عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸ - تتبع شیخ
شام هجران مرا عکس رخ یار کجاست؟
بهر آن عکس می آئینه کردار کجاست؟
پی می داشتنم ساقی گل عارض کو
بهر بزم طربم ساحت گلزار کجاست؟
باعث رونق و سرمایه این بزم نشاط
مونس جان من آن دلبر دلدار کجاست؟
صبح وصلم به کجا وعده دهی ای همدم
شام هجران مرا از سحر آثار کجاست؟
ساقیا یک دو قدح بر ده و بیهوشم ساز
زانکه در هجر چو می همدم و غمخوار کجاست؟
فانیا دیده به یاران ریایی مفکن
بایدت یار حقیقی تو بگو یار کجاست؟!
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۸۸ - تتبع خواجه
یا رب آن مغبچه شوخ ز میخانه کیست؟
مست در میکده از ساغر و پیمانه کیست؟
سوی مسجد شده و غیرت آن می کشدم
پیش من گرچه یقین است که در خانه کیست
گنج حسن است و سوی اهل محبت گذرش
وه که تا میل دلش جانب ویرانه کیست؟
خلق دانست که آن رشک پری یار منست
دل سودا زده ناگفته که دیوانه کیست
شهرت رندیم ار نیست یقینت بنگر
که بهر انجمن میکده افسانه کیست؟
گوییم چشم سیاه تو کرا قاتل شد
شوخ خونریز به بین نرگس مستانه کیست!
قصد مرغ دل فانی اگر آن چشم نکرد
طره و خال تو بس دام که و دانه کیست؟
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۹۰ - تتبع خواجه
دل چو پروانه ز شمع رخ جانانه بسوخت
وه چه پروانه که از شعله او خانه بسوخت
موی خال تو بران شعله عارض عجب است
نشود سبز چو هر گه به زمین دانه بسوخت
عشق در سینه ام افتاد کزان سوخت دلم
آتش افتاد به ویرانه که دیوانه بسوخت
شوق در هجر نشد دفع و به دل آتش زد
شمع را شب بنشاندند و ازان خانه بسوخت
خرقه پر می شد و در خلوتم افتاد آتش
شعله در رخت در افتاد که کاشانه بسوخت
شعله شمع رخت شاند به خاک سیهم
گرم خاکیست چو بال و پر پروانه بسوخت
ماند عریان و ذلیلم که ز جرم تو به
پیر میخانه مرا خرقه به جرمانه بسوخت
فانی ار دردکش میکده شد نیست عجب
باده پالاش چو از آتش میخانه بسوخت
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۹۲ - تتبع خواجه
هر دل که نه صاف است برو فیض خرام است
مرآة رخ دوست دل آئینه فام است
در آئینه جام بدیدم رخ ساقی
آن دوره آئینه مگر دوره جام است؟
از آب حیات قدحم کام به ذوق است
عمری می تلخ است و مرا عمر به کام است
کی لخلخه صندل احمر خوشم آید
که قلقله ظرف میم عطر مشام است
از میکده عشق چو شد باده حلالم
نانم دگر از خانقه زهد حرام است
هم باد به خود آمد و هم آب ز خود رفت
در گلشنت ای سرو سمن بر چه خرام است؟
از خویش برون رفتن و در دوست رسیدن
فانی ره فقر ار چه درازست دو گام است!
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۹۷ - تتبع خواجه
گفتم شراب لعل تو یاقوت احمر است
یاقوت و لعل نیست ندانم چه جوهر است
طوبی برابر قدت ار گوید اهل زهد
گفتن بود گیاه به طوبی بر ابر است
ماییم در حریم خرابات و جام می
محروم آنکه طالب فردوس و کوثر است
بنگر گدای میکده بر کف کهن سفال
همچون شهی که در کف او ساغر زر است
ای میفروش خرقه چو شد رهن می کنون
جام دگر بیار که نوبت به دفتر است
ای شیخ اگر بدیر فنا بگذری شبی
جز شید و حیله هر چه تو خواهی میسر است
جامی چو دو کشی بودت عالم دگر
از رنج عالم ای که ضمیرت مکدر است
مرغی که هست طایر بستان لامکان
کی قبض و بسطش از اثر چرخ و اختر است
از خود گذشت فانی و عشق بتی گزید
زان رو که بت پرست نکوتر ز خود پرست
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۰ - تتبع خواجه
زاهدا در روضه گر می از کف دلدار نیست
روضه ای خوشتر مرا از کلبه خمار نیست
عاشقانرا هیچ جنت نیست چون گلزار وصل
کوثر و طوبی مثال لعل و قد یار نیست
دل پر از خار جفایت گشت همچون خار پشت
نیست جایش زانکه بیرون کرده سر زو خار نیست
بر تنم در هر بن مویش که نیش هجر تست
یک سر مو نیست جایی کاندرو افکار نیست
چشم شوخت کی نظر بر حال زارم افکند
طرفة العینی ز خواب ناز چون بیدار نیست
در محبت از غم جانان بود منت به جان
در دل احباب از جور حبیب آزار نیست
ای که گویی زو دل بسیار بسیارت جفاست
اندک اندک چون نمود از وی به دل بسیار نیست
ساقیا رطل گرانم ده که در هجران یار
گر اجل آید گرانم لیک آن مقدار نیست
فانیا در عاشقی هر غم که آید شاد باش
زانکه اهل عشق را از رنج و خواری عار نیست
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۱ - مخترع
حسنی که دیده دید دل آنسوی مایل است
فریاد دل ز دیده و آه من از دل است
خواهم که آتش افتد از آن چهره در نقاب
گو از چه رو بچشمم ازان روی حایل است
در ظلمت فراق چو نوشم زلال خضر
آب حیات نیست که آن زهر قاتل است
هر چند دلفروز بود آفتاب می
آن هم به زیب گلشن حسن تو داخل است
آب خضر چه جویم و انفاس عیسوی
آن لب به دستم ار فتد این هر دو حاصل است
لعلت ز جان و غنچه ات از دل دهد نشان
گویا که خلقت تو نه از آب و از گل است
فانی به کوی عشق بتان چون در آمدی؟
غافل مباش از آنکه خطرناک منزل است
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴ - ایضا له
کافر عشقم و سودای بتان دین منست
خاک بتخانه شدن شیوه و آئین منست
اثر نعل سم رخش تو و پای سگت
در شب تیره هجران مه و پروین منست
چون ز میخانه برون آیم و هشیار شوم
چرخ از وسوسه عقل چو در کین منست
بلبل لال مگو فصل دی از فرقت گل
دور از روی تو مرغ دل غمگین منست
خسته عاشق دیوانه رسوایی قتل
این صفتها که نمودی پی تعیین منست
سجده پیر مغان پیش بت و جام صبوح
در مقامات طریقت همه تلقین منست
رست فانی ز خود و رفت به صحرای فنا
اینکه می بینمش از دیده خودبین منست
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۷ - مخترع
آمد بهار دلکش و گلهای تر شکفت
دلها ز آن نشاط ز گل بیشتر شکفت
دل از صباحت رخ خوبت گشاده شد
مانند غنچه ای که به وقت سحر شکفت
میآید از گل چمن عشق بوی خون
گویا که غنچه هاش ز خون جگر شکفت
گر خنده زد ز گریه چشمم عجب مدان
چون ابر اشک ریخت گل تازه برشکفت
ساقی بهار شد قدحم ریز لب به لب
خاصه که از شکوفه چمن سر به سر شکفت
زان نخل ناز خنده به عشاق و وصل نی
همچون گلی که از شجر بی ثمر شکفت
فانی عجب مدان اگر آن گل شکفته است
از اشک ابرسان تو بشکفت اگر شکفت
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۱ - تتبع مخدومی
باز در دیر مغان عربده مستانست
سخن از گنج فشانی تهی دستانست
مطرب از همت حاتم چه سرود آراید
که فلک پست ترین منزل سر مستانست
دادن جان و ستاندن ز لب ساقی پرس
تا شبانگاه بدین سان بده و بستانست
سرو اگر چند بلند است ز اشجار چمن
پیش نخل قد رعنای تو از پستانست
وادی کعبه اسلام چه پویم ای شیخ
که بت کافر من جانب ترکستانست
مستی و رندیم ار چرخ به دستانها گفت
چه کنم بهر من این نوع صدش دستانست
فانی ار نیستی ات هست به مطلوب رسی
که به وصلش سببی نیست اگر هست آنست
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲ - تتبع مخدومی
خط بر فراز لعل تو از مشک ناب چیست؟
بر آب زندگیت ز ظلمت نقاب چیست؟
ای دل چو مرغ وصل به سویت نمود میل
یک دم قرار پیشه کن این اضطراب چیست؟
هر شامش ار نه رنج خمارست از صبوح
لرزان به خاک در شدن آفتاب چیست؟
کاری برون ز امر قضا نیست گر ترا
رنجی رسد با نجم و گردون عتاب چیست؟
صوفی اگر نه مغبچگانش زدند راه
افتادنش به میکده مست خراب چیست؟
گر عکس روی شاهد مقصود بایدت
جز جام باده آئینه بی حجاب چیست؟
فانی مگو گذشته ام از خواب و از خیال
کین نقش کون غیر خیالات و خواب چیست؟
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳ - تتبع شیخ
باشدم خرمی از هر چه درین عالم ازوست
از غمش نیز دلم شاد بود کین هم ازوست
نبود هیچ تفاوت ز نشاط و غم دهر
به وصالم چو نشاط و به فراقم غم ازوست
زخم هجرش به دلم مرهم وصلش بر وی
خوشم آید که مرا زخم ازو مرهم ازوست
جان اگر رفت و غم ودست به جایش بنشست
از چه خوشحال نباشم مگر اینم کم ازوست؟
نیستم آدمی ارشاد نباشم ز غمش
چون غم و شادی انواع بنی آدم ازوست
از غم یار ملولم اگرم باده دهد
نه ز می خرمیم دان که دلم خرم ازوست
فانیا ماتم و سور همه یکسانست ازانک
سور در وصلم ازو هجر چو شد ماتم ازوست
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴ - تتبع مخدوم در طور خواجه
بیا که پیر مغان در سبو شراب انداخت
هوای مغبچه دلها در اضطراب انداخت
نه ساقی از خوی رخسار خود چکاند به جام
پی نشاط دل من به می گلاب انداخت
بجست اهل طرب را پی نشاط صبوح
ولی چو دید مرا خویشرا به خواب انداخت
ز چرخ کار به جز تاب و پیچ نیست خوش آن
که پیکرش را به گرداب می به تاب انداخت
گهی فغان که کند ابر لرزه دان به یقین
که آه سرد من آن لرزه در سحاب انداخت
اگر نه رند ز جلاد غم گریخته بود
چرا به میکده خود را بصد شتاب انداخت
چه غم ز خاک مذلت چو خویش را فانی
به خاک درگه شاه فلک جناب انداخت
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴ - مخترع
بود گر چه جام می لاله گون تلخ
ولی جام هجرست از وی فزون تلخ
گر این هر دو تلخست لیکن باغیار
بود یار می خوردن از حد برون تلخ
ز هجران بدانگونه تلخست عمرم
که آید برون گر زنی زخم خون تلخ
در آن بین که چون شربت هجر تلخست
مگو ساغر عشرتت گشت چون تلخ
ازان تلخ کامم گه باده خوردن
که ریزد می از جام چرخ نگون تلخ
اگر عیش من تلخ شد عیب نبود
کند عیش اهل وفا چرخ دون تلخ
به فانی نه بد تلخکامی چو شد یار
یقین دان که شد کام عیشش کنون تلخ
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۸ - تتبع خواجه
باد با طره دلدار بهر تار چه کرد
زیر هر تار به دلهای گرفتار چه کرد؟
صورتش کرد چو آراسته مشاطه صنع
وه که در گونه آن عارض و رخسار چه کرد
با همه سنگدلی رحم کنی گردانی
که شب هجر تو با روز من زار چه کرد؟
روح بخش است لبت خازن حکمت یا رب
درج در جوهر آن لعل شکربار چه کرد؟
عکسی از لمعه لعل لب شیرین چو به کوه
پرتو افکند به فرهاد جگر خوار چه کرد؟
منع ازان زلف مکن شیخ که در گردن جان
پیر دیرم بجز آن حلقه زنار چه کرد؟
عقل در وضع فلک پی نبرد بین که حکیم
حل این نکته باندیشه بسیار چه کرد؟
همه ذوقست و صفا تعبیه معمار قضا
وه که در چار حد کلبه خمار چه کرد؟
فانی آمد به سوی میکده چون اهل صلاح
گر نشد رهن به می خرقه و دستار چه کرد؟
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۰ - تتبع خواجه
مرا دل از خرابات مغان بیرون نخواهد شد
چه سوی خانقاهش ره نمایم چون نخواهد شد
به طوف گلشن و گل رند عاشق را کجا جویی؟
که جز با روی گلرنگ و می گلگون نخواهد شد
به صحرای جنون هر کو قدم زد چون مرا بیند
پی تعلیم سودا جانب مجنون نخواهد شد
ته هر وصله ای از خرقه ام کز یکدرم باشد
به جز وجه شراب و شاهد موزون نخواهد شد
ز جام وصلش از یکقطره بویی هم نخواهد یافت
دلم تا در هوایش قطره قطره خون نخواهد شد
چه سوی کهنه اوراق علوم آرم نظر زانرو
که مالیت ندارد باده را مرهون نخواهد شد
من آن رند خراباتم که پیش همتم در دیر
عوض یک جرعه می را گنج افریدون نخواهد شد
چو پیر دیر را شأن از نهم گردون بلند آمد
ز قبض و بسط گردون شاد یا محزون نخواهد شد
بر کامل جهان و اهل او را وزن خس نبود
غمین و خوشدل از احوال دون جز دون نخواهد شد
چنان رنجور کردی از بلای هجر فانی را
که جز وصل تو از عمر ابد ممنون نخواهد شد
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵ - تتبع خواجه
آن بیوفا چه شد که نظر سوی ما کند
وعده کند وفا و به وعده وفا کند
آنکاو ز جور مغبچگان در شکایت است
باید به پیر دیر مغان التجا کند
شوخی که التفات به سوی شهان نکرد
با من که مست و رند و گدایم کجا کند
ساقی که بعد عمری اگر داردم شراب
من ناگرفته جام وی از کف رها کند
هر چ آیدت به پیش چو بی اختیار تست
درویش با که شکوه ز چون و چرا کند
عشاق را ز بهر دل خویش رحم کرد
شاید بدین غریب ز بهر خدا کند
می ده که جرم ما به دو صد زاری و نیاز
زان زهد که به شیخ به عجب و ریا کند
روحم بکوی دوست شد و نیستش علاج
مرغی که سوی گلشن اصلی هوا کند
فانی که خواست ملک بقا فتح گرددش
نبود عجب که میل به دشت فنا کند
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۸ - تتبع خواجه سلمان
هر که را دل مبتلای چون تو جانانی بود
هم فدا سازد گرش هر مو بتن جانی بود
چون خیال آرم کشیدن آن تن نازک ببر
منکه هر سو کرده سر از سینه پیکانی بود
ای مسلمانان چه خوانیدم به مسجد چون به دیر
رخنه در دینم فکنده نا مسلمانی بود
کی من مجنون توانم دید روی آن پری
کش بدیدن عقل کل مدهوش حیرانی بود
اشک خون پیدا برویم راند وان کاندر دلش
از فراق لاله رویی داغ پنهانی بود
زو جدا گشتم ندانستم که از بی طاقتی
آه و اشکم در غمش هر لحظه طوفانی بود
منع فانی کرد ناصح از جنون و عاشقی
کی بود باور که او این نوع نادانی بود
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲ - تتبع خواجه
گلی که شرح غمم پیش او صبا بکند
خوشست یک بیکش گر چو من ادا بکند
ز غمزه تو نیاید طریق دلجویی
جز اینکه قصد دل زار مبتلا بکند
به تندخویی آن مست بین که زاید تیغ
گه خرام اسیری گرش دعا بکند
بکشته غم هجر تو جز وصال چه سود؟
هزار بار مسیحا گرش دوا بکند
ز شیخ شهر طریق فنا نیافت دلم
مگر به پیر خرابات التجا بکند
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۴ - تتبع مخدوم
باز تیغ ظلم بر کف تندخوی من رسید
ریخت هر سویی دو صد خون تا به سوی من رسید
هر چه از طوفان اشک من رسید اندر غمش
بر همه روی زمین اول به روی من رسید
سنگباران فلک صد جا سرم را هم شکست
سنگ بیدادش نه تنها بر سبوی من رسید
گر چه من دیدم ملالتها ز گفت و گوی خلق
خلق را هم بس ملال از گفت و گوی من رسید
اینکه بر هر تار موی من زدی تیغ ظلم
آن همه بر پیکر چون تار موی من رسید
حکم کشتن هر کرا فرمود آن سلطان حسن
شحنه عشق از برای جست و جوی من رسید
فانیا در ضعف هجران تیغ آن بیباک بود
قطره آبی که ناگه بر گلوی من رسید