عبارات مورد جستجو در ۲۱۳ گوهر پیدا شد:
سید حسن غزنوی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲
ساقیا وقتست اگر ما را شرابی در دهی
مجلس ما را ز باده رونق دیگر دهی
روح قدسی را به آب زندگانی خوش کنی
عقل پر دل را به باد لاابالی بر دهی
از قدح بندی گران بر پای مستان بر نهی
وز طرب راهی سبک در لفظ رامشکر دهی
دست ما گه گه بدان شمشادوش سنبل بری
نقل ما نو نو از آن یاقوت گون شکر دهی
ما چو از خوی خوش خود در گلیم و در گلاب
سخت خرم باشد ار گلگون گلابی در دهی
ور ز مستی در شماره بوسه مان افتد غلط
بس که از سر داده ای این بار هم از سر دهی
فضولی : ساقی نامه
بخش ۲ - نشاه جام اول
بیا ساقی آن آب آتش مزاج
کزو جمله درد دارد علاج
بمن ده مده بیش ازین انتظار
که دارم بسی درد سر از خمار
بیا ساقی آن آتش آب وش
که هست آرزوی من درد کش
بده تا برویم بتوفیق او
گشاید در گنج صد آرزو
بیا ساقی آن راح راحت فزای
که هست از همه کار مشگل گشای
بمن ده ز من ساز غافل مرا
بغم کار مگذار مشگل مرا
چو بک جام دادی من خسته را
گشودی زبان فرو بسته را
بسر نشاه جام اول دوید
زبان را زمان تکلم رسید
کنون بشنو از من که از گنج راز
بروی تو خواهم دری کرد باز
فضولی : ساقی نامه
بخش ۸ - نشأه جام چهارم
بیا ساقی آن لاله باغ ذوق
که دارم ازو بر جگر داغ شوق
بده پیشتر زانکه از روزگار
شود بقعه تربتم لاله زار
بیا ساقی آن صیقل زنگ غم
کز آن می شود هر غم بیش کم
بمن ده که بسیار غم می کشم
ز بسیاری غم ستم می کشم
بیا ساقی آن مرهم ریش دل
کزان می شود رفع تشویش دل
بمن ده که تشویش دارم بسی
ز تشویش من نیست آگه کسی
چو کیفیت می مرادست داد
بچارم قدح نشأه ام کن زیاد
که در چارمین نشأه شیدا شوم
باظهار اسرار گویا شوم
ادیب الممالک : اضافات
شمارهٔ ۳۰
تا ساقی میخوارگان در جام صهبا ریخته
خون دل خم در قدح از چشم مینا ریخته
در سینه سیم سپید آکنده زر جعفری
در دیده الماس تر یاقوت حمرا ریخته
این باده را ترکی عجب در ماه شعبان و رجب
افشرده از حلق عنب در خم ترسا ریخته
آید حبابش در نظر مانند مروارید تر
بر سطحی از لعل و گهر بهر تماشا ریخته
نی همچو ماری جانگزا گشته بافسون آشنا
نافش دریده چند جا دندانش یکجا ریخته
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
ساقی! می از آب زندگانی کم نیست!
زنده است از جام نام جم، گر جم نیست!
گویند که: تلخ است می، آری، سم نیست!
تلخ است، اگر چه تلخ تر از غم نیست!!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۶
من مفلسم و، تو کیمییا ای ساقی!
دست تو سحاب و من گیا ای ساقی!
اینک رفته است شب، مرو ای مطرب!
اینک آمد صبح بیا ای ساقی!
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۱
دوش آمد ببرم می زده خواب آلوده
چهره افروخته، خوی کرده، عتاب آلوده
شیشه در دست و قدح بر کف و بگشوده نظر
لب شکر شکن آن لعل شراب آلوده
گفت ای خفته ی آشفته ز اندوه جهان
حیف نبود چو تویی غمزده خواب آلوده
قدحی در کش و از دیده ی عفوش بنگر
تا ببینی چه گنه های ثواب آلوده
بر در پیر خرابات نگیرند بهیچ
خرقه ای را که نباشد بشراب آلوده
رازم از پرده برافتاد و دریغا که هنوز
نتوان گفت بدان طفل حجاب آلوده
سحری بیخبری گفت بگو چرخ چراست
چاک بر سینه و رخساره تراب آلوده
گفتم آمد ز در شاه نبینی که همی
همچو دهشت زد گانست شتاب آلوده
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸
ساقی کامشب نشاط انگیخته است
زین باده که در ساغر ما ریخته است
غم سوزد و عمر سازد افزون گویی
با آب حیات آتش آمیخته است
نشاط اصفهانی : مفردات
شمارهٔ ۲۸
میروم تا چه کند مکرمت باده فروش
نقد جانی بکف و حسرت جامی دارم
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۶
غیر خوناب نیابند بجان و دل ما
گوئیا عشق بخون کرد مخمر گل ما
از ره عشق گذشتن نشد ای پیر طریق
تا که شد کوی خرابات مغان منزل ما
مشکل ما همه باشد ز خمار ای ساقی
جز به یک رطل گران حل نشود مشکل ما
گر چه در دیر گداییم ولی گاه نشاط
ره نیابند شهان بر طرف محفل ما
حاصل عمر شد ای مغبچه باده فروش
وجه می بود که قبول تو فتد حاصل ما
تیر دلدوز بهر دل زنی ای قاتل مست
ناوکی چند نگه دار برای دل ما
فانی امید چنان است که در وادی عشق
مسکن قافله سالار بود محفل ما
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۲ - تتبع خواجه
دل اگر میل سوی ساغر صهبا میکرد
بهر عکس رخ آن ساقی زیبا میکرد
آن چه روی است که چون عکس به می میانداخت
عکس خورشید در آب خضر افشا میکرد
همچو می مست و چو آن عکس همی شد بی خود
هر که آن عکس در آن باده تماشا میکرد
بود او مهر فلک رتبه و ما خاک زمین
خاک از مهر چه سان وصل تمنا میکرد
بنده پیر مغانیم که با مغبچه اش
بزم در دیر فنا بهر دل ما میکرد
کافر شوخ گه ساغر دور اندر بزم
نقد ایمان دو صد غمزه یغما میکرد
وقت را دار غنیمت که خطا بود که شیخ
نقد امروز پی نسیه فردا میکرد
رفت فانی طرف دیر به سجاده سحر
شام تبدیل به زنار و چلیپا میکرد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۰ - تتبع خواجه
چون بیاد لعل او میل می گلگون کنم
ساغر دوران ز خوناب جگر پر خون کنم
از پی دفع خمار مفلسان میکده
گر ندارم وجه می سجاده را مرهون کنم
طرح آبادی به می گر افکنم باشد چنانک
کز پی عشرت بنای خانه بر جیحون کنم
من که همواره قدح گردان بود باشد عجب
التفات ار سوی ناهمواری گردون کنم
نیستم رند ار ز آشوب حوادث دهر را
وضع دیگرگون شود من حال دیگرگون کنم
خلق را حزن از پی جاهست و من در میکده
فانیا دارم قدح خود را چرا محزون کنم؟
امیرعلیشیر نوایی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
ساقی نه ز آب تلخ کز آتش تیز
یکرطل گران سوی من آور برخیز
گر زانکه ز توبه ات شوم عذرانگیز
انداز به آستین و در حلقم ریز
امیرعلیشیر نوایی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
گر زهر غمم کند هلاک ای ساقی
تریاک میم دهی چه باک ای ساقی
دل شد چو ز توبه جرمناک ای ساقی
آن جرم به باده شوی باک ای ساقی
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۹
برخیز و بده باده چه جای سخن است
کامشب دهن تنگ تو روزی من است
ما را چو رخ خویش می گلگون ده
کاین توبه من چو زلف تو پرشکن است
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۰
آن باده که باید لب از او تر نکند کس
از شیشه همان به که بساغر نکند کس
چون موسم گل باده بساغر نکند کس
جز باده بساغر چه کند در نکند کس
گر قاصد پیغام وصال تو فرشته است
حرفی بود این حرف که باور نکند کس
شرطست که در کوی محبت زند از دل
صد چشمه خون جوش و لبی تر نکند کس
فرسوده تنم در سر کویت کف خاکیست
کز ننگ ز بیداد تو بر سر نکند کس
چشم تو برانگیخته باز از صف مژگان
آن فتنه که یاد از صف محشر نکند کس
ایجامه در آن می برو از عشق چه لذت
گر سینه خود چاک بخنجر نکند کس
مشتاق ندارد سخنش تاب شراری
گر کسب دم گرم ز آذر نکند کس
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
از می که عدو شکار شست من و تست
ساقی فلک بلند و پست من تست
از چرخ میندیش که تا ساغر می
داریم بدست دست دست من و تست
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۷
صبح است و شراب لعل‌فام ایساقی
برخیز و بگردش آر جام ایساقی
در دور فکن ساغر از آن پیش که چرخ
دور من و تو کند تمام ایساقی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۸۲
خوش است باده که باشد یکی حریف ظریف
ظریف نیست حریفی که بشمرد نفسم
چنین حریف طلب کن، چو یافته نشود
بیار باده که من خود حریف خویش بسم
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۲
ساقی چو به من دهد می گلگون را
گلگون کنم از فروغ او جیحون را
چندان به جزع باده دهم هامون را
تا مست کنم زیر زمین قارون را