش بود گر کنی دوا ساقی
بزم عشقست و عاشقان سرمست
عقل بیگانه آشنا ساقی
در بهشتیم و باده می نوشیم
می تجلی بود خدا ساقی
نعمت الله حریف و می در جام
خوش حضوری است خاصه با ساقی
بده آن جام جانفزا ساقی
عاشق و رند و مست و اوباشیم
نظری کن به حال ما ساقی
نفسی بی شراب نتوان بود
پرکن آن جام می بیا ساقی
درد ما را به جرعهٔ دردی
خوش بود گر کنی دوا ساقی
بزم عشقست و عاشقان سرمست
عقل بیگانه آشنا ساقی
در بهشتیم و باده می نوشیم
می تجلی بود خدا ساقی
نعمت الله حریف و می در جام
خوش حضوری است خاصه با ساقی
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۳
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۲۶
نام حسنت چون برم، بر آسمان آید گران
گر به گل بادی وزد بر باغبان آید گران
شهسوار حسن را، سر، مست باید بود، لیک
نی چنان مستی که در دستش عنان آید گران
دست بر دل مانده از درد خردمندی بسی
آن که بر دست و دلش رطل گران آید گران
بی گناهی بین که ان بدخو به قصد کشتنم
چون به زه بندد خدنگی بر کمان آید گران
گر متاع وصل شیرین را بدان نتوان خرید
بر دل پرویز گنج شایگان آید گران
ترک دلجویی کند چون منفعل گردم ز لطف
بر کریمان شرم روی میهمان آید گران
در غمی زد غوطه عرفی، کان غم لذت سرشت
بر دل یاران سبک، بر دشمنان آید گران
گر به گل بادی وزد بر باغبان آید گران
شهسوار حسن را، سر، مست باید بود، لیک
نی چنان مستی که در دستش عنان آید گران
دست بر دل مانده از درد خردمندی بسی
آن که بر دست و دلش رطل گران آید گران
بی گناهی بین که ان بدخو به قصد کشتنم
چون به زه بندد خدنگی بر کمان آید گران
گر متاع وصل شیرین را بدان نتوان خرید
بر دل پرویز گنج شایگان آید گران
ترک دلجویی کند چون منفعل گردم ز لطف
بر کریمان شرم روی میهمان آید گران
در غمی زد غوطه عرفی، کان غم لذت سرشت
بر دل یاران سبک، بر دشمنان آید گران
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۲۹
بیار شیشهٔ می، بر گل و کلاه فشان
فروغ می به گریبان مهر و ماه فشان
ز باغ همت ما زهرخنده می روید
به دست ماه بچین و به روی جاه فشان
مجاوران حرم را در آستانهٔ عشق
غبار ناصیه آشوب بر جباه فشان
وکر به مشهد عشق آستین فشان آیی
سر قصب بفشان و به خاک راه فشان
بسوز گریهٔ من، ای بهشت بر در وصل
که مشت شبنم و برگ گلاب شاه فشان
کرشمه ای که نگیرم به جیب حسن آرام
بسوز پرده ای و در دامن نگاه فشان
دمید صبح فنا، دیده باز کن عرفی
بسوز دامن دود و به صبحگاه فشان
فروغ می به گریبان مهر و ماه فشان
ز باغ همت ما زهرخنده می روید
به دست ماه بچین و به روی جاه فشان
مجاوران حرم را در آستانهٔ عشق
غبار ناصیه آشوب بر جباه فشان
وکر به مشهد عشق آستین فشان آیی
سر قصب بفشان و به خاک راه فشان
بسوز گریهٔ من، ای بهشت بر در وصل
که مشت شبنم و برگ گلاب شاه فشان
کرشمه ای که نگیرم به جیب حسن آرام
بسوز پرده ای و در دامن نگاه فشان
دمید صبح فنا، دیده باز کن عرفی
بسوز دامن دود و به صبحگاه فشان
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۳۴
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۳۵
ساقی بیا و دامن گل بر سبو فشان
مست شراب هم به ریاحین فرو فشان
ای باغبان تو بزم فرو چین که بی خودیم
دامان گل بیار و بر حرف خو فشان
خاموش واعظا که دم گرم نیستت
جامی بگیر و بر جگر گفت و گو فشان
توفان ناز و عشوه اساس امید کند
ای دل جهان جهان طلب آرزو فشان
پیشت رخم در آتش دل پایدار نیست
ای خضر هر نفس دم آبی فرو فشان
عرفی گل و گلاب چه ریزی به خاک ما
مشتی خس و شیشهٔ زهری فرو فشان
مست شراب هم به ریاحین فرو فشان
ای باغبان تو بزم فرو چین که بی خودیم
دامان گل بیار و بر حرف خو فشان
خاموش واعظا که دم گرم نیستت
جامی بگیر و بر جگر گفت و گو فشان
توفان ناز و عشوه اساس امید کند
ای دل جهان جهان طلب آرزو فشان
پیشت رخم در آتش دل پایدار نیست
ای خضر هر نفس دم آبی فرو فشان
عرفی گل و گلاب چه ریزی به خاک ما
مشتی خس و شیشهٔ زهری فرو فشان
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۴۰
اینک رسید وعده، گشاد نقاب کو
رفتیم تا دریچهٔ صبح، آفتاب کو
جامی کشیده محتسب و فتنه می کند
کو تازیانهٔ ادب، احتساب کو
خونم حلال بر تو ولی داور جزا
گر گویدم شهید که گشتی، جواب کو
کیفیت شباب هم از جنس کیمیاست
اینک شباب، نشئهٔ عهد شباب کو
تا لب به العطش نگشاییم و تن زنیم
آخر وجود آب ضرور است، آب کو
صد درد دل گذشت و شکر خندهٔ نکرد
هان ای زبان و دل گره، اضطراب کو
شرمش نظاره دشمن و شوقم نگاه دوست
دل پاره پاره شد ز کشاکش، نقاب کو
نور جمال دوست نگنجد در این نظر
کو دیده ای به حوصلهٔ آفتاب، کو
عرفی مگو که مستی و راه عدم دراز
اینک شدم سوار، عنان کو، رکاب کو
رفتیم تا دریچهٔ صبح، آفتاب کو
جامی کشیده محتسب و فتنه می کند
کو تازیانهٔ ادب، احتساب کو
خونم حلال بر تو ولی داور جزا
گر گویدم شهید که گشتی، جواب کو
کیفیت شباب هم از جنس کیمیاست
اینک شباب، نشئهٔ عهد شباب کو
تا لب به العطش نگشاییم و تن زنیم
آخر وجود آب ضرور است، آب کو
صد درد دل گذشت و شکر خندهٔ نکرد
هان ای زبان و دل گره، اضطراب کو
شرمش نظاره دشمن و شوقم نگاه دوست
دل پاره پاره شد ز کشاکش، نقاب کو
نور جمال دوست نگنجد در این نظر
کو دیده ای به حوصلهٔ آفتاب، کو
عرفی مگو که مستی و راه عدم دراز
اینک شدم سوار، عنان کو، رکاب کو
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۵۹
من صید غم عشوه نمایی که تو باشی
بیمار به امید دوایی که تو باشی
لطفی به کسان گر نکند عیب بگیرند
غارت زدهٔ مهر و وفایی که تو باشی
مردم همه جویند نشاط و طرب و عیش
من فتنه و آشوب بلایی که تو باشی
ای بخت ز شاهی به گدایی نرسیدیم
در سایهٔ میمون همایی که تو باشی
از بس که ملایک به تماشای تو جمعند
اندیشه نگنجد به سرایی که تو باشی
خورشید به گرد سر هر ذره بگردد
آن جا که خیال تو و جایی که تو باشی
عرفی چه کند گر به ضیافت بردش وصل
با نعمت دیدار گدایی که تو باشی
بیمار به امید دوایی که تو باشی
لطفی به کسان گر نکند عیب بگیرند
غارت زدهٔ مهر و وفایی که تو باشی
مردم همه جویند نشاط و طرب و عیش
من فتنه و آشوب بلایی که تو باشی
ای بخت ز شاهی به گدایی نرسیدیم
در سایهٔ میمون همایی که تو باشی
از بس که ملایک به تماشای تو جمعند
اندیشه نگنجد به سرایی که تو باشی
خورشید به گرد سر هر ذره بگردد
آن جا که خیال تو و جایی که تو باشی
عرفی چه کند گر به ضیافت بردش وصل
با نعمت دیدار گدایی که تو باشی
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۹
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ اشعار ترکی
ایمان مشتریسی
آمان اللاه یِئنه شیطان گلیب ایمان آپارا
قُورویون قُویمایون ایمانوزی شیطان آپارا
منیم ، اینسانلیغمین گُؤرنه حصاری یاوادیر
کـی گونوز غـولِ بیابان گلیر اینسان آپارا
خرمنی ساققیزا وِئردیک نه یامان چَرچی دی بو
هِی گلیر کَنده بیزه درد وئره درمان آپارا
چورَگ آلمیش اَلینه ، آج نئجه طاقت گتیسین
اِئله بیریازگئجه سی قیزگلیب،اوغلان آپارا
قانلی دیرناخلارینان«انگلیس» اَل قاتدی بیزه
باخیسان«روس»دا آرازدان کئچیر ایران آپارا
آرادان بیرده بیزی بُؤلسه لر اربابلاریمیز
قورخورام قُویمیالار تبریزی ، تهــران آپارا
قارا طوفان کی داخی خلقیله شوخلوق اِئله مز
سِئل گرَک اِئل داغیدا،اِئو ییخا،ایوان آپارا
بو قارانلیق گئجه لرده قاپوموز پیس دُویولور
نه بیلیم ،بلکه اَجَل دیردایانیب جان آپارا
آناما سُویله یین اُوغلون ییخیلیب سنگرده
تِئللرین باس یاراما ، قُویما منی قان آپارا
سَلقه لی اُغرو تاپیلمیشسا بو باشسیز یئرده
«شهریار»دان دا گرَک بیر دُولی دیوان آپار
قُورویون قُویمایون ایمانوزی شیطان آپارا
منیم ، اینسانلیغمین گُؤرنه حصاری یاوادیر
کـی گونوز غـولِ بیابان گلیر اینسان آپارا
خرمنی ساققیزا وِئردیک نه یامان چَرچی دی بو
هِی گلیر کَنده بیزه درد وئره درمان آپارا
چورَگ آلمیش اَلینه ، آج نئجه طاقت گتیسین
اِئله بیریازگئجه سی قیزگلیب،اوغلان آپارا
قانلی دیرناخلارینان«انگلیس» اَل قاتدی بیزه
باخیسان«روس»دا آرازدان کئچیر ایران آپارا
آرادان بیرده بیزی بُؤلسه لر اربابلاریمیز
قورخورام قُویمیالار تبریزی ، تهــران آپارا
قارا طوفان کی داخی خلقیله شوخلوق اِئله مز
سِئل گرَک اِئل داغیدا،اِئو ییخا،ایوان آپارا
بو قارانلیق گئجه لرده قاپوموز پیس دُویولور
نه بیلیم ،بلکه اَجَل دیردایانیب جان آپارا
آناما سُویله یین اُوغلون ییخیلیب سنگرده
تِئللرین باس یاراما ، قُویما منی قان آپارا
سَلقه لی اُغرو تاپیلمیشسا بو باشسیز یئرده
«شهریار»دان دا گرَک بیر دُولی دیوان آپار
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ اشعار ترکی
هارا قاچسین اینسان؟
جانا گلمیشیک بیز بو جانان الیندن
که نه انس امان تاپدی نه جان الیندن
مسلمانه باخ، دین و ایمان قان آغلیر
بو دین سیز، ایمان سیز مسلمان الیندن
بو شیطاندی، بیز آدمی گویده تولار
قاچا بیلمز آدم بو شیطان الیندن
آلار اول ایمانی، سونداندا جانی
نه ایمان قالار دیبده نه جان الیندن
قاریشقا کیمی دئو نژادی قیمیلدیر
که خاتم چیخیب دیر سلیمان الیندن
بادمجان چوخی بازیلاردا کوچوکلر
دا ترپشمک اولماز بادیمجان الیندن
خوروز تک بیزی دنله ییب قورتایبدیر
چینه قالماییب نو چیکدان الیندن
پناه اولسا بیز خلقه کافر، قوی اولسون
سیخینتی دوشه ک کفره، ایمان الیندن
گئدیب چٶلده کی حیوانا یالواردیق
که گلسین، بیزی آلسین اینسان الیندن
ائله تورشادیب ایرانین عیرانین که
گٶزللر گٶزی یاشدی ایران الیندن
سالیب دیر اله، سانکی موسا عصاسین
قاچیر اژدها لر، بو ثعبان الیندن
نه سلطانلار اولوش الینده اویونجاق
نه گلسین اویونجاقلی سلطان الیندن
بئش- اوچ باش بیله ن ده قالیرسا، اوشاق تک
قاچیب گیزله نیب لر، بوخورتان الیندن
ائویم زندانیم، مٲموریم ٲوز ایچیمده
هاراقاچسین اینسان بو زندانالیندن
بیزاینسان اولاق، یا که حیوان، امان یوق
نه اینسان قوتارمیش، نه حیوان الیندن
نه دئولر که قیطانلا زنجیر له نیب لر
قنف لر قیریلمیش بو قیطان الیندن
سالیب خلقی درمان آدیلن نه درده
که درد آغلاییر بیله درمان الیندن
او بیگ خان یازیقلار نه اینسانیمیشلار
عبث آغلیاردیقاو بیگ خان الیندن
وئرردیک قدیم دیوانا عرضه، ایندی
کیمه عرضه وئرمک بو دیوان الیندن؟
نه طوفانه راست گلمیشیک بیز، مگر نوح
گله قورتارا خلقی طوفان الیندن
که نه انس امان تاپدی نه جان الیندن
مسلمانه باخ، دین و ایمان قان آغلیر
بو دین سیز، ایمان سیز مسلمان الیندن
بو شیطاندی، بیز آدمی گویده تولار
قاچا بیلمز آدم بو شیطان الیندن
آلار اول ایمانی، سونداندا جانی
نه ایمان قالار دیبده نه جان الیندن
قاریشقا کیمی دئو نژادی قیمیلدیر
که خاتم چیخیب دیر سلیمان الیندن
بادمجان چوخی بازیلاردا کوچوکلر
دا ترپشمک اولماز بادیمجان الیندن
خوروز تک بیزی دنله ییب قورتایبدیر
چینه قالماییب نو چیکدان الیندن
پناه اولسا بیز خلقه کافر، قوی اولسون
سیخینتی دوشه ک کفره، ایمان الیندن
گئدیب چٶلده کی حیوانا یالواردیق
که گلسین، بیزی آلسین اینسان الیندن
ائله تورشادیب ایرانین عیرانین که
گٶزللر گٶزی یاشدی ایران الیندن
سالیب دیر اله، سانکی موسا عصاسین
قاچیر اژدها لر، بو ثعبان الیندن
نه سلطانلار اولوش الینده اویونجاق
نه گلسین اویونجاقلی سلطان الیندن
بئش- اوچ باش بیله ن ده قالیرسا، اوشاق تک
قاچیب گیزله نیب لر، بوخورتان الیندن
ائویم زندانیم، مٲموریم ٲوز ایچیمده
هاراقاچسین اینسان بو زندانالیندن
بیزاینسان اولاق، یا که حیوان، امان یوق
نه اینسان قوتارمیش، نه حیوان الیندن
نه دئولر که قیطانلا زنجیر له نیب لر
قنف لر قیریلمیش بو قیطان الیندن
سالیب خلقی درمان آدیلن نه درده
که درد آغلاییر بیله درمان الیندن
او بیگ خان یازیقلار نه اینسانیمیشلار
عبث آغلیاردیقاو بیگ خان الیندن
وئرردیک قدیم دیوانا عرضه، ایندی
کیمه عرضه وئرمک بو دیوان الیندن؟
نه طوفانه راست گلمیشیک بیز، مگر نوح
گله قورتارا خلقی طوفان الیندن
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ اشعار ترکی
قافقازلی قارداشلار ایله گوروش
ای صفاسین اونودمایان قافقاز
گلمیشم ذوق آلام مراقیندان
غیرتی جوشغون اولمایان نه بیلیر
کی نه لر چکمیشم فراقیندان
اوخوروق بیز سیزین ترانه لری
یادگار عمرلردن ایللردن
باکینین سوز-سویی حکایه لری
دوشمز ایللر دویونجا دیللردن
سازیمین غملی سیملرینده منیم
باکی نین باشقا بیر ترانه سی وار
سینه مین دار خرابه سینده درین
بو جواهرلرین خزانه سی وار
سن کیمی قارداش اوز قارینداشینی
آتماییب اوزگه کیمسه توتمایاجاق
قوجا تبریزده یوزمین ایل کچسه
باکی قارداشلارین اونوتمایاجاق
گلمیشیک دوغما یوردوموز باکیا
قوی بو تاریخده افتخار اولسون
شهریارداندا بو افقلرده
بو سینیق نغمه یادگار اولسون
گلمیشم ذوق آلام مراقیندان
غیرتی جوشغون اولمایان نه بیلیر
کی نه لر چکمیشم فراقیندان
اوخوروق بیز سیزین ترانه لری
یادگار عمرلردن ایللردن
باکینین سوز-سویی حکایه لری
دوشمز ایللر دویونجا دیللردن
سازیمین غملی سیملرینده منیم
باکی نین باشقا بیر ترانه سی وار
سینه مین دار خرابه سینده درین
بو جواهرلرین خزانه سی وار
سن کیمی قارداش اوز قارینداشینی
آتماییب اوزگه کیمسه توتمایاجاق
قوجا تبریزده یوزمین ایل کچسه
باکی قارداشلارین اونوتمایاجاق
گلمیشیک دوغما یوردوموز باکیا
قوی بو تاریخده افتخار اولسون
شهریارداندا بو افقلرده
بو سینیق نغمه یادگار اولسون
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۲۶
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۳۷