عبارات مورد جستجو در ۳۲۸۷ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۹
بیرون نکنی تا ز سر این کبر و منی را
دیدار نه بینی رخ یار یمنی را
تا جلوه دهد چهره زیبا خود آن یار
بزدای ز آئینه دل زنک منی را
برقامت جان جامه هستی نزده چاک
بیهوده بود جیب دریدن کفنی را
ز دیار مگر شانه بر آن زلف معنبر
کز وی شنوم نکهت مشک ختنی را
در خلوت دل قامت دلدار خرامان
خاطر ندهم جلوه سرو چمنی را
دل دید چه پا بست سر کوی توام گفت
در کعبه که دیده است مقید و ثنی را
خوش آنکه چو نور علیش دیده بود جا
مست می اسرار اویس قرنی را
دیدار نه بینی رخ یار یمنی را
تا جلوه دهد چهره زیبا خود آن یار
بزدای ز آئینه دل زنک منی را
برقامت جان جامه هستی نزده چاک
بیهوده بود جیب دریدن کفنی را
ز دیار مگر شانه بر آن زلف معنبر
کز وی شنوم نکهت مشک ختنی را
در خلوت دل قامت دلدار خرامان
خاطر ندهم جلوه سرو چمنی را
دل دید چه پا بست سر کوی توام گفت
در کعبه که دیده است مقید و ثنی را
خوش آنکه چو نور علیش دیده بود جا
مست می اسرار اویس قرنی را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۱
تا گمان پاو سر کردیم ما
پاو سر وقف سفر کردیم ما
در طریق عشق بنهادیم پا
عاشقانه ترک سر کردیم ما
خشک لب رفتیم در هر محفلی
کام جان از باده تر کردیم ما
کام جان از لعل آن شیرین وشی
خسروانه پر شکر کردیم ما
هرکجا دیدیم نیکو قامتی
دست با او در کمر کردیم ما
غوطه ها خوردیم در دریای عشق
عالمی را پرگهر کردیم ما
در بیابانیکه پایانی نداشت
هر زمان نوعی بسر کردیم ما
عاقبت نور علی شد یار ما
یار منظور نظر کردیم ما
پاو سر وقف سفر کردیم ما
در طریق عشق بنهادیم پا
عاشقانه ترک سر کردیم ما
خشک لب رفتیم در هر محفلی
کام جان از باده تر کردیم ما
کام جان از لعل آن شیرین وشی
خسروانه پر شکر کردیم ما
هرکجا دیدیم نیکو قامتی
دست با او در کمر کردیم ما
غوطه ها خوردیم در دریای عشق
عالمی را پرگهر کردیم ما
در بیابانیکه پایانی نداشت
هر زمان نوعی بسر کردیم ما
عاقبت نور علی شد یار ما
یار منظور نظر کردیم ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۵
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۵
عشق بیجور و جفائی هست نیست
حسن بیمهر و وفائی هست نیست
جوهر ما را جلائی هست نیست
گوهر ما را بهائی هست نیست
نکته سنجان ره تحقیق را
جز طریق عشق رائی هست نیست
عاکفان کعبه توفیق را
جز حریم دوست جائی هست نیست
همچو مرآت ضمیر عارفان
ساغر گیتی نمائی هست نیست
عاشقان را با همه برگ و نوا
غیر بی برگ و نوائی هست نیست
سالکان را همچو نور عین و لام
در طریقت رهنمائی هست نیست
حسن بیمهر و وفائی هست نیست
جوهر ما را جلائی هست نیست
گوهر ما را بهائی هست نیست
نکته سنجان ره تحقیق را
جز طریق عشق رائی هست نیست
عاکفان کعبه توفیق را
جز حریم دوست جائی هست نیست
همچو مرآت ضمیر عارفان
ساغر گیتی نمائی هست نیست
عاشقان را با همه برگ و نوا
غیر بی برگ و نوائی هست نیست
سالکان را همچو نور عین و لام
در طریقت رهنمائی هست نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۵
جای جانان در حریم جان ماست
جان ما در حضرت جانان ماست
سحر چشمش فتنه دور زمان
کفر زلفش آفت ایمان ماست
دردمندانیم و دردی می خوریم
کان دوای درد بیدرمان ماست
این جهان و آنجهان از تحت و فوق
موجی از دریای بی پایان ماست
چون براق معرفت را زین کنیم
در فضای لامکان جولان ماست
چون بمیدان حقیقت رونهیم
گوی و چوگان در خم چوگان ماست
در دو عالم بهر ما ایجاد شد
نص لولاک اندر آن برهان ماست
گر جمال نحن اقرب بنگری
روح اعظم در حقیقت جان ماست
نحن نرزق را چو ما مهمان شویم
مهر گردون گرده در خوان ماست
ما بهر دل چونکه پنهان آمدیم
کنت کنزا آیتی درشأن ماست
گر سوی جنات تجری بگذری
نهر جاری دیده گریان ماست
با بهشت عدن ما را کار نیست
کوی جانان روضه رضوان ماست
گرترا سودای ما در سر بود
بر سر بازار جان دکان ماست
پادشاه هفت کشور را نگر
کان گدای کوی درویشان ماست
نفس اماره که دیو سرکش است
سرنهاده بر خط فرمان ماست
ماچه با نور علی گشتیم یار
عرش و کرسی پایه ایوان ماست
جان ما در حضرت جانان ماست
سحر چشمش فتنه دور زمان
کفر زلفش آفت ایمان ماست
دردمندانیم و دردی می خوریم
کان دوای درد بیدرمان ماست
این جهان و آنجهان از تحت و فوق
موجی از دریای بی پایان ماست
چون براق معرفت را زین کنیم
در فضای لامکان جولان ماست
چون بمیدان حقیقت رونهیم
گوی و چوگان در خم چوگان ماست
در دو عالم بهر ما ایجاد شد
نص لولاک اندر آن برهان ماست
گر جمال نحن اقرب بنگری
روح اعظم در حقیقت جان ماست
نحن نرزق را چو ما مهمان شویم
مهر گردون گرده در خوان ماست
ما بهر دل چونکه پنهان آمدیم
کنت کنزا آیتی درشأن ماست
گر سوی جنات تجری بگذری
نهر جاری دیده گریان ماست
با بهشت عدن ما را کار نیست
کوی جانان روضه رضوان ماست
گرترا سودای ما در سر بود
بر سر بازار جان دکان ماست
پادشاه هفت کشور را نگر
کان گدای کوی درویشان ماست
نفس اماره که دیو سرکش است
سرنهاده بر خط فرمان ماست
ماچه با نور علی گشتیم یار
عرش و کرسی پایه ایوان ماست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۶
چشمه حیوان و کوثر جرعه از جام ماست
مستی کون مکان از باده گلفام ماست
زهر قهر ار میکنی در جام ما بر جای شهد
خوشتر از شهد و شکر زهر توان در کام ماست
جمله ذرات جهان آئینه حسن تواند
تا طلوع آفتاب طلعتت از بام ماست
ازمکان ما اگر پرسی درآدر لامکان
ورنشان میجوئی از ما بی نشانی نام ماست
تا نگردد رام مرغ دل بدام دیگران
خال مطرب دانه است و زلف ساقی دام ماست
نخل طوبی در بهشت و سرو رعنا در ارم
منفعل از قامت آنسرو سیم اندام ماست
هر سحر پیک خیال ما رسد تا سوی عرش
دردرون پرده با نور علی پیغام ماست
مستی کون مکان از باده گلفام ماست
زهر قهر ار میکنی در جام ما بر جای شهد
خوشتر از شهد و شکر زهر توان در کام ماست
جمله ذرات جهان آئینه حسن تواند
تا طلوع آفتاب طلعتت از بام ماست
ازمکان ما اگر پرسی درآدر لامکان
ورنشان میجوئی از ما بی نشانی نام ماست
تا نگردد رام مرغ دل بدام دیگران
خال مطرب دانه است و زلف ساقی دام ماست
نخل طوبی در بهشت و سرو رعنا در ارم
منفعل از قامت آنسرو سیم اندام ماست
هر سحر پیک خیال ما رسد تا سوی عرش
دردرون پرده با نور علی پیغام ماست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸۶
راست گویم قد دلجوی تو بیچیزی نیست
کج نگویم خم ابروی تو بیچیزی نیست
فتنه در خواب عدم بود که من میگفتم
سحر آن نرگس جادوی تو بیچیزی نیست
دل که هست ابروی محرابی تو قبله گهش
طائف اندر حرم کوی تو بیچیزی نیست
اینهمه بر گل رخسار زآمد شد باد
جنبش سلسله موی تو بیچیزی نیست
صنما زیر خم زلف چو زنار نهان
خال جادو گر هندوی تو بیچیزی نیست
پیش از آنم که بگردن بنهد طوق بلا
گفتم آن حلقه گیسوی تو بیچیزی نیست
در دل و دیده مرا مهر صفت نور علی
گشته تابان ز مه روی تو بیچیزی نیست
کج نگویم خم ابروی تو بیچیزی نیست
فتنه در خواب عدم بود که من میگفتم
سحر آن نرگس جادوی تو بیچیزی نیست
دل که هست ابروی محرابی تو قبله گهش
طائف اندر حرم کوی تو بیچیزی نیست
اینهمه بر گل رخسار زآمد شد باد
جنبش سلسله موی تو بیچیزی نیست
صنما زیر خم زلف چو زنار نهان
خال جادو گر هندوی تو بیچیزی نیست
پیش از آنم که بگردن بنهد طوق بلا
گفتم آن حلقه گیسوی تو بیچیزی نیست
در دل و دیده مرا مهر صفت نور علی
گشته تابان ز مه روی تو بیچیزی نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۶
مرو مرو ببرش این چنین دلا گستاخ
نموده ترک ادب میروی کجا گستاخ
اگر چه آمدن و رفتنت ز گستاخیست
بروبرو ببرش بیش از این میا گستاخ
ادب بورز وز گستاخیش مرو در پیش
هزار مرتبه گر گویدت بیا گستاخ
غرض ز گفتن او امتحان عشاقست
تو اینچنین ز تغافل شدی چرا گستاخ
دهند اگر چه همه رخصتش بگستاخی
ببارگاه شهان کی رود گدا گستاخ
ادب ادب ادب آور که رسم عشاقست
ادب ترا برساند بوصل ایا گستاخ
بغیر نور علی آن ادیب سرمستان
کسی به بزم ادب کی نهاده پا گستاخ
نموده ترک ادب میروی کجا گستاخ
اگر چه آمدن و رفتنت ز گستاخیست
بروبرو ببرش بیش از این میا گستاخ
ادب بورز وز گستاخیش مرو در پیش
هزار مرتبه گر گویدت بیا گستاخ
غرض ز گفتن او امتحان عشاقست
تو اینچنین ز تغافل شدی چرا گستاخ
دهند اگر چه همه رخصتش بگستاخی
ببارگاه شهان کی رود گدا گستاخ
ادب ادب ادب آور که رسم عشاقست
ادب ترا برساند بوصل ایا گستاخ
بغیر نور علی آن ادیب سرمستان
کسی به بزم ادب کی نهاده پا گستاخ
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۷
دوش از غمکده هجر نجاتم دادند
مرده بودم بوصال تو حیاتم دادند
از خطت بر ورق او رقم حسن زدند
بر در میکده عشق براتم دادند
می توحید بجام از خم عدلم کردند
نشأه ذات ز صهبای صفاتم دادند
حاجت خویش بر برهمنان کرم عرض
منصب سلطنت لات و مناتم دادند
رفتم از نشأه زهاد بخوردم قدحی
شربت مرگ ز جام سکراتم دادند
خانه نیستی آباد که از دولت آن
نقد گنجینه هستی بزکواتم دادند
شکر لله که چون نور علی در ره عشق
ببلایا و محن صبر و ثباتم دادند
مرده بودم بوصال تو حیاتم دادند
از خطت بر ورق او رقم حسن زدند
بر در میکده عشق براتم دادند
می توحید بجام از خم عدلم کردند
نشأه ذات ز صهبای صفاتم دادند
حاجت خویش بر برهمنان کرم عرض
منصب سلطنت لات و مناتم دادند
رفتم از نشأه زهاد بخوردم قدحی
شربت مرگ ز جام سکراتم دادند
خانه نیستی آباد که از دولت آن
نقد گنجینه هستی بزکواتم دادند
شکر لله که چون نور علی در ره عشق
ببلایا و محن صبر و ثباتم دادند
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۸
دوش در مصطب جان باده ذاتم دادند
باده ذات ز معنای صفاتم دادند
شادی مرحله عشق بره روی نهاد
از غم بادیه عقل نجاتم دادند
روش خواجگی از برهمنان پرسیدم
خبر از بندگی لات و مناتم دادند
مرکز دایره عشق دراین دور منم
زان به پیکار بلا صبر و ثباتم دادند
تا که شد نور علی خضر رهم در ظلمات
جرعه زندگی از آب حیاتم دادند
باده ذات ز معنای صفاتم دادند
شادی مرحله عشق بره روی نهاد
از غم بادیه عقل نجاتم دادند
روش خواجگی از برهمنان پرسیدم
خبر از بندگی لات و مناتم دادند
مرکز دایره عشق دراین دور منم
زان به پیکار بلا صبر و ثباتم دادند
تا که شد نور علی خضر رهم در ظلمات
جرعه زندگی از آب حیاتم دادند
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۵
تا ز درس عاشقی دل نکته آگاه شد
سینه هم بیکینه گشت و مخزن الله شد
در خرابات مغان هرکس که او با ما نشست
خوش طلسم لاشکست و گنج الا الله شد
از تمنای طواف کعبه صاحب دلان
هر گدائی بر در میخانه شاهنشاه شد
همچو ما پا برفراز نه فلک خواهد زدن
هر کرا دست طمع از این و آن کوتاه شد
بر در دیر مغان آنکس چو من جویای حق
کبر و ناز از سر نهاد و بنده درگاه شد
سالک راه خدا شد آنکه رهبر یافته
وانکه خود رأی است در راه خدا گمراه شد
تا که شد نور علی در بزم سید جرعه نوش
محرم اسرار گشت و عارف بالله شد
سینه هم بیکینه گشت و مخزن الله شد
در خرابات مغان هرکس که او با ما نشست
خوش طلسم لاشکست و گنج الا الله شد
از تمنای طواف کعبه صاحب دلان
هر گدائی بر در میخانه شاهنشاه شد
همچو ما پا برفراز نه فلک خواهد زدن
هر کرا دست طمع از این و آن کوتاه شد
بر در دیر مغان آنکس چو من جویای حق
کبر و ناز از سر نهاد و بنده درگاه شد
سالک راه خدا شد آنکه رهبر یافته
وانکه خود رأی است در راه خدا گمراه شد
تا که شد نور علی در بزم سید جرعه نوش
محرم اسرار گشت و عارف بالله شد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۶
کسی کاو آشنای بحر ما شد
ببحر ما درآمد آشنا شد
بیا بشنو زمن این نکته ای یار
که هرکو گم شد از خود با خدا شد
خیال عکس رویش نقش بستیم
دلم آئینه گیتی نماشد
فنا شد هرکه او از دار هستی
بدار نیستی عین بقا شد
بمعنی بحر و صورت چون حبابم
حباب و بحر کی از هم جدا شد
کسی کاو یکزمان با ما برآمد
چو ما واقف ز سر اولیا شد
درون پرده چون نور علی دید
ز سید محرم راز خدا شد
ببحر ما درآمد آشنا شد
بیا بشنو زمن این نکته ای یار
که هرکو گم شد از خود با خدا شد
خیال عکس رویش نقش بستیم
دلم آئینه گیتی نماشد
فنا شد هرکه او از دار هستی
بدار نیستی عین بقا شد
بمعنی بحر و صورت چون حبابم
حباب و بحر کی از هم جدا شد
کسی کاو یکزمان با ما برآمد
چو ما واقف ز سر اولیا شد
درون پرده چون نور علی دید
ز سید محرم راز خدا شد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۸
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۷
مطلقی باز در قیود آمد
بی نمودی بصد نمود آمد
جلوه کرد حسنش اندر غیب
شاهد و مشهد و شهود آمد
خواست آئینه برخسارش
عدم صرف در وجود آمد
کاروان نفخت من روحی
از سماوات جان فرود آمد
خیمه درآب و خاک آدم زد
ساجد و مسجد و سجود آمد
در معارف زهر لب و گوشی
نکته ها گفت در شنود آمد
ساقی حسن باده پیما شد
مطرب عشق در سرود آمد
جز یکی نیست مطرب و ساقی
جلوه گر گر بدو نمود آمد
دل و جان و جوارح و احشأ
جام مینا و چنگ و عود آمد
هرکه زان می پیاله ئی نوشید
بیخود از بود و از نبود آمد
تافت نور علی بغیب و شهود
فاش پنهان هرآنچه بود آمد
بی نمودی بصد نمود آمد
جلوه کرد حسنش اندر غیب
شاهد و مشهد و شهود آمد
خواست آئینه برخسارش
عدم صرف در وجود آمد
کاروان نفخت من روحی
از سماوات جان فرود آمد
خیمه درآب و خاک آدم زد
ساجد و مسجد و سجود آمد
در معارف زهر لب و گوشی
نکته ها گفت در شنود آمد
ساقی حسن باده پیما شد
مطرب عشق در سرود آمد
جز یکی نیست مطرب و ساقی
جلوه گر گر بدو نمود آمد
دل و جان و جوارح و احشأ
جام مینا و چنگ و عود آمد
هرکه زان می پیاله ئی نوشید
بیخود از بود و از نبود آمد
تافت نور علی بغیب و شهود
فاش پنهان هرآنچه بود آمد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۷
مرا وقتی بکویش منزلی بود
که نه منزل عیان نه منزلی بود
دمی شد عقده های مشکلم حل
که نه حلال و نه مشکلی بود
همه دریا و ساحلها بدیدم
نه دریائی عیان نه ساحلی بود
بهر محفل شدم چون ماه تابان
نه تابان شمعی و نه محلفی بود
عمارتها همه تعمیر کردم
نه معماری نه خشتی نه گلی بود
ز اسفل تا با علی قطع کردم
نه اعلی دیدم و نه سافلی بود
شدم قائل بهر قولی و عهدی
نه عهدی و نه قول قائلی بود
شدم فاعل بهر اسمی و فعلی
نه اسمی و نه فعل فاعلی بود
شدم اندر عوامل جمله عامل
عوامل در کجا کی عاملی بود
شدم اندر مسائل جمله سائل
نه مسئول و سؤال سائلی بود
شدم حامل بهر موضوع و محمول
نه وضعی و نه حمل حاملی بود
مشکل آمدم در جمله اشکال
نه شکلی دیدم و نه شاکلی بود
مکمل آمدم در هر کمالی
نه اکمل نه کمال کاملی بود
قبول و قابل و مقبول گشتم
نه مقبول و قبول قابلی بود
حضور و حاضر دل جمله دیدم
نه حاضر نه حضور و نه دلی بود
بجز نور علی پنهان و پیدا
نه حولی در میان نه حایلی بود
که نه منزل عیان نه منزلی بود
دمی شد عقده های مشکلم حل
که نه حلال و نه مشکلی بود
همه دریا و ساحلها بدیدم
نه دریائی عیان نه ساحلی بود
بهر محفل شدم چون ماه تابان
نه تابان شمعی و نه محلفی بود
عمارتها همه تعمیر کردم
نه معماری نه خشتی نه گلی بود
ز اسفل تا با علی قطع کردم
نه اعلی دیدم و نه سافلی بود
شدم قائل بهر قولی و عهدی
نه عهدی و نه قول قائلی بود
شدم فاعل بهر اسمی و فعلی
نه اسمی و نه فعل فاعلی بود
شدم اندر عوامل جمله عامل
عوامل در کجا کی عاملی بود
شدم اندر مسائل جمله سائل
نه مسئول و سؤال سائلی بود
شدم حامل بهر موضوع و محمول
نه وضعی و نه حمل حاملی بود
مشکل آمدم در جمله اشکال
نه شکلی دیدم و نه شاکلی بود
مکمل آمدم در هر کمالی
نه اکمل نه کمال کاملی بود
قبول و قابل و مقبول گشتم
نه مقبول و قبول قابلی بود
حضور و حاضر دل جمله دیدم
نه حاضر نه حضور و نه دلی بود
بجز نور علی پنهان و پیدا
نه حولی در میان نه حایلی بود
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۸
بی نشان در نشان نمی گنجد
در نشان بی نشان نمی گنجد
یک بیان از معانی عشقش
در معانی بیان نمی گنجد
در میانست و در کنار ولی
در کنار و میان نمی گنجد
درمکانست ولا مکان هر چند
لامکان در مکان نمی گنجد
جان حرمگاه خاص جانانست
غیر جانان بجان نمی گنجد
بزبان کی توان کنم وصفش
وصف او در زبان نمی گنجد
ذره ز آفتاب نور علی
در زمین و زمان نمی گنجد
در نشان بی نشان نمی گنجد
یک بیان از معانی عشقش
در معانی بیان نمی گنجد
در میانست و در کنار ولی
در کنار و میان نمی گنجد
درمکانست ولا مکان هر چند
لامکان در مکان نمی گنجد
جان حرمگاه خاص جانانست
غیر جانان بجان نمی گنجد
بزبان کی توان کنم وصفش
وصف او در زبان نمی گنجد
ذره ز آفتاب نور علی
در زمین و زمان نمی گنجد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۳
بر در دیرآن بت عیار
بسته از زلف برمیان زنار
میزند دمبدم ببام جهان
کوس لله واحد القهار
در پس پرده های منصوری
خود اناالحق نوازد اندر تار
خود سر خود ببازد اندر ره
خود سر سروران شود سردار
خود شود نائی و دمد درنی
لیس فی الدار غیره دیار
خود شود گنج نامه لاهوت
خود شود نقد مخزن اسرار
خود بنور علی عیان گردد
تا نماید بهر کسی دیدار
بسته از زلف برمیان زنار
میزند دمبدم ببام جهان
کوس لله واحد القهار
در پس پرده های منصوری
خود اناالحق نوازد اندر تار
خود سر خود ببازد اندر ره
خود سر سروران شود سردار
خود شود نائی و دمد درنی
لیس فی الدار غیره دیار
خود شود گنج نامه لاهوت
خود شود نقد مخزن اسرار
خود بنور علی عیان گردد
تا نماید بهر کسی دیدار
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۳
در قدم اولین تا نشود ترک سر
در ره عشق بتان کس ننماید گذر
بسکه ز خوناب دل دیده شده سیل خیز
میرسدم هر نفس موجه خون تا کمر
موسی جان را که دل وادی ایمن بود
بر شجر هستیش عشق تو آمد شرر
تا زقماش غمت بافته دل فوطه ای
همچو شناور خورد غوطه بخون جگر
مردمک دیده ام آنکه بود غرق نور
خوش ز غبار رهت یافته کحل البصر
طبع روانم بدل بحر معانی گشود
بسکه ز کلک بیان ریخت گهر بر گهر
نور علی آنکه هست مطلع الله نور
باز بمشکوة دل گشت مرا جلوه گر
در ره عشق بتان کس ننماید گذر
بسکه ز خوناب دل دیده شده سیل خیز
میرسدم هر نفس موجه خون تا کمر
موسی جان را که دل وادی ایمن بود
بر شجر هستیش عشق تو آمد شرر
تا زقماش غمت بافته دل فوطه ای
همچو شناور خورد غوطه بخون جگر
مردمک دیده ام آنکه بود غرق نور
خوش ز غبار رهت یافته کحل البصر
طبع روانم بدل بحر معانی گشود
بسکه ز کلک بیان ریخت گهر بر گهر
نور علی آنکه هست مطلع الله نور
باز بمشکوة دل گشت مرا جلوه گر
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۰
صید وصلش توان بدام هوس
گر همائی شود شکار مگس
گرچه دورم ز هودجش آید
هر زمانم بگوش بانک جرس
شب روان ره محبت را
کی بود وحشتی ز میر عسس
طایر آشیان قدسم من
گلشن دهر باشدم چو قفس
نفسی رخ نتابم از وصلش
گر بلب آیدم ز هجر نفس
دادیم چند خواهی از بیداد
ترک بیداد کن بدادم رس
هر سحر پرتوی ز نور علی
بحریم تو شمع راهم بس
گر همائی شود شکار مگس
گرچه دورم ز هودجش آید
هر زمانم بگوش بانک جرس
شب روان ره محبت را
کی بود وحشتی ز میر عسس
طایر آشیان قدسم من
گلشن دهر باشدم چو قفس
نفسی رخ نتابم از وصلش
گر بلب آیدم ز هجر نفس
دادیم چند خواهی از بیداد
ترک بیداد کن بدادم رس
هر سحر پرتوی ز نور علی
بحریم تو شمع راهم بس
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۱
حسن ازل برگرفت پرده ز رخسار خویش
صورت اعیان عیان ساخت باظهار خویش
کرد عیان هستیش آینه نیستی
گشت در آن آینه ناظر دیدار خویش
جلوه دیگر نمود زلف معنبر گشود
کرد ز نو عالمی محو و گرفتار خویش
شمع رخ دلبران از رخ خود برفروخت
آمد و پروانه سان گشت گرفتار خویش
آمده خود آفتاب بر فلک دلبری
چرخ زنان ذره وار گشته هوادار خویش
جلوه معشوقیش مایه دکان عشق
خود شده در عاشقی رونق بازار خویش
مهر سپهر وجود خواست نماید طلوع
نور علی را نمود مطلع انوار خویش
صورت اعیان عیان ساخت باظهار خویش
کرد عیان هستیش آینه نیستی
گشت در آن آینه ناظر دیدار خویش
جلوه دیگر نمود زلف معنبر گشود
کرد ز نو عالمی محو و گرفتار خویش
شمع رخ دلبران از رخ خود برفروخت
آمد و پروانه سان گشت گرفتار خویش
آمده خود آفتاب بر فلک دلبری
چرخ زنان ذره وار گشته هوادار خویش
جلوه معشوقیش مایه دکان عشق
خود شده در عاشقی رونق بازار خویش
مهر سپهر وجود خواست نماید طلوع
نور علی را نمود مطلع انوار خویش