عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۵
از آن محراب ابرو یاد کردم
نمازی چند نیز از من قضا شد
همه گل می‌دمد از دیده در چشم
خیال روی او ما را بلا شد
در آب دیده سر گردان چه ماندست
مگر سنگین دل من آشنا شد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۶
از یاد تو دل جدا نخواهد شد
وز بند تو جان رها نخواهد شد
پیوند تو از نگلسم هرگز
تا جامهٔ جان قبا نخواهد شد
گفتی که غلام من نشد خسرو
هم خواهد شد چرا نخواهد شد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۷
بر ما فتد ار تا بی زان رخ چه شوی رنجه
مهتاب ز افتادن افگار نخواهد شد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۸
سخن می گفتم از لبهایش در کام زبان گم شد
گرفتم ناگهان نامش حدیثم در دهان گم شد
دل گم گشته را درهر خم زلفش همی جستم
که ناگه چشم بد خویش سوی جان رفت و جان گم شد
در مقصود برعشاق مسکین بازکی گردد ؟
چو در خاک در خوبان کلید بختشان گم شد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۹
الا ای باد شبگیری به گلبرگ بنا گوشش
مجنبان زلف زنجیرش که من دیوانه خواهم شد
چو دیدم خال و خط آن پری رو را بدل گفتم
گرفتار او شوم در دام او زین دانه خواهم شد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۵۲
ز هجرش بس که در خود گم شدم آگاهیم نبود
که هر شب من کجا و او کجا و دل کجا باشد؟
لبانت آن‌چنان بوسم که جایم بر لبان آید
کنارت آن زمان گیرم که عمرم در میان باشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۵۷
ترک عاشق کش من ترک جفا خوش باشد
به وفا کوش که از دوست وفا خوش باشد
بی تو ای گل سر گلگشت چمن نیست مرا
که تماشای گلستان شما خوش باشد
پرده برگیر ز رخ تا که دعایی بکنم
که به هنگام سحرگاه دعا خوش باشد
گر دلم ریش کند و جگرم خون سازد
چشم غارتگران ترک مرا خوش باشد
دایم از پرورش اشک من آن سرو خوش است
همه دانند که پروردهٔ ما خوش باشد
خسروا دیده نگهدار ز دیدار رقیب
که زیان نظر از صحبت ناخوش باشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۵۸
بلایی گشت حسنت بر زمین و هم‌چو تو ماهی
اگر برآسمان باشد بلای آسمان باشد
ببوسی می‌فروشم جان به شرط آنکه اندر وی
اگر جز مهر خود بینی مراجان رایگان باشد
دل خود را به زلف چون خودی بربند تادانی
که جان چون منی اندر دل شب بر چسان باشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۵۹
بیفشان جرعه‌ای ساقی گرائی بر سرم روزی
که خشت قالبم خاک سر کوی مغان باشد
خیال روی و قدش را درون دیده جا کردم
که جای سرو گل آن به که برآب روان باشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۶۰
اگر به تربتم آیی هزار سال پس از من
شگفته بر سر خاکم گل وفای تو باشد
زهی جماعت کوته نظر که سرو سهی را
گمان برند که چون قد دل ربای تو باشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۶۱
درشهر فتنه‌ای شد می‌دانم از که باشد
ترکیست صید افگن پنهانم از که باشد
هر روز اندرین شهر خلقی زدل برایند
گردیگری نداند من دانم از که باشد
دردم گذشت از حد معلوم نست تا خود
سامانم از که خیزد درمانم از که باشد
چون کرد طرهٔ تو غارت قرار خسرو
من بعد گر صبوری نتوانم از که باشد؟
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۶۵
لبت را جان نخوانم حاش لله
که جان هرگز چنین شیرین نباشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۶۷
چو سنگ نازنینان گل بود برروی مشتاقان
من ازدیده پذیرم هر گلی کان نازنین بخشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۶۹
شمشیر کین باز آن صنم برقصه دلها می کشد
جان هم کشد یار غمش دل خود نه تنها می‌کشد
خطی که از دود دلم برگرد آن لب سبز شد
ما را از آن سبزی همه خاطر به صحرا می‌کشد
مایل به سرو قد او باشد دل خسته مرا
عاشق که صاحب همت است میلش به بالا می‌کشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۷۶
ره ده ای دیده و خار مژه را یک سو کن
که خرامان و خوش آن سرو روان باز آمد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۷۸
که می آید چنین یارب مگر مه بر زمین آمد
چه گرد است اینکه می‌خیزد که جانان هم‌نشین آمد
که میراند جنیبت را که میدان عنبر آگین شد
کدامین باد می جنبد که بوی یا سیمین آمد
صبوری را دلم در خاک من جوید نمی‌یاید
غبار کیست این یارب که در جان حزین آمد
بتی و آفت تقوی و دین آخر نمی‌دانی
که در شهر مسلمانان نباید این چنین آمد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۸۰
صبا آمد ولی دل باز نامد
غریب ما به منزل باز نامد
دل مارفت با محمل نشینی
رود جان هم که محمل باز نامد
به عشقم مست بگذارید زیراک
کس از میخانه عاقل باز نامد
نصیحت زندگان را کرد باید
کز افسون مرغ بسمل باز نامد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۸۱
دل من چرا چو غنچه نشو دریده صد جا
که صبا رسید و بویی زنگار من نیامد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۸۲
ای زلف تو دام دل دانا و خردمند
دشوار جهد دل که در افتاد درین بند
بودیم خردمند که زد عشق تو برما
دیوانگی آورد و نماندیم خردمند
ای باد بجنبان سر آن زلف و ببخشای
برحال پریشان پریشان شده‌ای چند
اصحاب هوس چاشنی عشق چه دانند؟
لذت ندهد تشنهٔ می را شکر و قند
عیبم مکن ای خواجه که در عالم معنی
جهل است خردمندی‌و دیوانه خردمند
تا جان بود از مهر رخش بر نکنم دل
گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۸۳
ز اهل عقل نپسندد خردمند
که دارد رفتنی را پای دردمند
لباس زندگی برخود مکن تنگ
که چون شد پار نتوان کرد پیوند
بصورت خوش مشو از روی معنی
نی خامه نکوتر از نی قند
نصیحت گوهری دان کان نزیبد
مگر در گوش دانا و خردمند
مخور غم بهر فرزندی و مالی
که مالت دیده بس است و صبر فرزند
به رعنایی منه بر خاکیان پای
که ایشان هم‌چو تو بودند یک چند
شنو ای‌دوست پند اما چو خسرو
مشو کو گوید و خود نشنود پند
مرا با تو افتادست پیوند
نه در گوشم نصیحت رفت و نه پند
دل من می‌جهد هر لحظه از جای
به دیدارت چنانم آرزومند
ندارم صبر اگر باور نداری
بگیر اینک بیا دستم به سوگند
دلم خونست از شوق وصالت
چو مادر در فراق کشته فرزند
هزاران چشمه از چشمم روان است
که سنگین‌تر غمی دارم ز الوند