عبارات مورد جستجو در ۲۶۶ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۷
پیری رسید و، از همه وقت کناره است
جز جا بنام خویش سپردن چه چاره است؟
بر لوح بی بقائی خود، گر نظر کنی
برگشتن نگاه تو عمر دوباره است
تا چشم میزنی بهم، از هم گسسته است
گویی که تار عمر تو تار نظاره است
چون مو سپید گشت، بدندان مبند دل
سر زد چو صبح، وقت غروب ستاره است
دیگر نمانده جای تو در دیده، ای نگاه
جز جای خود بگریه سپردن چه چاره است
گر مطلب از کناره گزیدن نه شهر تست
بودن میان مردم عالم، کناره است
در عهد ماست زخمی خار گزندگی
بیچاره یی که همچو گلشن جامه پاره است
واعظ به فکر دوست زبان از سخن مبند
جایی که دل نشسته زبان هیچکاره است
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۶
بر ما سخن سرد عزیزان نه گران بود
کان بر دل ما، چون نفس شیشه گران بود
دشنام به جان منت، ازین منفعلم من
کآزار منش، باعث تصدیع زبان بود
دیگر نتواند بلب آورد فغانم
یاد خوش آن روز، که درد تو جوان بود
از عمر چه دیدیم، بجز فوت جوانی
زیبا گل این باغ، همین رنگ خزان بود
ز آن عمر رسانید مرا زود به پیری
کاین ابلق سرکش ز نفس گرم عنان بود
از گلشن ایام، ز دم سردی پیری
در دست ز آیینه مرا برگ خزان بود
واعظ نه عبث جان ببها داد سخن را
هر معنی آن جوهری ارزنده به جان بود
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۷
عهد شباب بگذشت، وقت شتاب گردید
نور نظر ز عینک، پا در رکاب گردید
دیگر چه گل توان چید از خویش وقت پیری؟
آب جوانی افتاد، گلشن خراب گردید!
چشمش اگر بروی بی آب و رویم افتد
خواهد ز شرم عکسم، آیینه آب گردید
از شور این دل تنگ، ای مدعی حذر کن
از جوشش تنوری عالم خراب گردید
از ناله حزینم تنها نسوخت واعظ
از آه آتشینم، آتش کباب گردید
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۹
عهد شباب رفت و، نشد هیچ کار حیف!
دست طلب نچید گلی زین بهار حیف!
عمر دراز رفت و، نشد فکر توشه یی
از دست شد طناب و، نبستیم بار حیف!
با این سیاه رویی و آلوده دامنی
رفتیم همچو سیل ازین کوهسار حیف!
داریم چشم گریه ز یاران بروز مرگ
ما خود بروز خود نگرستیم زار حیف!
شد عمر و، آه حسرتی از دل نشد بلند
نخلی نکاشتیم درین جویبار حیف!
آن مستی جوانی و، این ضعف پیری است
ما را دمی ز عمر نیامد بکار حیف!
فرداست اینکه قدر شناسان دردمند
خواهند گفت:«حیف ز واعظ هزار حیف »!
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۴۹۹
چون کند پیری ستم، یاد جوانی میکنیم
ما بعمر رفته اکنون زندگانی میکنیم
وقت رفت گشته، باید وام دلها باز داد
زین سبب با دوستان نامهربانی میکنیم
مانده ته مینایی از درد و شراب زندگی
یک دو روزی نیز با آن کامرانی میکنیم
میکند اکنون ز ما گل آرزوها رنگ رنگ
ما بهار خویشتن را در خزانی میکنیم
گشته تن خالی ز مغز و، در تلاش دولتیم
آشنایی با هما در استخوانی میکنیم
پنبه سان شاید که در گیرد دل نرمی ز ما
با دل سختی چو سنگ آتش فشانی میکنیم
بیشتر وا میکنیم از بهر این غداره جا
ما که پهلو خالی از دنیای فانی میکنیم
پهلوانی نیست واعظ کوه را برداشتن
دل چو برداریم از خود، پهلوانی میکنیم
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
از جوش شباب، پر دلت بی غم شد
زین جوشن مرو ز سر، که باید کم شد
ناخورده بری ز عمر، باید شد پیر
ننشسته هنوز راست، باید خم شد
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
نی در سر شوق و، نی بدل پروا ماند
قوتها رفت و ناتوانیها ماند
از عمر گذشته حاصلم پشت خمی است
موجی از باد در کف دریا ماند
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۵۸ - آداب طواف
بدان که طواف همچون نماز است در وی طهارت تن و جامه و ستر عورت شرط است ولیکن سخن در وی مباح است و اول باید که سنت اضطباع به جای آرد و اضطباع آن بود که میان ازار در زیر دست راست کند و هردو کرانه وی بر کتف چپ افکند، پس خانه را بر جانب چپ کند و از ابتدای حجرالاسود طواف ابتدا کند چنان که میان خانه و میان وی سه گام باشد تا پای بر شادروان ننهد که آن حد خانه است و چون طواف ابتدا کند بگوید، «اللهم ایمانا بکو تصدیقا بکتابک و وفاء بعهدک و اتباعا لسنه نبیک محمد صلی الله علیه و سلم» و چون به در خانه رسد بگوید، «اللهم هذاالبیت بیتک و هذاالحرم حرمک، و هذاالامن امنک و هذا مقام خلیک العایذبک من النار» و چون به رکن عراقی رسد گوید، «اللهم انی اعوذ بک من الشرک و الشک و الکفر والنفاق و الشقاق و سوء الاخلاق و سوء المنظر فی الاهل و المال و الوالد» و چون به زیر ناودان رسد گوید، «اللهم اظلنی تحت ظل عرشک یوم الاظل عرشک اللهم اسقنی بکاس محمد صلی الله علیه و اله و سلم شربه لا اظما بعدها ابدا» و چون به رکن شامی رسد گوید، «اللهم اجعله حجا مبرورا وسعیا مشکورا و ذنبا مغفورا و تجاره لن تبور، یا عزیز یا غفور، رب اففروارحم و تجاوز عما تعلم انک انت الاعز الاکررم» و چون به رکن یمانی رسد گوید، «اللهم انی اعوذبک من الکفر و اغوذبک من الفقر و من عذاب القبر و من فتنه المحیا و الممات و اعوذ بک من الخزی فی الدنیا و الاخره اللهم ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا برحمتک عذاب القبر و عذاب النار» هفت بار همچنین بگردد و هر باری این دعاها می گوید و هر باری را شوطی گویند، در سه شوط به شتاب می رود جلدوار و به نشاط، و اگر به نزدیک خانه زحمت بود دورتر شود تا به شتاب تواند رفت و در چهار شوط بازپسین آهسته رود و هرباری حجر را بوسه دهد و دست به رکن یمانی فراز آورد و اگر نتواند از زحمت به دست اشارت کند، چون هفت شوط تمام شود میان خانه و سنگ بایستد و شکم و سینه جانب راست از روی بر دیوار خانه نهد و دو دست زیر سر خویش به دیوار باز نهاده یا در استار کعبه زند و این جای را ملتزم گویند و دعا اینجا مستجاب بود بگوید، «اللهم یارب البیت العتیق اعتق رقبتی من النار و اعذنی من کل سوء وقنعنی بما رزقنی و بارک لی فیما اتیتنی» و آنگاه صلوات دهد و استغفار کند و حاجتی که در دل دارد بخواهد آنگاه در پس مقام بایستد و دو رکعت نماز کند که آن را رکعتی الطواف گویند و تمامی طواف بدان بود، در رکعت اول الحمد و قل یا ایها الکافرون و در دوم الحمد و قل هو الله احد و پس از تماز دعا کند و تا هفت شوط بنگردد یک طواف تمام نشود و هر هفت باری این دو رکعت نماز کند، آنگاه تا به نزدیک حجر شود و بوسه دهد و ختم کند بدین و به سعی مشغول شود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۶۲ - کیفیت عمره
چون خواهد که عمره آرد غسل کند و جامه احرام درپوشد چنان که حج را و بیرون شود از مکه تا به میقات عمره و آن جعرانه است و تنعیم و حدیبیه و نیت عمره کند و بگوید، «لبیک بعمره» و به مسجد عایشه، رضی الله عنها و عن ابیها، شود و دو رکعت نماز کند و باز به مکه آید و در راه لبیک می گوید و چون به در مسجد رود از تلبیه بماند و طواف کند و سعی کند، چنان که در حج گفتیم، پس موی بسترد و عمره بدین تمام شود و این در همه سال می توان کرد که کسی که آنجا باشد چندانکه می تواند عمره می کند و اگر نتواند طواف می کند و اگر نتواند در خانه می نگرد و چون در خانه شود میان آن دو عمود نماز می کند و پای برهنه درشود و با توفیر و حرمت و چندانکه می تواند آب زمزم می خورد، چندانکه معده پر شود که به هر نیت که خورد شفا یابد، و بگوید، «اللهم اجعله شفاء من کل سقم و ارزقنا الاخلاص و الیقین و المعافاه فی الدنیا و الاخره».
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۶۳ - طواف وداع
چون عزم بازگشتن کند، پیشین رحل دربندد و به آخر همه کارها خانه را طواف کند و طواف وداع هفت بار بود و دو رکعت نماز کند پس از آن، چنان که در صفت طواف گفته شد و در این طواف اضطباع و رفتن به شتاب نباشد و آنگاه به ملتزم شود و دعا کند و بازگردد، چنان که در خانه همی نگرد و می شود تا از مسجد بیرون شود.
یغمای جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۶۱
از عمر نمانده است مرا غیر دمی چند
وقت است اگر رنجه نمائی قدمی چند
بگشای از آن طره پرتاب خمی بند
آزاد کن از زحمت مرغان حرمی چند
از دیده به گل ریخته ام تخم امیدی
دارم ز تو ای ابر عطا چشم نمی چند
بیم قفسی مژده وصلی بده آخر
تا شاد کنم خاطر خود را به غمی چند
زین بیش به حرمان نتوان زیست خدا را
شایستگی لطف ندارم سمتی چند
نه خال و خط و کاکل و زلفست که حسنش
آورده پی کشتن یغما رقمی چند
سراج قمری : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
یار منی ای رنج، به من کی نرسی
شب نیست که چون دمم پیاپی نرسی
اندر پی موسم جوانی، ای اشک
چندین چه دوی گرم؟که دروی نرسی
رفیق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱
از هر رهی که دیده ام آن مه گذشته است
عمرم تمام بر سر آن ره گذشته است
غافل اگر رسیده به راهی که بوده ام
گردیده، تا ز بودنم آگه گذشته است
افزون ز ماه چارده است و همان کجاست
کز عمر او هنوز کم از ده گذشته است
طالع نگو که هر گه از او کرده ام سؤال
نه بر زبانش آری و نه، نه گذشته است
هرگز نگفته کیست بر این رهگذر رفیق
با آنکه بر سرش گه و بیگه گذشته است
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۵ - خواجه حافظ فرماید
تا زمیخانه و می نام و نشان خواهد بود
سرما خاک ره پیر مغان خواهد بود
در جواب او
تازقطنی و قدک نام و نشان خواهد بود
تنم از شوق شمط جامه دران خواهد بود
برزمینی که در وصندلی رخت نهند
سالها سجده گه بقچه کشان خواهد بود
حلقه انکله جیب بگوش از ازلست
برهمانیم که بودیم و همان خواهد بود
چشم مدفون چو نهد سربکنار جامه
برخ شاهد کمخا نگران خواهد بود
بعدما و توبسی صوف سفید و سبزی
که لباس تن هر پیرو جوان خواهد بود
بروای دامک شلوار که بردیده تو
راز لنگوته نهانست و نهان خواهد بود
رخت قاری اگر از بقچه یاران باشد
خلعت صوف به دوش دگران خواهد بود
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۷۲ - خواجه عماد فقیه فرماید
تا دل سخن پذیر و سخن دلپذیر شد
جانرا ز وصل همنفسی ناگزیر شد
در جواب او
زآندم که در خریطه اطلس عبیر شد
خوشبوی گشت رخت و ببردلپذیر شد
گرمای گرم اگر نبود نیز داربه
تن را از وصل پیرهنی ناگریز شد
انکس که بر نهالی و کت خفت یکدمی
نگذشت هفته که ز اهل سریر شد
وان تن که او نیافت درین سرنخ نسیج
رختش بخلدسندس خضر حریر شد
از عشق وصل خرمی و چکمه و نمد
جبه جوان بر آمد و در پنبه پیر شد
دستار کوچک ار چه بزرگی بسر نهاد
هر کس که آن بدید بچشمش حقیر شد
از خرقه و عصا و کلاهی گزیر نیست
گیرم بترک شخص چو شیخ کبیر شد
قاری زیمن اطلس و کمخا جهان گرفت
آری گل از روایح گل چون عبیر شد
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۲
رفت از عمرم ای پسر چل سال
نیمه ای خواب و نیمه ای بخیال
از صبا و شباب بگذشتم
تا رسیدم کنون بسن کمال
آفتابم به نیمه روز رسید
که بود نیمه روز وقت زوال
رنج بردم بگرد کردن علم
نز پی گنج و گرد کردن مال
شکرلله که داد بی منت
حق بقدر کفاف مال و منال
نکشیدم بهیچ روی ز خلق
منت احتیاج و ذل سئوال
در پی گرد کردن روزی
سعی کردم و لیک با اجمال
دانم از عمر چند سال برفت
می ندانم که چند ماندم سال
چون جوانی بشد رسد پیری
همچنان کز پی رضاع، فصال
چونکه پیری رسد رود تن را
چستی و در رسد کلال و ملال
شد مرا وقت کوشش و بالش
وقت تواست ای پسر بکوش و ببال
هر چه خواهی ز هیچکس بمخواه
جز خداوند قادر متعال
که مرا داد رایگان همه چیز
عزت و جاه و دانش و اقبال
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۴۰ - قطعه
خونین جگرم ز گردش چرخ
افسرده دلم ز دور ایام
شام است همی که می شودصبح
صبح است همی که می شود شام
وآگاه نشد کسی به دوران
کآغاز چه بوده چیست انجام
صابر همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
هر که آمد در جهان پست و رفت
رشتهٔ الفت ز ما بگسست و رفت
مرگ صیاد است و، صیدش آدمی است
کو که زین صیاد، سالم جست و رفت؟
عمر ما، همچون نسیم صبحگاه
آمد و از پا دمی ننشست و رفت
آدمی را، تن طلسم جان بود
عاقبت میبایدش بشکست و رفت
خرم از سر منزل کثرت گذشت
آنکه شد از جام وحدت مست و رفت
هیچکس با خویشتن چیزی نبرد
هر که بودش هر چه داد از دست و رفت
نظم را عقد گهر بگسسته بود
لیکنش (صابر) به هم پیوست و رفت
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
چون فاختگان طوق برآوردی زود
طوقی که هزار بار ز اول بربود
رویت علم حسن بعالم بنمود
خوش بوده ای و خوشی و خوش خواهی بود
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۸
جان فدا کردم که تا شد وصل او یک دم نصیب
عمر جاویدست می‌گردد کسی را کم نصیب
تیشة غمّاز راز کوهکن را فاش کرد
حسن رسوا گشت چون شد عشق را محرم نصیب
عشرت این گلستان وقف که شد یارب که شد
غنچه را قسمت ملال و لاله را ماتم نصیب!
عمر باقی بود و روز تیره تا پیری کشید
شد شب عمر مرا آخر صباحی هم نصیب