جلال عضد : قطعات
شمارهٔ ۲
ای جوادی که به یک بخشش دست زادۀ تست عبدالقهّار عاصی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴
بیگریه و سوز و ساز محزون خفته نسیمی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۸
ای ماه من چرا ستم از سر گرفته ای امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴
گم شدم در سر آن کوی، مجویید مرا باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۸۸
مرا درد آموه و درمان چه حاصل انوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۳ - سوگندنامهای که انوری در نفی هجو قبة اسلام بلخ گفته و اکابر بلخ را مدح کرده
ای مسلمانان فغان از دور چرخ چنبری نصرالله منشی : باب الاسد و الثور
بخش ۲ - ترسیدن شیر از بانگ شنزبه
و در امثال آمده است که اذا اعشبت فانزل. چون یکچندی آنجا ببود و قوت گرفت و فربه گشت بطر آسایش و مسی نعمت بدو راه یافت. و بنشاط هرچه تمامتر بانگی بکرد بلند. و در حوالی آن مرغزار شیری بود و با او وحوش و سباع بسیار، همه در متابعت و فرمان او، و او جوان و رعنا و مستبد به رای خویش. هرگز گاو ندیده بود و آواز او ناشنوده. چندانکه بانگ شنزبه بگوش او رسید هراسی بدو راه یافت، و نخواست که سباع بدانند که او میبهراسد برجای ساکن میبود، و بهیچ جانب حرکت نمی کرد. حافظ : قطعات
قطعه شمارهٔ ۲۵
ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۲
اگر از اهل ایمانی مهیا باش آفت را رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ الآیة... جلیل و جبّار، خداوند بزرگوار، کردگار نامدار، جلّ جلاله، و عظم شأنه پیش از ایجاد عالم، و پیش از خلق آدم، بعلم قدیم خود دانست که از فرزندان آدم سزاوار نبوت و ولایت کیست؟ و اهل محبت و شایسته رسالت کیست؟ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ. امیر پازواری : چهاربیتیها
شمارهٔ ۲۰۲
گتمهْ که دمی دُوستْ ره نَوینمْ جایی اوحدی مراغهای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳
دم با تو زنم، که یار دیرینه تویی رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» ترا دادیم سبع مثانى، «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ (۸۷)» و قرآن بزرگوار. احمد شاملو : ترانههای کوچک غربت
بچههای اعماق
گفتار برای یک ترانه، در شهادتِ احمد زیبرم رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» مفسران در معنى این آیت سه قول گفتهاند: یکى آنست که این خطاب با مصطفى است و تشریف و تعظیم وى را بلفظ جمع گفت و بر عادت عرب که یکى را گویند: ایّها القوم کفوا عنّا اذاکم. و نظیر این در قرآن و در کلام عرب فراوانست و در ضمن این خطابست که پیغامبران را همه چنین فرمودیم که: «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» پاک خورید و کار نیک کنید، اى محمّد خطاب با تو همان است بایشان اقتدا کن و راه ایشان رو، و کان النبىّ یاکل من الغنائم. رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً چون از نزدیک ابراهیم بیامدند روى نهادند بشارستان قوم لوط و از آنجا که ابراهیم بود تا بشارستان لوط چهار فرسنگ بود، چون آنجا رسیدند در نیمه روز لوط را دیدند در صحرا کشاورزى میکرد، لوط در ایشان نگرست قومى را دید بصورت جوانان نیکو رویان سیاه چشمان خوش بویان جامهاى نیکو بر تن ایشان و فراز آمده بصورت مهمانان، لوط چون ایشان را بر آن صفت دید از آمدن ایشان و بسبب ایشان اندوهگن و دل تنگ گشت دانست که قوم وى قصد ایشان کنند و او را دفع باید کرد و رنج باید کشید اینست که ربّ العزّة گفت سِیءَ بِهِمْ اى ساء مجیئهم و احزن بسببهم، یقال: سؤته فسئى، نظیره: سررته فسرّ. مدنى و شامى و کسایى و رویس «سیئ» باشمام ضم خوانند اشارة الى الاصل فانّ اصله سوى بهم من السّوء، غیر انّ الواو اسکنت و نقلت کسرتها الى السّین تخفیفا، وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً اى ضاق بمکانهم صدره لما یعرف من قومه، یقال: ضاق بامره ذرعا، اذا لم یجد من المکروه سبیلا. و نسب الى الذرع على عادة العرب فى وصف القادر على الشیء المنبسط فیه بالتذرع و التبوع و طول الید و الباع و الذراع ثم یوضع ضیق الذرع مکان ضیق الصدر و هو نصب على التمییز وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ اى ثقیل و شدید فى الشر و کذلک العصبصب و اصله من العصب و هو الشد. محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۷۵
از جدم شیخ الاسلام ابوسعد رحمه اللّه روایت کردند کی گفت: روزی شیخ ابوسعید مجلس میگفت، در میان سخن گفت: العلماء ورثةالانبیاء. به حکم این خبر سخنی خواهم گفتن: درین ساعت کسی بمیهنه میآید که خدای و رسول او را دوست دارند و او خدای و رسول را دوست دارد. یک ساعت بود، گفت یا باطاهر برخیز و یحیی ما را استقبال کن. خواجه ابوطاهر برخاست و جمع باوی برخاستندو باستقبال میرفتند. درویشی از سر کویی درآمد، جامهای گردآلود خَلَق پوشیده، باانبانی و کوزۀ بردوش، و شیخ همچنان برتخت میبود، یحیی ماورالنهری چون چشم بر شیخ انداخت خدمت میکرد تا بکنار دکانی که بر در مشهد مقدس هست، و تخت شیخ بر دکانی بود، چون بدکان رسید شیخ اشارت کرد کی بنشین. درویش بنشست و جملۀ جمع مجلس را چشم بر وی مانده. چون شیخ مجلس بآخر رسانید گفت غسلی بباید کرد، یحیی را به کنار آب بردند تا غسل برآورد و شیخ فرمود تا جامه بردند تا وی درپوشید و سه روز پیش شیخ مقام کرد. هر روز در خدمت شیخ بنشستی و شیخ در میان سخن روی بوی آوردی و سخنی دیگر بگفتی و یحیی خدمتی بکردی. روز چهارم بر پای خاست و گفت اندیشۀ فرو سوی میباشد یعنی حج، شیخ گفت مبارک باد! سلام ما بدان حضرت برسان. وی خدمتی کرد و برفت و بپس باز میرفت تا نظرش از شیخ منقطع گشت، آنگاه راست برفت. شیخ جمع را و فرزندان را اشارت فرمود کی بوداع او بیرون روند، فرزندان و جمع برخاستندو برفتند. خواجه بوبکر مؤدب کی ادیب فرزندان شیخ بود گفت شیخ مرا گفت چون فرزندان برفتند تو نیز برو و جهد کن که قدم بر قدمگاه وی نهی و این سعادت دریابی. من بشتافتم و خدمتش را دریافتم و قدم بر قدم او مینهادم و آخرین کسی کی او را وداع کرد و ازو بازگشت من بودم. دیگر سال همان فصل بود و همان وقت کی شیخ در میان مجلس گفت یحیی ما را استقبال کنید. خواجه بوطاهر باجملۀ جمع استقبال کردند یحیی را دیدند کی میآمد همان انبان و کوزه بر دوش گرفته، چون فرزندان شیخ را بدید خدمتها کرد و خدمت کنان بخدمت آمد و دست شیخ بوسه دادو شیخ بوسی بر سر وی داد چون بنشست شیخ گفت یا یحیی فتوح چنان حضرتی با جمع در میان باید نهادو ایشانرا فایدۀ داد. یحیی سر بر آورد و گفت: یا شیخ رفتیم و شنیدیم و دیدم و یافتیم و یار آنجا نه، شیخ نعرۀ بزد و گفت دیگر باربگوی! دیگرباره همچنین بگفت. شیخ نعرۀ بزد و گفت دیگربار گوی! سدیگر بارگفت. شیخ نعرۀ بزد. پس شیخ روی به جمع آورد وگفت ورای صدق این مرد صدقی نیست. ازوی بشنوید. پس گفت یا یحیی این چنین فتوحی بیشکرانه نبود به شکرانۀ مشغول باید بود این جمع را حسن مؤدب و خواجه بوطاهر و یحیی هر سه برخاستند و متفکر میرفتند که در میهنه چنین چیزی ساختن دشخوار باشد حسن گفت چون بسر بازار رسیدیم یکی دیگری را میگفت که خادم شیخ و صوفیان را که میجستی اینک آمدند. برنایی فرا پیش آمد و سلام گفت و گفت ما از پوشنگ هری میآمدیم با کاروانی بزرگ، دزد برما افتادند من نذر کردم که اگر از دست ایشان خلاص یابم یک خروار میویز بصوفیان میهنه دهم. اکنون ازان بلاخلاص یافتم بیایید و ببرید. ما باوی رفتیم تا بستانیم. دیگری فراز آمد و سلام کرد و گفت من نیز نذر کردهام که ده من فانید دهم و بیاورد. دیگری فراز آمد و گفت من نیز عهد کردهام که پنج دینار نیشابوری دهم پس زر و میویز بستاندیم و از آنجا بازگشتیم. خواجه حمویه را دیدیم، که رئیس میهنه بود پرسید از کجا میآیید ما قصۀ شکرانه گفتیم او نیز دویست من نان و حوایج آن بداد دعوتی بساختیم برحکم اشارت شیخ و وقت خوش گشت و یحیی سه روز آنجا مقام کرد و بعد از آن بماورالنهر رفت. خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۳
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» الآیة... اى سبعا من الکرامات التی یثنى بها علیک یا محمّد، اللَّه تعالى منّت نهاد بر مصطفى (ص) بهفت کرامت که با وى کرد، از آن کرامتها که او را بآن بستایند و بر وى ثنا گویند: اول هدایتست و نصرت: «وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً». دیگر نبوّتست و رسالت: «وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا». سوم رأفتست ارحمت: «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ». چهارم بصیرت: «عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی». پنجم سکینه: «أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ». ششم محبّت: «ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى». هفتم قربت: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى». سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۸۴ - در بیان آنکه هر نبی و ولی بر همه معجزات و کرامات قادر بود. اگرچه هر یکی معجزه و کرامتی ظاهر کرد، الا بر تمامت قادر بود. بحسب اقتضای هر دوری چیزی نمود یکی شق قمر کرد و یکی مرده زنده کرد و همچنین الی مالانهایه. چنانکه طبیب هر رنجوری را دوائی دیگر کند لایق رنجش نه از آن است که همان مقدار میداند اما در آن محل آن میباید، نظیر این بسیار است. چون اولیاء و انبیاء علیهم السلام مظهر و آلت حقاند هرچه آلت کند در حقیقت صانع کرده باشد همچنانکه قلم در دست نویسنده مختار نیست اختیار در دست کاتب است پس چون از صورت ایشان معجزهها و کرامتها را حق تعالی مینماید چون توان گفتن که حق بر بعضی قادر نیست این سخن و این اندیشه فی الحقیقه کفر باشد.
هر ولی جملۀ کرامت داشت
شمارهٔ ۲
ای جوادی که به یک بخشش دست زادۀ تست عبدالقهّار عاصی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴
بیگریه و سوز و ساز محزون خفته نسیمی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۸
ای ماه من چرا ستم از سر گرفته ای امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴
گم شدم در سر آن کوی، مجویید مرا باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۸۸
مرا درد آموه و درمان چه حاصل انوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۳ - سوگندنامهای که انوری در نفی هجو قبة اسلام بلخ گفته و اکابر بلخ را مدح کرده
ای مسلمانان فغان از دور چرخ چنبری نصرالله منشی : باب الاسد و الثور
بخش ۲ - ترسیدن شیر از بانگ شنزبه
و در امثال آمده است که اذا اعشبت فانزل. چون یکچندی آنجا ببود و قوت گرفت و فربه گشت بطر آسایش و مسی نعمت بدو راه یافت. و بنشاط هرچه تمامتر بانگی بکرد بلند. و در حوالی آن مرغزار شیری بود و با او وحوش و سباع بسیار، همه در متابعت و فرمان او، و او جوان و رعنا و مستبد به رای خویش. هرگز گاو ندیده بود و آواز او ناشنوده. چندانکه بانگ شنزبه بگوش او رسید هراسی بدو راه یافت، و نخواست که سباع بدانند که او میبهراسد برجای ساکن میبود، و بهیچ جانب حرکت نمی کرد. حافظ : قطعات
قطعه شمارهٔ ۲۵
ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۲
اگر از اهل ایمانی مهیا باش آفت را رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ الآیة... جلیل و جبّار، خداوند بزرگوار، کردگار نامدار، جلّ جلاله، و عظم شأنه پیش از ایجاد عالم، و پیش از خلق آدم، بعلم قدیم خود دانست که از فرزندان آدم سزاوار نبوت و ولایت کیست؟ و اهل محبت و شایسته رسالت کیست؟ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ. امیر پازواری : چهاربیتیها
شمارهٔ ۲۰۲
گتمهْ که دمی دُوستْ ره نَوینمْ جایی اوحدی مراغهای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳
دم با تو زنم، که یار دیرینه تویی رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» ترا دادیم سبع مثانى، «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ (۸۷)» و قرآن بزرگوار. احمد شاملو : ترانههای کوچک غربت
بچههای اعماق
گفتار برای یک ترانه، در شهادتِ احمد زیبرم رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» مفسران در معنى این آیت سه قول گفتهاند: یکى آنست که این خطاب با مصطفى است و تشریف و تعظیم وى را بلفظ جمع گفت و بر عادت عرب که یکى را گویند: ایّها القوم کفوا عنّا اذاکم. و نظیر این در قرآن و در کلام عرب فراوانست و در ضمن این خطابست که پیغامبران را همه چنین فرمودیم که: «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» پاک خورید و کار نیک کنید، اى محمّد خطاب با تو همان است بایشان اقتدا کن و راه ایشان رو، و کان النبىّ یاکل من الغنائم. رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً چون از نزدیک ابراهیم بیامدند روى نهادند بشارستان قوم لوط و از آنجا که ابراهیم بود تا بشارستان لوط چهار فرسنگ بود، چون آنجا رسیدند در نیمه روز لوط را دیدند در صحرا کشاورزى میکرد، لوط در ایشان نگرست قومى را دید بصورت جوانان نیکو رویان سیاه چشمان خوش بویان جامهاى نیکو بر تن ایشان و فراز آمده بصورت مهمانان، لوط چون ایشان را بر آن صفت دید از آمدن ایشان و بسبب ایشان اندوهگن و دل تنگ گشت دانست که قوم وى قصد ایشان کنند و او را دفع باید کرد و رنج باید کشید اینست که ربّ العزّة گفت سِیءَ بِهِمْ اى ساء مجیئهم و احزن بسببهم، یقال: سؤته فسئى، نظیره: سررته فسرّ. مدنى و شامى و کسایى و رویس «سیئ» باشمام ضم خوانند اشارة الى الاصل فانّ اصله سوى بهم من السّوء، غیر انّ الواو اسکنت و نقلت کسرتها الى السّین تخفیفا، وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً اى ضاق بمکانهم صدره لما یعرف من قومه، یقال: ضاق بامره ذرعا، اذا لم یجد من المکروه سبیلا. و نسب الى الذرع على عادة العرب فى وصف القادر على الشیء المنبسط فیه بالتذرع و التبوع و طول الید و الباع و الذراع ثم یوضع ضیق الذرع مکان ضیق الصدر و هو نصب على التمییز وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ اى ثقیل و شدید فى الشر و کذلک العصبصب و اصله من العصب و هو الشد. محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۷۵
از جدم شیخ الاسلام ابوسعد رحمه اللّه روایت کردند کی گفت: روزی شیخ ابوسعید مجلس میگفت، در میان سخن گفت: العلماء ورثةالانبیاء. به حکم این خبر سخنی خواهم گفتن: درین ساعت کسی بمیهنه میآید که خدای و رسول او را دوست دارند و او خدای و رسول را دوست دارد. یک ساعت بود، گفت یا باطاهر برخیز و یحیی ما را استقبال کن. خواجه ابوطاهر برخاست و جمع باوی برخاستندو باستقبال میرفتند. درویشی از سر کویی درآمد، جامهای گردآلود خَلَق پوشیده، باانبانی و کوزۀ بردوش، و شیخ همچنان برتخت میبود، یحیی ماورالنهری چون چشم بر شیخ انداخت خدمت میکرد تا بکنار دکانی که بر در مشهد مقدس هست، و تخت شیخ بر دکانی بود، چون بدکان رسید شیخ اشارت کرد کی بنشین. درویش بنشست و جملۀ جمع مجلس را چشم بر وی مانده. چون شیخ مجلس بآخر رسانید گفت غسلی بباید کرد، یحیی را به کنار آب بردند تا غسل برآورد و شیخ فرمود تا جامه بردند تا وی درپوشید و سه روز پیش شیخ مقام کرد. هر روز در خدمت شیخ بنشستی و شیخ در میان سخن روی بوی آوردی و سخنی دیگر بگفتی و یحیی خدمتی بکردی. روز چهارم بر پای خاست و گفت اندیشۀ فرو سوی میباشد یعنی حج، شیخ گفت مبارک باد! سلام ما بدان حضرت برسان. وی خدمتی کرد و برفت و بپس باز میرفت تا نظرش از شیخ منقطع گشت، آنگاه راست برفت. شیخ جمع را و فرزندان را اشارت فرمود کی بوداع او بیرون روند، فرزندان و جمع برخاستندو برفتند. خواجه بوبکر مؤدب کی ادیب فرزندان شیخ بود گفت شیخ مرا گفت چون فرزندان برفتند تو نیز برو و جهد کن که قدم بر قدمگاه وی نهی و این سعادت دریابی. من بشتافتم و خدمتش را دریافتم و قدم بر قدم او مینهادم و آخرین کسی کی او را وداع کرد و ازو بازگشت من بودم. دیگر سال همان فصل بود و همان وقت کی شیخ در میان مجلس گفت یحیی ما را استقبال کنید. خواجه بوطاهر باجملۀ جمع استقبال کردند یحیی را دیدند کی میآمد همان انبان و کوزه بر دوش گرفته، چون فرزندان شیخ را بدید خدمتها کرد و خدمت کنان بخدمت آمد و دست شیخ بوسه دادو شیخ بوسی بر سر وی داد چون بنشست شیخ گفت یا یحیی فتوح چنان حضرتی با جمع در میان باید نهادو ایشانرا فایدۀ داد. یحیی سر بر آورد و گفت: یا شیخ رفتیم و شنیدیم و دیدم و یافتیم و یار آنجا نه، شیخ نعرۀ بزد و گفت دیگر باربگوی! دیگرباره همچنین بگفت. شیخ نعرۀ بزد و گفت دیگربار گوی! سدیگر بارگفت. شیخ نعرۀ بزد. پس شیخ روی به جمع آورد وگفت ورای صدق این مرد صدقی نیست. ازوی بشنوید. پس گفت یا یحیی این چنین فتوحی بیشکرانه نبود به شکرانۀ مشغول باید بود این جمع را حسن مؤدب و خواجه بوطاهر و یحیی هر سه برخاستند و متفکر میرفتند که در میهنه چنین چیزی ساختن دشخوار باشد حسن گفت چون بسر بازار رسیدیم یکی دیگری را میگفت که خادم شیخ و صوفیان را که میجستی اینک آمدند. برنایی فرا پیش آمد و سلام گفت و گفت ما از پوشنگ هری میآمدیم با کاروانی بزرگ، دزد برما افتادند من نذر کردم که اگر از دست ایشان خلاص یابم یک خروار میویز بصوفیان میهنه دهم. اکنون ازان بلاخلاص یافتم بیایید و ببرید. ما باوی رفتیم تا بستانیم. دیگری فراز آمد و سلام کرد و گفت من نیز نذر کردهام که ده من فانید دهم و بیاورد. دیگری فراز آمد و گفت من نیز عهد کردهام که پنج دینار نیشابوری دهم پس زر و میویز بستاندیم و از آنجا بازگشتیم. خواجه حمویه را دیدیم، که رئیس میهنه بود پرسید از کجا میآیید ما قصۀ شکرانه گفتیم او نیز دویست من نان و حوایج آن بداد دعوتی بساختیم برحکم اشارت شیخ و وقت خوش گشت و یحیی سه روز آنجا مقام کرد و بعد از آن بماورالنهر رفت. خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۳
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» الآیة... اى سبعا من الکرامات التی یثنى بها علیک یا محمّد، اللَّه تعالى منّت نهاد بر مصطفى (ص) بهفت کرامت که با وى کرد، از آن کرامتها که او را بآن بستایند و بر وى ثنا گویند: اول هدایتست و نصرت: «وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً». دیگر نبوّتست و رسالت: «وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا». سوم رأفتست ارحمت: «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ». چهارم بصیرت: «عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی». پنجم سکینه: «أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ». ششم محبّت: «ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى». هفتم قربت: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى». سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۸۴ - در بیان آنکه هر نبی و ولی بر همه معجزات و کرامات قادر بود. اگرچه هر یکی معجزه و کرامتی ظاهر کرد، الا بر تمامت قادر بود. بحسب اقتضای هر دوری چیزی نمود یکی شق قمر کرد و یکی مرده زنده کرد و همچنین الی مالانهایه. چنانکه طبیب هر رنجوری را دوائی دیگر کند لایق رنجش نه از آن است که همان مقدار میداند اما در آن محل آن میباید، نظیر این بسیار است. چون اولیاء و انبیاء علیهم السلام مظهر و آلت حقاند هرچه آلت کند در حقیقت صانع کرده باشد همچنانکه قلم در دست نویسنده مختار نیست اختیار در دست کاتب است پس چون از صورت ایشان معجزهها و کرامتها را حق تعالی مینماید چون توان گفتن که حق بر بعضی قادر نیست این سخن و این اندیشه فی الحقیقه کفر باشد.
هر ولی جملۀ کرامت داشت