عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۷
رفیقا، چند گویی: کو نشاطت؟
بنگریزد کس از گرم آفروشه
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان را شنوشه
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۹
مشوشست دلم از کرشمهٔ سلمی
چنان که خاطر مجنون ز طرهٔ لیلی
چو گل شکر دهیم در دل شود تسکین
چو ترش روی شوی وارهانی از صفری
به غنچهٔ تو شکر خنده نشانهٔ باده
به سنبل تو در گوش مهرهٔ افعی
ببرده نرگس تو آب جادوی بابل
گشاده غنچهٔ تو باب معجز موسی
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲
رخ برفروز و زلف مسلسل گره بزن
تا بشکند جمال تو به آزرم و هر
مه را به روی خوب تو نسبت کجا رسد
ای رویت آفتاب و لبت شکرور
شکر شد از خجالت لعل تو آب ور
برش و ک و ر چو کشیدی تو رخ وط
خط معنبر تو چود و قمر گرفت
کردند عاشقان تو تررو و وح
روح مجسمی تو نه عقل مصوری
ای روح عقل مثل تو نادیده ب و ت
بنگر چو دید پیش رخ و قامت توکرد
از شرم کار خانهٔ صد ساله ط و ی
طی کن حدیث دور زمان جام می بیار
تا باغ روح را دهم آبی ز م وی
می خور مخور غم دل و دین خسروا دگر
بگشا به مدح خسروا فاق ل و ب
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴
چو در چمن روی از خنده لب مبند آنجا
که تا دگر نکند غنچه زهر خند آنجا
رخ تو دیدم و گفتی سپند سوز مرا
چو جان بجاست چه سوزد کسی سپند آنجا
کسان بکوی تو پندم دهند و در جایی
که دیده روی تو بیند چه جای پند آنجا
به خانهٔ تو همه روز بامداد بود
که آفتاب نیارد شدن بلند آنجا
بشانه شست تو می‌بافت زلف چون زنجیر
مگیر سخت که دیوانه یی است چند آنجا
کجا روم که ز کوی تو هر کجا که روم
رسد زجعد کمندت خم کمند آنجا
ز زلفش آمد یای باد حال دلها چیست؟
چگونه اند اسیران مستمند آنجا
برآستان تو هرکس به رحمتی مخصوص
مگر که خسرو بیچاره دردمند آنجا
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا
تنم از بی‌دلی بیچاره شد بیچاره تر بادا
به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد
به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا
رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم
دلت خاره‌ست و بهر کشتن من خاره تر بادا
گرای زاهد دعای خیر میگویی مرا این گو
که آن آوارهٔ از کوی بتان آواره تر بادا
همه گویند کز خون‌خواریش خلقی بجان آمد
من این گویم که بهرجان من خون خواره تر بادا
دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد
و گر جانان بدین شادست یا رب پاره تر بادا
چو با تردامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر
به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۶
قدری بخند و ازرخ قمری نمای ما را!
سخنی بگوی و از لب شکری نمای مارا
سخنی چو گوهر تر صدف لب تو دارد
سخن صدف رها کن گهری نمای مارا
منم اندرین تمنا که بینم ازتو مویی
چو صبا خرامش کن کمری نمای مارا
ز خیال طرهٔ تو چو شب ! ست روز عمرم
بکر شمه خنده‌ای زن سحرنمای مارا
بزبان خویش گفتی که گذر کنم بکویت
مگذر ز گفتهٔ خود گذری مای ما را
چو منت هزار عاشق بودای صنم ولیکن
بهمه جان چو خسرو دگری نمای مارا
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۸
چه اقبالست این یارب که دولت داده‌ای ما را
که در کوی فراموشان گذرشد یار زیبا را
بحمدالله که بیداری شبهایم نشد ضایع
بدیدم خفته در آغوش خود آن سرو بالا را
تماشا می‌کنم این قد قیامت می‌کند یا رب
که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۹
گذشت آرزو از حد بپای بوس تو ما را
سلام مردم چشم که گوید آن کف پا را
تو می‌روی و زهر سو کرشمه می‌چکد از تو
که داد این روش و شکل سر و سبز قبا را
برون خبر لم دمی تا برآورند شهادت
چو بنگرند خلایق کمال صنع خدا را
چو در جفات بمیرم بخوانی آنچه نوشتم
بر آستان تو از خون دیده حرف وفا را
فلک که می‌برد از تیغ بند بند عزیزان
گمان مبر که رساند بهم دویار جدا را
در آن مبین تو که شور است آب دیده عاشق
که پرورش جز از ین آب نیست مهر گیا را
صبا نسیم تو آورده و تازه شد دل خسرو
چنین گلی نشگفتست هیچ‌گاه صبا را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۰
رفت آنکه چشم راحت خوش می‌غنود ما را
عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را
تاراج خوبرویی در ملک جان در آمد
آن دل که بود وقتی گویی نبود ما را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۳
از پی نقل مجلست هست بر آتشم جگر
چاشنیی نمی‌کنی گوشهٔ این کباب را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۵
شفاعت آمدم ای دوست دیدهٔ خود را
کزو مپوش گل نو دمیدهٔ خود را
رسید خیل غمت ورنه ایستد جانم
کجا برم بدن غم رسیدهٔ خود را
به گوش ره ندهی نالهٔ مرا چه کنم
چه ناشنیده کند کس شنیدهٔ خود را
چنین که من ز تولب می‌گزم کم ار گویی
که مرهمی برسانم گزیدهٔ خود را
به چاه شوق فرو مانده‌ام خداوندا
فرو گذاشت مکن آفریدهٔ خود را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۹
آورده‌ام شفیع دل زار خویش را
پندی بده دو نرگس خون‌خوار خویش را
ای دوستی که هست خراش دلم ز تو
مرهم نمی‌دهی دل افکار خویش را
آزاد بنده‌ای که به پایت فتاد و مرد
وآزاد کرد جان گرفتار خویش را
بنمای قد خویش که از بهردیدنت
تربر کنیم بخت نگون ساز خویش را
سرها بسی زدی سر من هم زن از طفیل
از سر رواج ده روش کار خویش را
دشنام از زبان توام می‌کند هوس
تعظیم کن به این قدری یار خویش را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۰
ای باد برقع برفکن آن روی آتش‌ناک را
وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را
ریزی تو خون برآستان من شویم از اشک روان
که آلوده دیده چون توان آن آستان پاک را
زان غمزه عزم کین مکن تاراج عقل و دین مکن
تاراج دین تلقین مکن آن هندوی بی باک را
تا شمع حسن افروختی پروانه وارم سوختی
پرده دری آموختی آن امن صد چاک را
جانم چو رفت از تن برون وصلم چه کار آید کنون
این زهر بگذشت از فسون ضایع مکن تریاک را
گویی بر آمد گاه خواب اندر دل شب آفتاب
آن دم کز آه صبح تاب آتش زنم افلاک را
خسرو کدامین خس بود کز شور عشق از پس بود
یک ذره آتش بس بود صد خرمن خاشاک را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴
برو ای باد و پیش دیگران ده جلوه بستان را
مرا بگذار تا می بینم آن سرو خرامان را
به این مقدار هم رنجی برای خاطر نمی‌خواهم
که از خونم پشیمانی بود آن ناپشیمان را
مپرس ای دل که چون می‌باشد آخر جان غمناکت
که من دیریست کز یادت فراموش کرده‌ام جان را
ورت بدنامی است از من به یک غمزه بکش زارم
چرا برخویش مشکل می کنی این کار آسان را؟
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۹
ای صبا بوسه زن ز من در او را
ور نرنجد لب چو شکر او را
چون کسی قلب بشکند که همه کس
دل دهد طرهٔ دلاور او را
رو سوی سر و تا فرو بنشیند
زانکه بادیست هر زمان سر او را
دل مده غمزه را به کشتن خلقی
حاجت سنگ نیست خنجر او را
چون بسی شب گذشت و خواب نیامد
ای دل اکنون بجو برادر او را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۰
جانا به پرسش یاد کن رو زی من گم بوده را
آخر پرحمت باز کن آن چشم خواب آلوده را
نا خوانده سویت آمدم ناگفته رفتی از برم
یعنی سیاست این بود فرمان نافرموده را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۴
رخ بنما برمراد ارنه به خون منی
آب به سیری مده تشنهٔ دیرینه را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۵
جان برلب است عاشق بخت آزمای را
دستوریی خنده لب جان‌فزای را
مطرب بزن رهی و مبین زهد من از انک
بر سبحهٔ نست شرف چنگ و نای را
نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد
چندین هزار بازروی زور آزمای را
ای دوست عشق چون همه چشم است گوش نیست
چه جای پند خسرو شوریده رای را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۹
دلبرا عمریست تا من دوست می‌دارم ترا
در غمت می‌سوزم و گفتن نمی‌یارم ترا
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۰
تا نظر سوی دو چشم تست یاران ترا
کی بود بیکاری آن مردم شکاران ترا