عبارات مورد جستجو در ۴۱ گوهر پیدا شد:
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۹
عصا و رعشه ای در دست از پیری بما مانده
ز دست انداز ضعف اینست اگر چیزی بپا مانده
ز خرمنها رود بر باد کاه و حیرتی دارم
که چون کاه تنم از خرمن هستی بجا مانده
ز بار جامه از ضعف بدن در زیر دیوارم
تنم مانند نال خامه در زیر قبا مانده
نگاهم بر قد این سرو بالایان نمی افتد
که سر همچون کمان حلقه ام بر پشت پا مانده
فلک با اینهمه حرصی که در پرده دری دارد
دل ما همچنان در پرده شرم و حیا مانده
گل خاکی که بیخارست در راه طلب نبود
بپایم یادگار هر گلی خاری جدا مانده
بدرویشی چنانم نقش نسبت خوش نشین گشته
که همچون سکه ام بر تن نشان بوریا مانده
عصای کور می دزدند اهل عالم از خست
توقع از که می داری که گیرد دست وا مانده
کلیم از دل غمی گر رفت ازان جانکاه تر آمد
اگر خاری برون آمد ز جا سوزن بجا مانده
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۵
هر بازو را زور کمان تو کجاست
وین سخت کمان چه درخور بازوی ماست
از ما زر و زور و بازو البته مجوی
کانجا زر و زور و بازو ار هست تو راست
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹۶
ز شوقت گاه در دنبال گل همچون صبا افتم
گهی بر دست و پای گلرخان همچون حنا افتم
دگر راهی نهاده شوق در پیشم که از شادی
به پای خویشتن در هر قدم چون نقش پا افتم
درین ضعفم مددکاری به راه شوق می باید
به خضرم دسترس چون نیست، در پای عصا افتم
مرا کاری بجز افتادگی چون نیست در عالم
گر از خاک در میخانه برخیزم، کجا افتم
چه نقصانی مرا بر پایه ی قدر و شرف دارد
اگر بر خاک ره چون سایه ی بال هما افتم
مرا طالع به سوی مقصدی هرگز نشد رهبر
به خاک ناامیدی چند چون تیر خطا افتم؟
ز قسمت زان نمی نالم، که همچون دانه می دانم
ز چنگ مور اگر گردم رها، در آسیا افتم
نیم غمگین اگر بخت سیه آواره ام دارد
چو خال روی خوبان خوشنمایم، هرکجا افتم
به درویشی سلیم از بس که خو کردم، پس از مردن
چو آتش زنده می گردم، اگر بر بوریا افتم
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۹۰۴
خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد می دادی
چه می شد اندکم گر بی وفایی یاد می دادی
به کارم این گره چون می زدی، ای کاش همچون تیر
سرانگشت مرا هم ناخن فولاد می دادی
به هنگام رهایی، عذر بی تابی بخواه ای دل
که گاهی با صفیری زحمت صیاد می دادی
به تکلیفم اگر سوی چمن می بردی ای همدم
مرا از ضعف همچون بوی گل برباد می دادی
زمین گیری سلیم از ضعف پیری، یاد ایامی
که جست و خیز در صحرا به آهو یاد می دادی
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۶
همتم کم نتواند برداشت
دولت جم نتواند برداشت
گر دو تا نیست قدم از ضعف است
قامتم خم نتواند برداشت
هر قدر راندم از جا نروم
رام او رم نتواند برداشت
چون دهم شرح سرشک افشانی
نامه ام نم نتواند برداشت
حیف بر چرخ که با این تن و توش
از دلی غم نتواند برداشت
آنچه در دیده ز دل جویا ریخت
ساغر جم نتواند برداشت
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۶۹
نه چنان بگرد کویت من ناصبور گردم
که گر آستین فشانی چو غبار دور گردم
من خسته در فراقت بکدام صبر و طاقت
بره فراغ پویم ز پی حضور گردم
مهل آنکه خاک سازد اجلم به نا تمامی
تو بسوز همچو شمعم که تمام نور گردم
من اگر بخلد یابم ز تو جنس آدمی را
ز قصور طبع باشد که خراب حور گردم
به نیاز همچو اهلی سگ میفروش بودن
به از آنکه مست، باری ز می غرور گردم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۴
بهارم گلستان در گلستان ضعف
غبارم کاروان در کاروان ضعف
نمی آید ز شرمم در گمان دل
نمی آید ز ضعفم بر زبان ضعف
خریدار تن من بینوا درد
پرستار دل من ناتوان ضعف
توان دید از اشارتهای پنهان
که گردیده است مغز استخوان ضعف
سر و کارم به طوفان اوفتاده است
دل من کشتی است و بادبان ضعف
نفس نا گشته از خاکم غباری
تتق بست از زمین تا آسمان ضعف
غرض گر چشم بیمار تو باشد
بماند جاودان تا جاودان ضعف
قوی تر زور ابروی کماندار
خدنگی می گشاید بر نشان ضعف
طبیب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴
باین خوشم که زدردت بدیده خواب ندارم
ولی دریغ که دردم فزون و تاب ندارم
رسیده ضعف بجائی مرا که از من خسته
تو حال پرسی و من طاقت جواب ندارم
نیم غمین که فتادم ز پا غمم همه اینست
که می روی تو و من قوت شتاب ندارم
زپا فتادگی خود طبیب ازین همه نالم
که رفت محمل و من پای در رکاب ندارم
نسیمی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
آن دم که اجل برابر مرد شود
آهش چو نسیم صبحدم سرد شود
خورشید که پردل تر از او نیست کسی
در وقت فروشدن رخش زرد شود
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۶۹
عاشق شدی عجوزه دنیا را
با این خمیدگی و کهن سالی
اندر قمار بیع وطن دایم
کارت مجاهدی شد و دلالی
صال الجحیم باشی و دیدارت
والله قد نقطع اوصالی
من عضوها تفرق اعضائی
فی بابها تقطع اوصالی
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
این پای مرا که نیست پروای رکاب
نه روی رکوب ماند و نه رای رکاب
زینسان که به تنگ آمدم از پیری و ضعف
نه دست عنان دارم و نه پای رکاب
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷۴
با چنان وحشت ز شوق رحمت آمرزگار
روز مرگم هست چون شام غریب روزه دار
خوش گرفتار طلسمات علایق گشته یی
در شکست آن ترا لوحیست هر سنگ مزار
مرد در پیری ز اندک سختیی یابد شکست
زآب و رنگ افتد نگین، وقتی که گردد نامدار
عقل اگر قاضی است، بر بی اعتباریهای عمر
محضری پر مهر باشد، صفحه هر لاله زار
همچو حلوائی که بهر مرده سامان میکنند
هست شیرین کاری از دل مردگانم ناگوار
گر ز بیقدری، کسی امروز ما یاد نکرد
یاد ما بسیار خواهد کرد واعظ روزگار!
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۷
بگذشت زندگی همه در انتظار مرگ
اما چه زندگی؟ که نیامد بکار مرگ!
عینک بدیده نیست مرا، نور چشم من
چشمم چهار شد بره انتظار مرگ!
بر خاست گرد پیریم از شاهراه عمر
معلوم شد که میرسد اینک سوار مرگ!
از بهر دورباش حواسم ز راه او
گردیده پیریم ز عصا چوبدار مرگ
با هر دو پا بدام فتادم، چو قد خمید
پشت دو تاست، خم کمند شکار مرگ
بردیم مرده مرده بسر بسکه زندگی
امروز نیستیم غریب دیار مرگ
زین پیش جنس مرگ چنین رایگان نبود
برداشت دوریت ز میان اعتبار مرگ
آسوده ز اضطراب معیشت نمی شود
با خویشتن کسی ندهد تا قرار مرگ
واعظ، مرا نه پشت خم از ضعف پیری است
قد کرده ام دوتا، که روم زیر بار مرگ
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۴۶۱
قامتم گردید چون قلاب، از یاد اجل
میکند صیدم باین قلاب صیاد اجل
از حواس و از قوی، دیگر بما چیزی نماند
خرمن تن رفته رفته، رفت بر باد اجل
چون گران شد گوش، واکن چشم ازین خواب گران
این گرانی، هست در گوش تو فریاد اجل
قد چو خم شد، گردن تسلیم میباید کشید
بر تو باشد قد خم، شمشیر جلاد اجل
سخت سستی گشته زور آور ز پیری، وقت شد
وارهیم از زحمت این تن، به امداد اجل
هست وقت آنکه فکر خود کنم واعظ، ولی
کرده ام خود را فراموش از غم یاد اجل
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۸۸
رسیده ضعف بجایی که همچو پنجه بط
نگه ز پرده چشمم برون نمیآید
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
بیمارم و آن نیم که یک جا افتم
می‌گردم و هر کجا رسم وا افتم
از ضعف چنان شدم که در سینه دلم
گر یاد تپیدن کند از پا افتم
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
خداوندا مده از جوی غفلت آب تاکم را
ز دست معصیت کوتاه کن دامان پاکم را
کند پرهیز انگشت حکیم از جنبش نبضم
نباشد چاره یی غیر از تو جان دردناکم را
تنم را همچو گل کردی به داغ آلوده صبری ده
دهان شکرگویان ساز زخم سینه چاکم را
به خدمت بندگان تقصیر سازند از گرانجانی
ز باد و آتشم مالی کرم کن آب و خاکم را
مرا چون سیدا کین کسی در دل نمی باشد
گرفتار بلا کن هر که می خواهد هلاکم را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۴۰
دلم صدره به گلشن رفته، لیکن
ز شرم بلبلان یک گل نچیده
تنم را از ضعیفی داده پرواز
چو رنگ از چهره زردم پریده
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۹
دماغم از ضعیفی، نکهت گل بر نمی تابد
دلم از ناتوانی، بوی سنبل برنمی تابد
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۶
از ناله لب حوصله بستن نتوانم
همچون مژه بی اشک نشستن نتوانم
این تار نفس بگسلم اکنون که توان هست
ترسم دگر از ضعف گسستن نتوانم
تو عهد‌شکن خواهی و من بس که ضعیفم
یک عهد به صد سال شکستن نتوانم
خار طلبم چون گل دل لاله‌مزاجم
بی داغ درین بادیه رستن نتوانم
از چهره دل گرد غم دوست فصیحی
صد شکر که دریایم و شستن نتوانم