عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶٨
چون بسخن دم زند طوطی طبع خوشم
کز شکر آرد ببار شاخ نبات سخن
مرده صد ساله را زنده کند گر زند
آتش طبعم بر او آبحیات سخن
ز ابن یمین خیره شد چشم خرد کو چسان
کرد چو عیسی بدم زنده رفات سخن
خواست دلم تا سخن پیش بزرگی برد
گفت خرد کامدت وقت وفات سخن
من ز مدیح کسی اجر ندارم طمع
مدحت اینها مرا هست زکات سخن
گر چه ز دیوان کس تا بکنون نامدست
هیچ براتی مرا بهر صلات سخن
بنده ز دیوان خود از پی هر کس که خواست
در همه عالم روان کرد برات سخن
کز شکر آرد ببار شاخ نبات سخن
مرده صد ساله را زنده کند گر زند
آتش طبعم بر او آبحیات سخن
ز ابن یمین خیره شد چشم خرد کو چسان
کرد چو عیسی بدم زنده رفات سخن
خواست دلم تا سخن پیش بزرگی برد
گفت خرد کامدت وقت وفات سخن
من ز مدیح کسی اجر ندارم طمع
مدحت اینها مرا هست زکات سخن
گر چه ز دیوان کس تا بکنون نامدست
هیچ براتی مرا بهر صلات سخن
بنده ز دیوان خود از پی هر کس که خواست
در همه عالم روان کرد برات سخن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٩
شبی بحجره خلوتسرای عقل گذشت
ملول گشته ز اغیار و یار ابن یمین
چو شد بحجره درون تازه تر ز بخت جوان
نشسته دید یکی پیر کار ابن یمین
چو یافت محرمش از پر دلی اساس نهاد
شکایتی دو سه از روزگار ابن یمین
سؤال کرد در اثنای آنکه چند بود
بسان سرو سهی بی یسار ابن یمین
جواب داد که آزادگان چنین باشند
تو در زمانه نظر برگمار ابن یمین
نگاه کن که ز ابنای دهر یک کس هست
که نیستش گله زو صد هزار ابن یمین
غم جهان چه خوری چون جهان نیرزد غم
دمی که هست بشادی گذار ابن یمین
ملول گشته ز اغیار و یار ابن یمین
چو شد بحجره درون تازه تر ز بخت جوان
نشسته دید یکی پیر کار ابن یمین
چو یافت محرمش از پر دلی اساس نهاد
شکایتی دو سه از روزگار ابن یمین
سؤال کرد در اثنای آنکه چند بود
بسان سرو سهی بی یسار ابن یمین
جواب داد که آزادگان چنین باشند
تو در زمانه نظر برگمار ابن یمین
نگاه کن که ز ابنای دهر یک کس هست
که نیستش گله زو صد هزار ابن یمین
غم جهان چه خوری چون جهان نیرزد غم
دمی که هست بشادی گذار ابن یمین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨٠
غیر این اصطرخ پر ماء معین
کس نشان داد آسمانی بر زمین
میوزد از روی آبش باد صبح
میفشاند روح قدسی آستین
میدهد از سدره و طوبی نشان
بر کنار او درخت صف نشین
مطربانش بر درختان میزنند
شادی دلرا نواهای حزین
همچو جنت زیر اشجارش روان
جویهای شیر و خمر و انگبین
گر هوای خلد و کوثر بایدت
خیز و علیا باد و اصطرخش ببین
در هوا و در صفا هر چند نیست
خلد و کوثر آنچنان و اینچنین
ای بسا ایام کاین خرم مقام
بود و خواهد بود بی ابن یمین
ز اقتضای دور گردون چون شدیم
چند روزی در مکان او مکین
اینکه گویم آفرین بر اولین
باد بر ما آفرین هم ز آخرین
کس نشان داد آسمانی بر زمین
میوزد از روی آبش باد صبح
میفشاند روح قدسی آستین
میدهد از سدره و طوبی نشان
بر کنار او درخت صف نشین
مطربانش بر درختان میزنند
شادی دلرا نواهای حزین
همچو جنت زیر اشجارش روان
جویهای شیر و خمر و انگبین
گر هوای خلد و کوثر بایدت
خیز و علیا باد و اصطرخش ببین
در هوا و در صفا هر چند نیست
خلد و کوثر آنچنان و اینچنین
ای بسا ایام کاین خرم مقام
بود و خواهد بود بی ابن یمین
ز اقتضای دور گردون چون شدیم
چند روزی در مکان او مکین
اینکه گویم آفرین بر اولین
باد بر ما آفرین هم ز آخرین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩٠
مرا هفتاد و پنج از عمر بگذشت
ندیدم آدمی از هیچ انسان
نه از تحسین امیری گشت خرم
نه از تهجین وزیری شد هراسان
کرمشان گر چه باشد سخت دشوار
ولی خست بودشان نیک آسان
ستودمشان یکایک را بکرات
نه تحسین یافتم زیشان نه احسان
نمیدانم که دارند این خساست
همه آفاق یا اهل خراسان
هزاران تیز بر پیشینیان نیز
اگر بودند ایشان هم بدینسان
ندیدم آدمی از هیچ انسان
نه از تحسین امیری گشت خرم
نه از تهجین وزیری شد هراسان
کرمشان گر چه باشد سخت دشوار
ولی خست بودشان نیک آسان
ستودمشان یکایک را بکرات
نه تحسین یافتم زیشان نه احسان
نمیدانم که دارند این خساست
همه آفاق یا اهل خراسان
هزاران تیز بر پیشینیان نیز
اگر بودند ایشان هم بدینسان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩١
می نوش و شادباش و طرب کن که دمبدم
نو مهره ئی برآید ازین حقه کهن
چیزیکه هست و بود و بود نیست غیر این
این لوح اگر هزار پی آری ز سر به بن
زای زبان عجز گره میشود چو ها
در شرح آنکه هست بر آن دال کاف کن
ابن یمین نصیحت پیرانه میکند
تا بخت نو جوان شودت گوش کن سخن
گر رنج دل همی طلبی از برای رزق
فکرت بجمع بیشتر و پیشتر مکن
نو مهره ئی برآید ازین حقه کهن
چیزیکه هست و بود و بود نیست غیر این
این لوح اگر هزار پی آری ز سر به بن
زای زبان عجز گره میشود چو ها
در شرح آنکه هست بر آن دال کاف کن
ابن یمین نصیحت پیرانه میکند
تا بخت نو جوان شودت گوش کن سخن
گر رنج دل همی طلبی از برای رزق
فکرت بجمع بیشتر و پیشتر مکن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠۶
هر که آزردی بکینش زو مدار امید مهر
مار را چون دم زدی هم بایدش سر کوفتن
از خرد دورست فرصت با عدو دادن ز دست
بعد از آن از راه حسرت دست بر سر کوفتن
پای را از دست نتوان دادن آنگه پی زدن
خصم چون در حصن شد حاصل چه از در کوفتن
هر که اندر خر گه حزمست دستش میدهد
میخهای خیمه را بر فرق اختر کوفتن
چرب و نرمی با عدو ناید گه شدت بکار
آهن سرد است نتوانی بگوهر کوفتن
از تعصب کارها در گردن افتد مرد را
بر علی واجب از آن شد باب خیبر کوفتن
مار را چون دم زدی هم بایدش سر کوفتن
از خرد دورست فرصت با عدو دادن ز دست
بعد از آن از راه حسرت دست بر سر کوفتن
پای را از دست نتوان دادن آنگه پی زدن
خصم چون در حصن شد حاصل چه از در کوفتن
هر که اندر خر گه حزمست دستش میدهد
میخهای خیمه را بر فرق اختر کوفتن
چرب و نرمی با عدو ناید گه شدت بکار
آهن سرد است نتوانی بگوهر کوفتن
از تعصب کارها در گردن افتد مرد را
بر علی واجب از آن شد باب خیبر کوفتن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧١٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧١٨
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٢٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٢١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٢۵
سحرگه که در گوش گردون فتاد
خروش خروس و نوای چکاو
روان شد چو زر موکب شیخ عهد
رهی نا روا ماند مانند چاو
گذشتم بناکام از آن بحر جود
روان بر دو رخ از دو چشمم دو ناو
من از ابر جودش طمع داشتم
که چون گل کنم کیسه پر زر ساو
ولی در قمار هوا داریش
مرا گشت الحق درین دور داو
ببختش مسیح و فریدون شدم
بخر رفتم و باز گشتم بگاو
خروش خروس و نوای چکاو
روان شد چو زر موکب شیخ عهد
رهی نا روا ماند مانند چاو
گذشتم بناکام از آن بحر جود
روان بر دو رخ از دو چشمم دو ناو
من از ابر جودش طمع داشتم
که چون گل کنم کیسه پر زر ساو
ولی در قمار هوا داریش
مرا گشت الحق درین دور داو
ببختش مسیح و فریدون شدم
بخر رفتم و باز گشتم بگاو
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٣٢
مرد عاقل نرود در پی کاری که در آن
هر کسی تهمت دیگر نهد اندر حق او
عاقل آنست که فکرش بمقامی برسد
که بگویند پس از وی همه کس منطق او
زیر زین رام کند توسن ایام چنان
کز لگامش نکشد سر پس ازین ابلق او
گر ز دریای فلک میل گذارش باشد
شود از قوت رایش مه نو زورق او
چون بدین پایه رسد مرد زند هر سو دست
دست احداث مقید نکند مطلق او
هر که بر اسب مراد دل خود گشت سوار
شاه گیری نکند پس چه کند بیدق او
میکند ابن یمین نیز در احوال جهان
فکر تا حل شودش مسئله مغلق او
هر کسی تهمت دیگر نهد اندر حق او
عاقل آنست که فکرش بمقامی برسد
که بگویند پس از وی همه کس منطق او
زیر زین رام کند توسن ایام چنان
کز لگامش نکشد سر پس ازین ابلق او
گر ز دریای فلک میل گذارش باشد
شود از قوت رایش مه نو زورق او
چون بدین پایه رسد مرد زند هر سو دست
دست احداث مقید نکند مطلق او
هر که بر اسب مراد دل خود گشت سوار
شاه گیری نکند پس چه کند بیدق او
میکند ابن یمین نیز در احوال جهان
فکر تا حل شودش مسئله مغلق او
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۴١