عبارات مورد جستجو در ۲۷۲ گوهر پیدا شد:
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۵
بخت اگر یاری کند دلدار دلداری کند
نوبت گلشن رسد گلزار گلزاری کند
سهل باشد محنت از جور رقیب و دور چرخ
شاخ گلبن گل بر آرد خارا گر خاری کند
بزم عشرت گرم گردد، خون تاک آید بجوش
باده سرمستی دهد پیمانه سرشاری کند
طره معشوق ما گر شد پریشان باک نیست
جمع دل را در پریشانی نگهداری کند
نرگس دلدار ما رنجور و بیمار است لیک
دردمندان را به بیماری پرستاری کند
کفر و ترسائی گر این باشد که کار زلف اوست
کعبه میخانه شود تسبیح زناری کند
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۴
میرود نیسان و میآید ایار
نیمی افزون رفت از فصل بهار
تا هنوز اندر بگلشن لاله ایست
لاله وار از کف مده جام عقار
همچو نرگس صبحدم از خواب سر
برمکن جز با دو چشم پر خمار
پا مکش چون سرو آزاد ای ندیم
در بهاران از کنار جویبار
ساحت صحرا پر از نسرین و گل
دل چسان در خانه میگیرد قرار
یا چو سنبل خیمه زن بر طرف جوی
یا چو بلبل نغمه زن بر شاخسار
عیش و عشرت چیست دانی در جهان؟
از خودی در بیخودی کردن فرار
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۶
من صراحی بزیر کش دارم
بمی ناب وقت خوش دارم
در بر زاهدان یاوه سرای
لفچ افتاده لب خمش دارم
وقت شیرین از آن عزیزتر است
که باندیشه رو ترش دارم
غم و اندیشه را به بیهوشی
می گسارم که عقل وهش دارم
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۵
شب آمد جام می را مرحبا کن
سر اندیشه را از تن جدا کن
بیار آی از می دوشینه محفل
حریفان قدح کش را صلا کن
چه سود از سبحه و سجاده زاهد
اگر مردی بیا دردی دوا کن
چه خوردی دوش و در بزم که خفتی؟
اگر اهل دلی با ما صفا کن
نهادی راز ما در بزم رندان
خطا کردی دل ما را رضا کن
بلطفی گر لبت کام دل ما
نبخشاید، بدشنامی روا کن
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
از تابش آفتاب بیتاب شدیم
وز آتش گرمای نجف آب شدیم
گویند شراب سر که گردد بنجف
ما سر که بدیم، باده ناب شدیم
بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۵
چه بد آغاز وسرانجام چه خواهدبودن
ثمر صبح اثر شام چه خواهد بودن
بودم اول به کجا میروم آخر به کجا
ماحصل از من گمنام چه خواهدبودن
جان به تن نالدم آری به جز از این کاری
مرغ را در قفس و دام چه خواهد بودن
ساقیا خیز وبده باده گلگون که به غم
چاره غیر از می گلفام چه خواهد بودن
جام می آر به گردش که ندانست کسی
غرض از گردش ایام چه خواهد بودن
بر معشوق چو کاری نرود پیش به عجز
کار عاشق به جز ابرام چه خواهد بودن
باده پیش آر ومکش رنج که داند پس از این
حالت زهره وبهرام چه خواهدبودن
می بکن نوش و مده گوش به پند زاهد
معنی گفته هر عام چه خواهد بودن
چون من از دولت عشق آنکه بلنداقبال است
فکر او غیر می وجام چه خواهد بودن
بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۳۷۳
ساقی امشب می دهی گر می به من
ساغر از کف نه به من می ده به من
گو به خادم تا رود در پیش یار
گوید او راتا بیاید پیش من
آمدی در پیش من خوش آمدی
ای نگار گلرخ نسرین بدن
نه چورخسارت بود ماه فلک
نه چو بالایت بود سروچمن
ماه راکی بوده زلف عنبرین
سرو را کی بوده بر مشک ختن
خیز وجامی ده بلنداقبال را
تا بگوید وصف میرمؤتمن
بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۰
جام می در دست بگرفت وبه من گفت آن پری
نور حق در دست من طالع شده است ار بنگری
گفتم از اکسیر خودیک ذره زن بر قلب من
تا ز زر ده دهی گیرد مس من برتری
گفت پیش آی و بنوش ومحرم اسرار باش
بی نیازم کرد الحق از شراب کوثری
گفت بدمستی اگر داری ز بزم ما برو
گفتمش دانم که بدمستی بودازکافری
کیمیا جورا شنیدم گفتمستی می پرست
روی او دست پری هست از چه زحمت می بری
راست میگفت وبه حق می گفت وکس باورنداشت
من همان اکسیر را بگرفتم از دست پری
گفت چونی گفتمش یک جام دیگر ده به من
تا به نه افلاک وهفتاختر بجویم سروری
جام دیگر داد و نوشیدم که دیدم هر چه هست
پیش چشم من ز جا برخاست در چالشگری
گفتمش جام دگر ده گفت می خواهی مگر
جسم خاکی را گذاری وز گردون بگذری
گفتمش من مستحقم گفت بستان و بنوش
لیک می سوزد پرت ز اینجا اگر برتر پری
از می دست پری چون شد بلنداقبال مست
در فلک اشعار اورا زهره آمد مشتری
وفایی مهابادی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳
ساقیا سوختم بیا بشتاب
آتشم را نشان به آب شراب
تا بدانند ماه سرو قد است
برفکن از جمال خویش نقاب
به خیال رخ تو دیده ی من
می فشاند هزار چشمه گلاب
از غم عارض و لب نمکین
سینه پر آتش است و دل چو کباب
روز و شب نیز عاشقان اسیر
به خم طره ی بتاب متاب
یک دو روزی است عیش گلشن و گل
عیش این چند روز، هان دریاب!
مطلب عشق از افسرده دلان
که نجستند معرفت ز دواب
تا منم عاشقانه می گویم:
«سرخوشم سرخوشم به بانگ رباب»
جام می ده که تا ز برگیرم
باز پیرانه سر زمان شباب
کز نداند به جز کرشمه ی دوست
درد دل دادگان مست و خراب
هیچم اسباب نی پی می و نی
«أعطنی یا مسبب الأسباب»
به «وفایی» بده چنان جامی
که نیاید به خویش روز حساب
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
عُجْب در مستی ندارد هیچ فرقی با شراب
من نمی‌دانم چرا بدنام شد تنها شراب!
رندی و چندین رعونت شیخی و صدگونه عیب
چون شود هشیار کس! اینجا شراب آنجا شراب
بیخودی جاوید باید، عمر دنیا کوتهست
من نمی‌نوشم از آن در نشئة دنیا شراب
نیست در دلبستگی‌ها نشئه‌ای در باده هم
هست با وارستگی دنیا و مافیها شراب
چارة لغزیدن این ره عصای بیخودیست
هر کجا افتم ز دست عقل گویم: یا شراب
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۴
همین نه مرهم دل‌های خسته است شراب
که مومیایی رنگ شکسته است شراب
گل شکفتگی از جام باده سیرابست
کلیدِ فتحِ در عیشِ بسته است شراب
طلسم توبة ما را که زاهدان بستند
به یک تبسّم ساغر شکسته است شراب
به صد فسون ز دلم مهر باده نتوان برد
چو حرف راست به طبعم نشسته است شراب
تو خواه خبث زن و خواه مدح کن فیّاض
ز حدّ ما و تو عمریست رسته است شراب
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۸
کسی که صبر به جنگ عتاب می‌آرد
کتان به عربدة ماهتاب می‌آرد
اگر دلی چو خمت نیست سر به خشت مزن
فراخ حوصله تاب شراب می‌آرد
مراست بخت سیه کاسه‌ای که همچو حباب
تهی پیاله ز دریای آب می‌آرد
سخن ز بخت نگویی به بزم زنده‌دلان
که این حدیث چو افسانه خواب می‌آرد
هزار مسئلة شرح بیقراری را
بدیهة سر زلفش جواب می‌آرد
رخ از پیاله برافروخت وه که این جادو
ستاره می‌برد و آفتاب می‌آرد
درون پرده ترا دید و محو شد فیّاض
نقاب اگر بگشایی که تاب می‌آرد؟
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵۷
خوش آن که دست به دست سبوی می‌باشم
چو دیده باز کنم رو به روی می باشم
چرا خورم غم روزی چو می‌توانم کرد
که زنده تا به قیامت به بوی می‌ باشم
ز قیل و قال حکیمان دلم گرفت کجاست
زبان حال که در گفتگوی می‌ باشم
ضرر نیست مکیدن لب پیالة می
همین بس است که در آرزوی می باشم
ز نام می چو توان نشئه یافتن فیّاض
چه لازم است که در جستجوی می باشم
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۱۰۴ - به شاهد لغت مستی بمعنی گله کردن
باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم
دانی که به از مستی صد راه یکی مستی
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹
ای ساقی ماه وش در این ماه صیام
ده باده که روزه بهر من گشت حرام
افطار کن که دیده ز ابرو ورخت
هم شکل هلال دید و هم ماه تمام
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۹
دوش مستی را هم‌آغوش جنون می‌ساختم
بهر خود اسباب رسوایی فزون می‌ساختم
ز آتش می صحبت ما با رقیبان گرم بود
هر زمان افسرده‌ای را گرمخون می‌ساختم
بس که می‌دیدم ز مستی گوش بر حرف خودش
هر دم اظهار محبت را فزون می‌ساختم
گر خبر می‌داشتم از تلخکامیهای بزم
با خمار آلودگیهای برون می‌ساختم
تا شدم افسرده میلی، حیرتی دارم که من
با چنان سوزی تمام عمر چون می‌ساختم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۴
امشب می وصال، پیاپی کشیده‌ام
از دست ساقی عجبی می کشیده‌ام
نی بیم شحنه بود و نه پروای محتسب
تا روز، می به بانگ دف و نی کشیده‌ام
چون کرده‌ام خیال که با غیر همدمی
در گرمی طلب، قدم از پی کشیده‌ام
دایم کشیده‌ام ستم از دلبران، ولی
این کز تو می‌کشم،‌ ز کسی کی کشیده‌ام
میلی شکایتی که مرا هست از دل است
اینها که می‌کشم، همه از وی کشیده‌ام
میرزا قلی میلی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
خواهم که مرا روز حساب ای ساقی
چندان بدهی شراب ناب ای ساقی
کز عذر گنه، به جای آب ای ساقی
از هر مژه ریزدم شراب ای ساقی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۰
غارتگر حیا نکنی جام باده را
نکهت فزون بود گل کم آب داده را
ابری ندیده ام که نبیند به چشم کم
این قطره های اشک ز باران زیاده را
در خوان عیش نیست به از باده شربتی
تنگی مباد رزق، سر خم گشاده را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۲۸
شیشه خونها خورد و می گیرد قدح کام از لبش
خنده ساغر ببین، از گریه مینا مپرس