عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۴
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۶
گلعذارا چون تو یاری هست نیست
چون تو یار گلعذاری هست نیست
چون بهار گلشن حسن رخت
بیخزان هرگز بهاری هست نیست
در نگارستان دل عشاق را
چون رخت نقش ونگاری هست نیست
بسکه پیماید لب لعل تو می
می پرستان را خماری هست نیست
بیقراران سر زلف ترا
بی سر زلفت قراری هست نیست
بر سریر فقر چون نور علی
پادشاه باوقاری هست نیست
چون تو یار گلعذاری هست نیست
چون بهار گلشن حسن رخت
بیخزان هرگز بهاری هست نیست
در نگارستان دل عشاق را
چون رخت نقش ونگاری هست نیست
بسکه پیماید لب لعل تو می
می پرستان را خماری هست نیست
بیقراران سر زلف ترا
بی سر زلفت قراری هست نیست
بر سریر فقر چون نور علی
پادشاه باوقاری هست نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۷
در جهان چون یار من یاری کجاست
یار غمخوار و وفاداری کجاست
جز حضور حضرت دلدار ما
خلوت دل را پرستاری کجاست
کاروان رفت و هنوز این ماندگان
جمله در خوابند بیداری کجاست
جمله ذرات از می توحید ذات
بیخود و مستند هشیاری کجاست
گر نباشد حق مطلق را ظهور
در جهان منصوری و داری کجاست
بربساط عشق چون نور علی
جرعه نوشی رند طراری کجاست
گفتگوی ما همه گفتار اوست
به از این گفتار گفتاری کجاست
بر بساط عشق خون نور علی
جرعه نوشی رند طراری کجاست
یار غمخوار و وفاداری کجاست
جز حضور حضرت دلدار ما
خلوت دل را پرستاری کجاست
کاروان رفت و هنوز این ماندگان
جمله در خوابند بیداری کجاست
جمله ذرات از می توحید ذات
بیخود و مستند هشیاری کجاست
گر نباشد حق مطلق را ظهور
در جهان منصوری و داری کجاست
بربساط عشق چون نور علی
جرعه نوشی رند طراری کجاست
گفتگوی ما همه گفتار اوست
به از این گفتار گفتاری کجاست
بر بساط عشق خون نور علی
جرعه نوشی رند طراری کجاست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۹
بزم جان را جز تو جانانی کجاست
ملک دل را جز تو سلطانی کجاست
چون رخت ماهی نتابید از فلک
چون قدت سروی ببستانی کجاست
دل شبستانست و رخسار تو شمع
همچنین شمع و شبستانی کجاست
چز گلستان حریم کوی تو
بلبل جان را گلستانی کجاست
عاشقان را همچو موی و روی تو
در جهان کفری و ایمانی کجاست
تو سلیمانی و لعلت خاتمست
خود بگو جز تو سلیمانی کجاست
بر رخت چون نور عین و لام و یا
واله و شیدای و حیرانی کجاست
ملک دل را جز تو سلطانی کجاست
چون رخت ماهی نتابید از فلک
چون قدت سروی ببستانی کجاست
دل شبستانست و رخسار تو شمع
همچنین شمع و شبستانی کجاست
چز گلستان حریم کوی تو
بلبل جان را گلستانی کجاست
عاشقان را همچو موی و روی تو
در جهان کفری و ایمانی کجاست
تو سلیمانی و لعلت خاتمست
خود بگو جز تو سلیمانی کجاست
بر رخت چون نور عین و لام و یا
واله و شیدای و حیرانی کجاست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۰
شمعی از حسن تو هر جا که برافروخته است
جان عشاق چه پروانه بسی سوخته است
جامه دلبری و حسن بابریشم ناز
بر قد سرو تو استاد ازل دوخته است
هرگز ای جان نخرندش بجوی اهل نیاز
هر گه موئی بدو عالم زتو بفروخته است
عاقبت تربت من لاله ستان خواهد شد
بسکه پیکان غمت سینه ام اندوخته است
مرده را زنده نماید بسخن هرکه چومن
زان لب روح فزا نکته آموخته است
آتش طور زند شعله مدامش ز شجر
هرکه نوری ز علی بر دلش افروخته است
جان عشاق چه پروانه بسی سوخته است
جامه دلبری و حسن بابریشم ناز
بر قد سرو تو استاد ازل دوخته است
هرگز ای جان نخرندش بجوی اهل نیاز
هر گه موئی بدو عالم زتو بفروخته است
عاقبت تربت من لاله ستان خواهد شد
بسکه پیکان غمت سینه ام اندوخته است
مرده را زنده نماید بسخن هرکه چومن
زان لب روح فزا نکته آموخته است
آتش طور زند شعله مدامش ز شجر
هرکه نوری ز علی بر دلش افروخته است
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۵
می فراوانست لیکن جام نیست
باده دردآلود درد آشام نیست
خوشتر از خال لبت در زیر خط
مرغ دل را دانه و دام نیست
هرکه کوبد ذره سان هر دم دری
تابش مهر تواش بر بام نیست
بی سر زنجیر زلف دلکشش
این دل دیوانه را آرام نیست
چند می جوئی ز نام ما نشان
در جهان ما را نشان و نام نیست
زاهد از وصلش چه جوئی کام دل
غیر ناکامی در این ره کام نیست
تا زمی مستانه شد نور علی
همچو من مستی در این ایام نیست
باده دردآلود درد آشام نیست
خوشتر از خال لبت در زیر خط
مرغ دل را دانه و دام نیست
هرکه کوبد ذره سان هر دم دری
تابش مهر تواش بر بام نیست
بی سر زنجیر زلف دلکشش
این دل دیوانه را آرام نیست
چند می جوئی ز نام ما نشان
در جهان ما را نشان و نام نیست
زاهد از وصلش چه جوئی کام دل
غیر ناکامی در این ره کام نیست
تا زمی مستانه شد نور علی
همچو من مستی در این ایام نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۶
ما را که بجز بر رخ خوبت نظری نیست
جز خاک کف پای تو کحل البصری نیست
شاها ز عطای تو کجا چشم بپوشم
هر چند ترا بر دل مسکین نظری نیست
چون مرغ دل از گوشه بام تو نخیرد
کز سنگ رقیبان دگرش بال و پری نیست
دل را که بخوان غم عشقت شده مهمان
جز مائده درد بجان ما حضری نیست
نخلی است محبت که زهر دل که بروید
جز محنت و اندوه غمش باروری نیست
زاهد ز چه تکذیب کنی باده کشان را
هیچت مگر از مخبر صادق خبری نیست
از دیده معنی نظری کن که به بینی
جز نور علی در دو جهان جلوه گری نیست
جز خاک کف پای تو کحل البصری نیست
شاها ز عطای تو کجا چشم بپوشم
هر چند ترا بر دل مسکین نظری نیست
چون مرغ دل از گوشه بام تو نخیرد
کز سنگ رقیبان دگرش بال و پری نیست
دل را که بخوان غم عشقت شده مهمان
جز مائده درد بجان ما حضری نیست
نخلی است محبت که زهر دل که بروید
جز محنت و اندوه غمش باروری نیست
زاهد ز چه تکذیب کنی باده کشان را
هیچت مگر از مخبر صادق خبری نیست
از دیده معنی نظری کن که به بینی
جز نور علی در دو جهان جلوه گری نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۷
دل را که ز مهر رخت آرام گهی نیست
جز در کنف زلف تو آرامگهی نیست
با آنکه ندیده است ز چشم تو گهی خشم
از روی نظر لطف گهی هست گهی نیست
کوبند شهان گر همه کوس لمن الملک
بالله چو تو در مملکت حسن شهی نیست
امروز دراین عرصه بخونریزی عشاق
همچون صف مژگان تو جانا سپهی نیست
خورشید فلک را که جهان زیر نگینست
جز خاک کف پای تو بر سر کلهی نیست
دل را که کمند سر زلفت شده زنجیر
جز چاه زنخدان تو در پیش چهی نیست
تا شعشعه نور علی رخ نفروزد
تابان بفلک مشعله مهر و مهی نیست
جز در کنف زلف تو آرامگهی نیست
با آنکه ندیده است ز چشم تو گهی خشم
از روی نظر لطف گهی هست گهی نیست
کوبند شهان گر همه کوس لمن الملک
بالله چو تو در مملکت حسن شهی نیست
امروز دراین عرصه بخونریزی عشاق
همچون صف مژگان تو جانا سپهی نیست
خورشید فلک را که جهان زیر نگینست
جز خاک کف پای تو بر سر کلهی نیست
دل را که کمند سر زلفت شده زنجیر
جز چاه زنخدان تو در پیش چهی نیست
تا شعشعه نور علی رخ نفروزد
تابان بفلک مشعله مهر و مهی نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۸
اکنون که چمن بساط آراست
شد گردش چرخ کج روش راست
مطرب بدف و ترانه بنشست
ساقی به نشاط و عیش برخاست
اسرار غمش که هست پنهان
در مخزن دل مرا هویدا است
هر صبحدمی طلوع مهری
از مشرق کوی یار پیدا است
بر پای دلم که هست مجنون
زنجیر جنون ز زلف لیلی است
بی پا و سران دشت غم را
درسینه کجا غم سر و پا است
نوری ز علی چه تافت در دل
دل آینه سان از آن مصفاست
شد گردش چرخ کج روش راست
مطرب بدف و ترانه بنشست
ساقی به نشاط و عیش برخاست
اسرار غمش که هست پنهان
در مخزن دل مرا هویدا است
هر صبحدمی طلوع مهری
از مشرق کوی یار پیدا است
بر پای دلم که هست مجنون
زنجیر جنون ز زلف لیلی است
بی پا و سران دشت غم را
درسینه کجا غم سر و پا است
نوری ز علی چه تافت در دل
دل آینه سان از آن مصفاست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۹
در آینه تا که عکس پیداست
تمثال جمال او هویداست
اسم ار چه طلسم گنج ذاتست
آئینه چهره مسماست
از شام بصبح و صبح تا شام
ما در پی یار و یار با ماست
روشن ز رخش تجلی نور
در دیده مردمان بیناست
جز باده کشان عشق او کیست
کز هستی و نیستی مبراست
دل را که غریق بحر عشق است
پیوسته نظر به در یکتاست
بر جبهه سیدم نظر کن
بین نور علی چسان هویداست
تمثال جمال او هویداست
اسم ار چه طلسم گنج ذاتست
آئینه چهره مسماست
از شام بصبح و صبح تا شام
ما در پی یار و یار با ماست
روشن ز رخش تجلی نور
در دیده مردمان بیناست
جز باده کشان عشق او کیست
کز هستی و نیستی مبراست
دل را که غریق بحر عشق است
پیوسته نظر به در یکتاست
بر جبهه سیدم نظر کن
بین نور علی چسان هویداست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۲
اینکه ویران شده از سیل فنا خانه ماست
مخزن گنج بقادر دل ویرانه ماست
مینماید بجهان آنچه ز پیدا و نهان
همه یک پرتو حسن رخ جانانه ماست
گرچه هر دم ز بد و نیک جهان دم نزدیم
از کران تا بکران قصه افسانه ماست
ساقیا گر نبود جام بلورین چه شود
گردش چشم تو هم ساغر و پیمانه ماست
در گلستان سر کوی تو چون بلبل مست
همه شب تا بسحر نعره مستانه ماست
آنکه از پرتو حسنش شده ممکن موجود
روز و شب عشق رخش در دل دیوانه ماست
تا شده نور علی جرعه کش محفل دل
محفل آرای دلش سید رندانه ماست
مخزن گنج بقادر دل ویرانه ماست
مینماید بجهان آنچه ز پیدا و نهان
همه یک پرتو حسن رخ جانانه ماست
گرچه هر دم ز بد و نیک جهان دم نزدیم
از کران تا بکران قصه افسانه ماست
ساقیا گر نبود جام بلورین چه شود
گردش چشم تو هم ساغر و پیمانه ماست
در گلستان سر کوی تو چون بلبل مست
همه شب تا بسحر نعره مستانه ماست
آنکه از پرتو حسنش شده ممکن موجود
روز و شب عشق رخش در دل دیوانه ماست
تا شده نور علی جرعه کش محفل دل
محفل آرای دلش سید رندانه ماست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۴
مرآت جمال حق دل ماست
محصول دو کون حاصل ماست
معنی حروف اسم اعظم
در صورت نقش هیکل ماست
مائیم قتیل و عشق قاتل
جانها بفدای قاتل ماست
در آینه جمال شاهی
عکس رخ او مقابل ماست
دریای محیط و بحر توحید
موجی ز سراب ساحل ماست
گر طالب وصل آن نگاری
از ما بطلب که واصل ماست
چون نور علی به بزم جانان
در خلوت یار منزل ماست
محصول دو کون حاصل ماست
معنی حروف اسم اعظم
در صورت نقش هیکل ماست
مائیم قتیل و عشق قاتل
جانها بفدای قاتل ماست
در آینه جمال شاهی
عکس رخ او مقابل ماست
دریای محیط و بحر توحید
موجی ز سراب ساحل ماست
گر طالب وصل آن نگاری
از ما بطلب که واصل ماست
چون نور علی به بزم جانان
در خلوت یار منزل ماست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۵
جای جانان در حریم جان ماست
جان ما در حضرت جانان ماست
سحر چشمش فتنه دور زمان
کفر زلفش آفت ایمان ماست
دردمندانیم و دردی می خوریم
کان دوای درد بیدرمان ماست
این جهان و آنجهان از تحت و فوق
موجی از دریای بی پایان ماست
چون براق معرفت را زین کنیم
در فضای لامکان جولان ماست
چون بمیدان حقیقت رونهیم
گوی و چوگان در خم چوگان ماست
در دو عالم بهر ما ایجاد شد
نص لولاک اندر آن برهان ماست
گر جمال نحن اقرب بنگری
روح اعظم در حقیقت جان ماست
نحن نرزق را چو ما مهمان شویم
مهر گردون گرده در خوان ماست
ما بهر دل چونکه پنهان آمدیم
کنت کنزا آیتی درشأن ماست
گر سوی جنات تجری بگذری
نهر جاری دیده گریان ماست
با بهشت عدن ما را کار نیست
کوی جانان روضه رضوان ماست
گرترا سودای ما در سر بود
بر سر بازار جان دکان ماست
پادشاه هفت کشور را نگر
کان گدای کوی درویشان ماست
نفس اماره که دیو سرکش است
سرنهاده بر خط فرمان ماست
ماچه با نور علی گشتیم یار
عرش و کرسی پایه ایوان ماست
جان ما در حضرت جانان ماست
سحر چشمش فتنه دور زمان
کفر زلفش آفت ایمان ماست
دردمندانیم و دردی می خوریم
کان دوای درد بیدرمان ماست
این جهان و آنجهان از تحت و فوق
موجی از دریای بی پایان ماست
چون براق معرفت را زین کنیم
در فضای لامکان جولان ماست
چون بمیدان حقیقت رونهیم
گوی و چوگان در خم چوگان ماست
در دو عالم بهر ما ایجاد شد
نص لولاک اندر آن برهان ماست
گر جمال نحن اقرب بنگری
روح اعظم در حقیقت جان ماست
نحن نرزق را چو ما مهمان شویم
مهر گردون گرده در خوان ماست
ما بهر دل چونکه پنهان آمدیم
کنت کنزا آیتی درشأن ماست
گر سوی جنات تجری بگذری
نهر جاری دیده گریان ماست
با بهشت عدن ما را کار نیست
کوی جانان روضه رضوان ماست
گرترا سودای ما در سر بود
بر سر بازار جان دکان ماست
پادشاه هفت کشور را نگر
کان گدای کوی درویشان ماست
نفس اماره که دیو سرکش است
سرنهاده بر خط فرمان ماست
ماچه با نور علی گشتیم یار
عرش و کرسی پایه ایوان ماست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۷
یوسف مصر دلم از چه ز کنعان بگذشت
صبح وصلم بدمید و شب هجران بگذشت
از حرم هرکه درآمد بدر دیر مغان
کفر زلف تو بدید از سر ایمان بگذشت
هرکه بگشاد برخسار تو جانا نظری
چون من بیدل حیران شد و از جان بگذشت
ای بسا جان مقدس که شدش خاک نشین
سرو ناز تو براهی که خرامان بگذشت
هرکه بگشاد برخسار تو جانا نظری
همچو من بیدل و حیران شده از جان بگذشت
عاشقان را سرو سامان شده تا نور علی
در ره عشق بتان از سرو سامان بگذشت
صبح وصلم بدمید و شب هجران بگذشت
از حرم هرکه درآمد بدر دیر مغان
کفر زلف تو بدید از سر ایمان بگذشت
هرکه بگشاد برخسار تو جانا نظری
چون من بیدل حیران شد و از جان بگذشت
ای بسا جان مقدس که شدش خاک نشین
سرو ناز تو براهی که خرامان بگذشت
هرکه بگشاد برخسار تو جانا نظری
همچو من بیدل و حیران شده از جان بگذشت
عاشقان را سرو سامان شده تا نور علی
در ره عشق بتان از سرو سامان بگذشت
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۸
یارب این ساغر پرجوش ز خمخانه کیست
هوش ما برد ندانیم که پیمانه کیست
کس درآن باده مرد افکن گلرنگ نیافت
کاین همه کیفیت از نرگس مستانه کیست
بسکه دلها شده ویران ز پی گنج غمش
کس ندانسته که آن گنج بویرانه کیست
دل ما را که بود زلف تو زنجیر جنون
جز برخسار پری وضع تو دیوانه کیست
سوزدش بهر چه شب تا بسحر شعله شوق
یارب این شمع بپرسید که پروانه کیست
غیر کاشانه اغیار که ظلمتکده است
روشن از نور علی ناشده کاشانه کیست
هوش ما برد ندانیم که پیمانه کیست
کس درآن باده مرد افکن گلرنگ نیافت
کاین همه کیفیت از نرگس مستانه کیست
بسکه دلها شده ویران ز پی گنج غمش
کس ندانسته که آن گنج بویرانه کیست
دل ما را که بود زلف تو زنجیر جنون
جز برخسار پری وضع تو دیوانه کیست
سوزدش بهر چه شب تا بسحر شعله شوق
یارب این شمع بپرسید که پروانه کیست
غیر کاشانه اغیار که ظلمتکده است
روشن از نور علی ناشده کاشانه کیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۹
این گل گلشن دل یا رخ دلدار منست
غنچه گلبن جان یا دهن یار منست
موسی اینجا ارنی گوی چرا روننهد
کاتش طور وی ازآه شرربار منست
صنما کافر عشقم بحرم چون بروم
کوی تو میکده و موی تو زنار منست
گر کشم باده از لعل لبت کار مدار
زانکه از لعل لبت باده کشی کار منست
من که در بستر غم سربودم بالش درد
جز غم و درد تو جانا که پرستار منست
ساقیا در قدح آن حمرت عکس می ناب
از گل روی تویا ز اشگ چه گلنار منست
شده تا طالعم از مشرق دل نور علی
سینه از پرتو آن مطلع انوار منست
غنچه گلبن جان یا دهن یار منست
موسی اینجا ارنی گوی چرا روننهد
کاتش طور وی ازآه شرربار منست
صنما کافر عشقم بحرم چون بروم
کوی تو میکده و موی تو زنار منست
گر کشم باده از لعل لبت کار مدار
زانکه از لعل لبت باده کشی کار منست
من که در بستر غم سربودم بالش درد
جز غم و درد تو جانا که پرستار منست
ساقیا در قدح آن حمرت عکس می ناب
از گل روی تویا ز اشگ چه گلنار منست
شده تا طالعم از مشرق دل نور علی
سینه از پرتو آن مطلع انوار منست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸۳
ای لبت سرچشمه آب حیات
بوسه ات شیرین تر ازشهد و نبات
گر خرامی یکره از خانه برون
خوبرویان بر رخت گردند مات
طاق ابرویت چو بیند برهمن
بگذرد از سجده لات و منات
شرح حسنت گنجدم اندر بیان
گر بگنجد بیجهت اندر جهات
ایها الساقی ادر کاس الرحیق
تا نمایم حل جمله مشکلات
بهر تسکین دل من بوسه
کرده خطت برلب نوشین برات
چهره بنما تا که چون نور علی
خیزم و سازم دل و جانرا فدات
بوسه ات شیرین تر ازشهد و نبات
گر خرامی یکره از خانه برون
خوبرویان بر رخت گردند مات
طاق ابرویت چو بیند برهمن
بگذرد از سجده لات و منات
شرح حسنت گنجدم اندر بیان
گر بگنجد بیجهت اندر جهات
ایها الساقی ادر کاس الرحیق
تا نمایم حل جمله مشکلات
بهر تسکین دل من بوسه
کرده خطت برلب نوشین برات
چهره بنما تا که چون نور علی
خیزم و سازم دل و جانرا فدات
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸۵
گر نیازی بهر یار دلربا میبایدت
هر نفس جانی بپای وی فدا میبایدت
زآتش عشق رخش سیماب دل را تاب ده
گر درون بوته تن کیمیا میبایدت
تا بکی جوشی با غیار و نکشی بهر یار
روز خود بیگانه شو گر آشنا میبایدت
دانه یاقوت دلرا دام هست ای کان حسن
دلبرا تن تکمه در چاک قبا میبایدت
تا بچشم جان عیان بینی هلال ابرویش
چاک دل را باز کن دست دعا میبایدت
از شرار آه آتش بار در بزم فنا
شعله ور کن شمع تن را گر بقا میبایدت
دردمندانه درآ در دیر چون نور علی
درد دردی نوش جان کن گر دوامیبایدت
هر نفس جانی بپای وی فدا میبایدت
زآتش عشق رخش سیماب دل را تاب ده
گر درون بوته تن کیمیا میبایدت
تا بکی جوشی با غیار و نکشی بهر یار
روز خود بیگانه شو گر آشنا میبایدت
دانه یاقوت دلرا دام هست ای کان حسن
دلبرا تن تکمه در چاک قبا میبایدت
تا بچشم جان عیان بینی هلال ابرویش
چاک دل را باز کن دست دعا میبایدت
از شرار آه آتش بار در بزم فنا
شعله ور کن شمع تن را گر بقا میبایدت
دردمندانه درآ در دیر چون نور علی
درد دردی نوش جان کن گر دوامیبایدت
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸۶
راست گویم قد دلجوی تو بیچیزی نیست
کج نگویم خم ابروی تو بیچیزی نیست
فتنه در خواب عدم بود که من میگفتم
سحر آن نرگس جادوی تو بیچیزی نیست
دل که هست ابروی محرابی تو قبله گهش
طائف اندر حرم کوی تو بیچیزی نیست
اینهمه بر گل رخسار زآمد شد باد
جنبش سلسله موی تو بیچیزی نیست
صنما زیر خم زلف چو زنار نهان
خال جادو گر هندوی تو بیچیزی نیست
پیش از آنم که بگردن بنهد طوق بلا
گفتم آن حلقه گیسوی تو بیچیزی نیست
در دل و دیده مرا مهر صفت نور علی
گشته تابان ز مه روی تو بیچیزی نیست
کج نگویم خم ابروی تو بیچیزی نیست
فتنه در خواب عدم بود که من میگفتم
سحر آن نرگس جادوی تو بیچیزی نیست
دل که هست ابروی محرابی تو قبله گهش
طائف اندر حرم کوی تو بیچیزی نیست
اینهمه بر گل رخسار زآمد شد باد
جنبش سلسله موی تو بیچیزی نیست
صنما زیر خم زلف چو زنار نهان
خال جادو گر هندوی تو بیچیزی نیست
پیش از آنم که بگردن بنهد طوق بلا
گفتم آن حلقه گیسوی تو بیچیزی نیست
در دل و دیده مرا مهر صفت نور علی
گشته تابان ز مه روی تو بیچیزی نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸۷
گر چه گستاخیست هر دم آمدن بر در گهت
آیم و روبم بمژگان کحل از خاک درت
دسترس گر نبودم بر پای بوست بس همین
کایم و بوسم نهانی آسمان در گهت
کی دل از چاه زنخدانت برون آید که هست
صد هزاران یوسف مصری گرفتار چهت
مه چسان از مهر گیرد نور هر شب بر فلک
مهر هم ز انسان بگیرد نور هز روز از مهت
از رخت نور علی افروخته تا شمع دل
دل بود پروانه آتش بجان والهت
آیم و روبم بمژگان کحل از خاک درت
دسترس گر نبودم بر پای بوست بس همین
کایم و بوسم نهانی آسمان در گهت
کی دل از چاه زنخدانت برون آید که هست
صد هزاران یوسف مصری گرفتار چهت
مه چسان از مهر گیرد نور هر شب بر فلک
مهر هم ز انسان بگیرد نور هز روز از مهت
از رخت نور علی افروخته تا شمع دل
دل بود پروانه آتش بجان والهت