عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۰ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۸۷
با دیگران بعشوه سخن هر نفس کنی
بیچاره من که چون رسم از دور بس کنی
دانم که هست با همه جورت نظر بمن
کز من چو بگذری نظری بازپس کنی
هرگز هوس بصحبت من نیستت ولی
کی مدعی گذارد اگر هم هوس کنی
زینسانکه شیوه تو همه ناز و سر کشی است
ایسرو ناز مشکل اگر میل کس کنی
اهلی بهوش باش که خواب غم آورد
گر گوش بر فسانه من یکنفس کنی
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۹۱
این چه رفتارست کایشمشاد قامت میکنی
عالمی برهم زدی وه وه قیامت میکنی
بی گنه کردی چو مرغم بسمل و با اینهمه
بر سر پا بازم از بهر غرامت میکنی
در غم یوسف نه آخر دیده هم یعقوب باخت
در نظر بازی چرا ما را ملامت میکنی
در صف ما در میا بهر خدا ای بت که تو
رخنه در دین و دل اهل سلامت میکنی
با رقیبان گفته یی اهلی سگ کوی منست
من چه سگ باشم که با من اینکرامت میکنی
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۰۱
دی شامگه کز پیش من مرکب بتندی تاختی
رفتی چو خورشید از نظر روز مرا شب ساختی
چون خون نریزد چشم من کز بعد عمری یکشبم
ساقی شدی می دادیم بازم ز چشم انداختی
ای در میان گلرخان قد تو در خوبی علم
بشکست بازار بتان هرجا علم افراختی
ناگه نظر کردی بمن گفتم طبیب من شدی
تا حال خود گفتم ترا با دیگران پرداختی
کارم چو ماه از مهر تو چون اندک اندک شد درست
رخ تافتی باز از غمم چون ماه نو بگداختی
من خود چه ارزم پیش تو کز لاله رویان جهان
شد صدهزاران خاک و تو قدر یکی نشناختی
اهللی تو در نرد وفا از نقش وصل آن پری
اول زدی داوی عجب آخر ولی درباختی
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۰۲
به نظاره جوانان که کسی نیافت سیری
من پیر بس حریصم چه بلاست حرص و پیری
چکنم که چون تو یوسف نتوان خرید وصلت
نه بنقد سربلندی نه بمایه فقیری
چو سر وفا نداری مفکن بدام خویشم
چه کنی شکار مرغی که ز خاک بر نگیری
نروی بدام زلفش بهوای خویش ایدل
که هزار بار خواهی که بمیری و نمیری
چمن جمال خوبان دو سه روز دلپذیرست
تو بهشت عاشقانی همه عمر دلپذیری
من از آهوی دو چشمت شده ام زبون ولیکن
بخدا که پیش شیران ننهم سر اسیری
ز جفای تیغ خشمت سر خود گرفت هر کس
گذر از تو من ندارم چکنم که ناگزیری
بسگان یار اهلی نتوان برابری کرد
بشناس قدر خود را مکن اینچنین دلیری
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۱۴
از من خبر ای پسر نداری
عاشق شده ام خبر نداری
ما را بفغان میار از غم
گر طاقت دردسر نداری
از زندگی ام چرا ملولی
شمشیر جفا مگر نداری
خواهم که نظر بپوشم از جان
از بسکه بمن نظر نداری
اهلی چه خوش آنکه رخ براهش
بر خاک نهی و بر نداری
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۴۶
بردی دلم اگرچه ندارم شکایتی
دل باز ده که با تو بگویم حکایتی
ما بنده توییم چرا بی عنایتی
کس دل به بندگی ننهد بی عنایتی
از درد دل نهایت کارم پدید نیست
درد دل است این که ندارد نهایتی
از آب خضر و آتش موسی غرض تویی
هرکس کند ز قصه حسنت روایتی
جز ما که جان به مهر تو دادیم بی گناه
از جرم دوستی نکشد کس جنایتی
پیش تو در حمایت بخت است هر که هست
هرگز نکرد بخت بد ما حمایتی
اهلی دل از وفای تو و بخت خود بردی
لیکن هنوز میکشدش دل سرایتی
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵۴
با همهلطف و با منت اینهمه ناز و سرکش
با همه کس خوشی چرا با من خسته ناخوشی
غیر مرا که سوختی با همه ساختی به مهر
آب حیات مردمی در نظر من آتشی
ایدل و جان عاشقان گرم مران که خلق را
دل نبود بجای خود تا تو فراز ابرشی
بی غم جانگداز تو شاد نیم بزندگی
شادیم از تو بس بود این که مرا بغم کشی
پرتو حسن روی تو شمع فلک خجل کند
چون کنم آفتاب من وصف رخت به مهوشی
گرچه تو مست قربتی شکر خدا کن ایملک
کز می عشق آنصنم چاشنیی نمی چشی
اهلی اگر نشسته یی دست ز خود مجولبش
کاب حیات بخشدت پاکدلی و بیغشی
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵۹
ای آب حیوان کاتشم از لعل نوشین میزنی
گر یک نفس پیشت زنم بر چهره صد چین میزنی
چون آفتابی مهربان با جمله ذرات جهان
با من که دارم مهر تو دایم دم از کین میزنی
شیرین چه باشد پیش تو صد جان شیرین میدهی
آندم که شکر خنده یی از لعل نوشین میزنی
گر شیخ صنعان را بود ترسابتی رهزن چه شد
توبت مسلما نزاده یی آتش چه در دین میزنی
آزار مردم میکنی تا من بمیرم از حسد
دایم سگان خویش را سنگ از پی کین میزنی
صید دل مسکین من گر ننگ میداری چرا
هر دم ز مژگان ناو کی بر جان مسکین میزنی
اهلی چو آهوی ختا کلک تو ریزد نافه ها
روشن شد از کلکت که دم زانزلف مشکین میزنی
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۶۳
مستی و غم از طعن بداندیش نداری
آه از تو که یکذره غم خویش نداری
پیش همه از خنده نمک چند فشانی
گویا خبری زین جگر ریش نداری
مهرست و وفا کار تو با خلق ولیکن
جز ناز به بخت من درویش نداری
هر لحظه بزخم دگرم سینه کنی ریش
کو تیر جفایی که تو در کیش نداری
آیینه حسنت دل اهلی است نگهدار
باید که جز این آینه در پیش نداری
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۸۶
بناوکی که مرا رخنه در درون کردی
کدورتهمه عمر از دلم برون کردی
تو سرو ناز که گل را بناز میبویی
کجا بری دل ما را که غرق خون کردی
چو گل بخرمن من عمر که خواهی آتش زد
که نوبهار رخ از باده لاله گون کردی
رهم بسلسله زلف چون نمیدادی
مرا ز بهر چه سر حلقه جنون کردی
دلم که شهره عالم به نیک نامی بود
فسانه همه شهرش بیک فسون کردی
درین چمن همه جامیست ایفلک چونست
که جام نرگس مخمور سرنگون کردی
ز دام هجر بمردن رسیده ام اهلی
مگو که چون برهاندت بگو که چون کردی
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۲۷ - در مدح شاه اسماعیل و کمان او گوید
شاهی که چرخ حلقه بگوش از کمان اوست
روی زمین به پشت کمان از امان اوست
سهم السعادتی که قرین ظفر بود
در قبضه کمان سعادت قران اوست
زاغ کمان اوست همایی که از شرف
پرواز طایر فلک از آشیان اوست
از روی امتحان بفلک گر کمان کشد
نارنج مهر و مه هدف امتحان اوست
تیرش که خار چشم حریف است روز جنگ
هر جا که هست دیده دشمن نشان اوست
خصمش چنان ضعیف شد از غم که چونکمان
پیدا ز زیر پوست رک و استخوان اوست
بر حرف این کمان منه انگشت همچو تیر
کاین نقش دلکش از قلم خرده دان اوست
عظم رمیم در حرکت زین بود بلی
آنکس که مرده زنده کند در امان اوست
در وصف اینکمان که چو ابروی یار ماست
گز تیر چرخ لب نگشاید نشان اوست
اهلی که گوشه گیر چو پیر از شکستگیست
مداح شاه و پیر سگ خاندان اوست
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۵۸
ایکه گویی که بحسن سخن من اهلی
اضطرابی ننمود و لب تحسین نگشود
بخدایی که مرا گنج معانی داده ست
که بسرمایه کس همت من نیست حسود
لیکنم دیده و دل جان سخن می طلبد
چکنم صورت بیجان دلم از کف نربود
گر تو نقشی بنمایی که دل از کف ببرد
کافرم گر نکنم پیش تو صد بار سجود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۳
حال درویش خسته باز مپرس
غم دیرینه بازگو چکنم
بسخن گر شوی صلاح اندیش
چون نباشی سخن شنو چکنم
چون فلک آتشم بخرمن زد
فکر کشت و غم درو چکنم
نیست در دست من چو سیم و زری
دل بکار جهان گرو چکنم
من که در عالمم جوی نبود
همه عالم به نیم جو چکنم
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۲۰ - تاریخ تکیه عافیت
شکر کز همت فرخنده به توفیق اله
عاقبت خانه اهل نظر این منزل شد
تکیه عافیتش نام و حساب تاریخ
منزل عافیت و مسکن اهل دل شد
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۲۶ - تاریخ وفات خواجه لطف الله جراح
دریغ از خواجه لطف الله جراح
که در میدان حکمت تاختی رخش
دوا بخش جراحتهای ما بود
از آن تاریخ او آمد دوا بخش
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۴۲ - تاریخ وفات سیدی احمد
آه ازین چرخ بیوفا کز وی
دایم آزرده است بنده و شاه
شد بباد فنا درین تاریخ
سیدی احمد گل بهشت اله
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
ای رفته و در دام بلا هشته مرا
آتش زده در کشته و ناکشته مرا
کی رشته ی عافیت به دست آرم باز
کز زلف تو گم شدست سررشته مرا
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۲
از کوشش من بمن نوایی نرسد
وز نخل تو ام بر وفایی نرسد
دستی که ز شاخ بخت کوتاه بود
هر چند که بر جهد بجایی نرسد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۰
تا چند چنین عهد شکن خواهی بود
تا کی ز جفا تلخ سخن خواهی بود
بیگانه مشو که از ره و رسم وفا
من زان توام تو زان من خواهی بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۷
گردون که همیشه خاطر آزار بود
گر لطف کند هم نه بهنجار بود
یک جو ندهد ز هر چه در کار بود
چیزی که نبایدت بخروار بود