مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۰
قاشانیم و لاابالی حالیم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۶۸
که ساکن در دل ویرانه ما می تواند شد؟
رضاقلی خان هدایت : فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین
بخش ۱۴ - حیران یزدی
اسمش میرزا محمد علی و از اکابر سادات اعلی درجات یزد است. ابا عن جد از فضلای جلیل الشأن و همواره در مجالس و محافل حکام آن شهر معزز و مکرم و در محامد صفات و پاکی ذات مسلم.ملاقاتش اتفاق نیفتاد به این بیتش اکتفا می‌شود:
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
ای فخر زمانه را ز پیوندی تو
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۸۹۰
ای آن که دل به دولت بیدار بسته ای
رشیدالدین وطواط : مقطعات
شمارهٔ ۹۵ - نیز در ترجمۀ شعر تازی
من همان گویم کان لاشه خرک
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
یارب گرة غفلتم از دل بگشای
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۵
از بهر سری ذلیل نتوان بودن
سعدی : غزلیات
غزل ۶۰۲
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
سعدی : غزلیات
غزل ۷۸
امشب به راستی شب ما روز روشن است
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵
ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۲
رفتم به بوستان که دلم وا شود، نشد
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۴۷
خرامان می‌روی در دل چراغ افروز جان و تن
اقبال لاهوری : پیام مشرق
ز جان بیقرار آتش گشادم
ز جان بیقرار آتش گشادم
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۷۰
از سرِّ تو هر که با نشان خواهد بود
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۸
هله ای کیا، نفسی بیا
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۵۶
ز جان سوخته‌ام خلق را حذار کنید
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۹
ما را با دوست آشنائیست
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۴۲ - اصل چهارم
بدان که مدار راه دین بر چهار اصل است که در عنوان مسلمانی گفته ایم. نفس تو و حق تعالی و دنیا و آخرت از چهار دو جستن است و دو جستن از نفس خود برای جستن حق تعالی و جستن از دنیا برای جستن آخرت. پس تراز وی از نفس خود به حق تعالی می باید آورد و روی از دنیا به آخرت می باید آورد و صبر و خوف و توبه همه مقامات این است. و دوستی دنیا از مهلکات است چنان که علاج آن گفته ایم و دشمنی وی و بریدن از وی از منجیات است و اکنون شرح این خواهیم گفت. و عبارت از این فقر است و زهد. پس باید که اول فضیلت وی و حقیقت وی بشناسی.
سعدی : باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۳۲
شیّادی گیسوان بافت یعنی علویست و با قافله حجاز به شهری در آمد که از حج همی‌آیم و قصیده ای پیش ملک برد که من گفته‌ام. نعمت بسیارش فرمود و اکرام کرد تا یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت من او را عید اضحی در بصره دیدم. معلوم شد که حاجی نیست دیگری گفتا پدرش نصرانی بود در ملطیه پس او شریف چگونه صورت بندد و شعرش را به دیوان انوری دریافتند ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ درهم چرا گفت.