عبارات مورد جستجو در ۶۰۳ گوهر پیدا شد:
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۴۵
شهسوار ملک دین از زین فتاد ای آسمان
آسمان از تو داد ای آسمان
تا زمین ساکن نگردی بر مراد ای آسمان
آسمان از تو دادی ای آسمان
آخر از باد مخالف صرصری دوزخ نسیم
بس عظیم ساختی بی هیچ بیم
خاک اولاد نبی دادی بباد ای آسمان
آسمان از تو داد ای آسمان
خون گشادی ازمژه بستی به صد تشویش و غم
از ستم بال مرغان حرم
شرم بادت شرم ازین بست و گشاد ای آسمان
آسمان از تو داد ای آسمان
خون چکید از چشم زهرا اخترت زیر و زبر
سر به سر اشک خون وز چشم تر
قطره قطره هر سحر بر رخ چکاد ای آسمان
آسمان از تو داد ای آسمان
عامران ملک امکان را زسیل قحط آب
با عتاب خاندان کردی خراب
لطف کردی خانه ات آباد باد ای آسمان
آسمان از تو داد ای آسمان
چون سیاووشش به خاک افکنده کشتی خوار وزار
خصم وار آنکه زیبد زافتخار
خاک نعل مرکبش تاج قباد ای آسمان
آسمان از تو داد ای آسمان
تا پذید تخت صاحبدولتی دادی بباد
ازدیاد دولت آل زیاد
کم مبادت مرحمت دولت زیاد ای آسمان
آسمان از تو داد ای آسمان
از خطا خون حرامی محترم کردی حلال
بی ملال زین گنه نی انفعال
با یزیدت حشر با این اعتقاد ای آسمان
آسمان از تو داد ای آسمان
گر فرامش کردم از محشر مدان در اعتقاد
کج نهاد کم قیامت تا معاد
برد رستاخیز این ماتم زیاد ای آسمان
آسمان از تو داد ای آسمان
مفتی شرع پیمبر را به رسم آزمون
از جنون می دهی فتوی به خون
با فقیهت حشر با این اجتهاد ای آسمان
آسمان از تو داد ای آسمان
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۷۵
به دشت کربلا سلطان دین را چون گذار آمد
برای قتلش از هر سو سپاه بی شمار آمد
هزار و نهصد و پنجاه و یک زخمش به تن وارد
ز وارون گردشی های سپهر کجمدار آمد
رسید از کوفه و شامش صف اندر صف ز پی اعدا
ز کرکوک و ری و مصرش هزار اندر هزار آمد
ز داغ اکبر از اشک جگرگون دامنش گلشن
به سوک اصغر از زاری کنارش لاله زار آمد
فلک وارون شوی از ظلمت ای بیدادگر آخر
یزید از قتل فرزند پیمبر کامکار آمد
ز گردون باز ماندی کاشکی ای چرخ دون پرور
ز زین چون بر زمین آن آسمان اقتدار آمد
تفو ای چرخ گردون بر تو کز راه ستمکاری
حریم مصطفی بر ناقه عریان سوار آمد
چو اندر بزم جان دادن به نصرت کس نماند او را
پی یاری برون از مهد طفل شیرخوار آمد
ز سوک لاله رویان گر نبودی از چه رو لاله
به گلزار جهان زینسان به چهر داغدار آمد
ز قانون عزا غافل مشو یغما که در دوران
تو را از جد و باب این شیوه شیوا شعار آمد
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۷۹
افق از عکس شفق باز به خون شسته جبین
شیعیان ماتم کیست
کرده چون ماتمیان جامه سیه چرخ برین
شیعیان ماتم کیست
چرخ گردیده مقید به سکون خاک مثال
ز انتقالات ملال
وز قلق در حرکت آمده چون چرخ زمین
شیعیان ماتم کیست
ناخن فتنه گشاده است چو ایام نشور
رشته عقد شهور
پنجه حادثه بگسسته ز هم نظم سنین
شیعیان ماتم کیست
می برد بازوی اندوه به شمشیر ظلام
طره هندوی شام
می درد دست عزا جامه صبح دویمین
شیعیان ماتم کیست
گشته خاکستری این اطلس سبز بته دار
ریخت از بسکه غبار
بر سر از توده خاکستر غم روح امین
شیعیان ماتم کیست
نعره از پرده دل می گذراند زافلاک
مریم از توده خاک
می کندخاک به سر عیسی افلاک نشین
شیعیان ماتم کیست
کعبه چون چشم سیه مست عروسان ختا
رفته در نیل عزا
زمزم از دیده فرو می چکد اشک تمکین
شیعیان ماتم کیست
تربت پاک نبی واسطه طینت کل
ز اشک ارواح رسل
راست چون عرصه ماریه به خون گشته عجین
شیعیان ماتم کیست
غرش شیر خدا ضیغم نی زار شرف
بشنو از دشت نجف
کز دمش بیشه گردون شده لبریز طنین
شیعیان ماتم کیست
بسکه بر سینه زند فاطمه با خیل ملک
چار ایوان سمک
پر شد از غلغه تا سطح سپهر نهمین
شیعیان ماتم کیست
شاه و درویش گذشتند چو ماتم زده ها
پی ترتیب عزا
این زکشکول و نمد آن دگر از تاج و نگین
شیعیان ماتم کیست
زاهد صومعه کز خرقه مهر است بری
با همه بی خبری
روز و شب در عوض سجده زند سر به زمین
شیعیان ماتم کیست
عاشقان را که بود عمر ابد بزم وصال
شده از فرط ملال
اول وصل حبیبان نفس بازپسین
شیعیان ماتم کیست
نچکد جام مگر از مژه خوناب جگر
زین عزا شام و سحر
نکند چنگ مگر ناله به آواز حزین
شیعیان ماتم کیست
خسرو ظلم بر آراسته صف ها ز ستم
بیرق کفر و علم
خیل اسلام پراکنده نگون رایت دین
شیعیان ماتم کیست
تشنه لب کیست خدایا که ز فردوس علا
به سوی کرب و بلا
موج هر لحظه به زنجیر کشد ماء معین
شیعیان ماتم کیست
گفت یغما مگر افتاد زپا، ریخت زهم
عرش با لوح و قلم
نی به ذات ملک العرش نه آن است ونه این
شیعیان ماتم کیست
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۸۰
خم شد از باد مخالف قد رعنای حسین
ای فلک وای حسین
همچو گل غرقه به خون شد رخ زیبای حسین
ای فلک وای حسین
آتشین گل کند از خون شقایق به کنار
باغ را دست بهار
تا کنید از تف دل غنچه لب های حسین
ای فلک وای حسین
در شگفتم که چرا در تن ذرات جهان
شق نشد جامه جان
شد چو تشریف کفن راست به بالای حسین
ای فلک وای حسین
مجمع دل شود از تفرقه لبریز ملال
آیدم چون به خیال
از پریشانی گیسوی سمن سای حسین
ای فلک وای حسین
بسکه خونین کفن از ورطه طوفان هلاک
سر برآورده ز خاک
خیمه بر دامن محشر زده غوغای حسین
ای فلک وای حسین
بر سر نخل حرم غنچه پیکان چو بهار
بسکه گل کرده نثار
رشک گلزار ارم گشته سراپای حسین
ای فلک وای حسین
دیده یغما چه غم امروز اگرت کرد سرشک
تهی از گوهر اشک
کنج عزت طلب از دولت فردای حسین
ای فلک وای حسین
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۸۳
از کید اختر از جور گردون علی
از ظلم دشمن از بخت وارون علی
سرو روانت ماه تابانت علی
افتاده بر خاک غلطیده در خون علی
افسوس از این روی واین سنبل و موی علی
کز ریشه افتاد این سرو موزون علی
گفتم به شادی وقت دامادی علی
گردم به عشرت دمساز و مقرون علی
از روزگارم و از کار و بارم علی
این گونه ایام کی بود مظنون علی
خیل مصیبت فوج مرارت علی
آورده اینک بر ما شبیخون علی
خوش روزگارت و انجام کارت علی
کز دهر بردی خرگاه بیرون علی
بنگر که مادر بی یار و یاور علی
گشته روانه در دشت و هامون علی
صد حیف و صد حیف کز تیر و خنجر علی
کز ریشه افتاد این سرو موزون علی
از تشنه کامی قلب تو بریان علی
وزچشم مادر جاری است جیحون علی
بر حال یغما ای ماه تابان علی
بنما نگاهی از لطف بی چون علی
افسر کرمانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۸
هر آن بلبل که آمد بوستان دیدار صیادش
از آن نالد که می ترسد کند صیاد آزادش
جفاهایی که بلبل می کشد در بوستان از گل
همان دست خزان از باغبان گیرد دگر دادش
ننالد در گلستان یک نفس بلبل به کام دل،
نسازد گل اگر بی داستان باغبان شادش
ندارد پاس گلبن باغبان زآن رو که می ترسد
بسوزد شعله آهم شبی از بیخ و بنیادش
بنام ایزد سهی قدی چمان اندر چمن آمد
که دست باغبان ننشانده سروی همچو شمشادش
در این بستان غزلخوان است هم بر سرو و هم بر گل
تذرو ما که بلبل در ترنم خواند استادش
بهار آمد که گردد بوستان چون صفحه ار من
بود گل،‌ روی شیرین، بلبل شوریده فرهادش
بود مانند بلبل نکته‌سنج و بذله‌گو افسر
مگر در باغ روزی بشنود آن شوخ فریادش
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲
باز از افق هلال محرم شد آشکار
برچهر چرخ ناخن ماتم شد آشکار
نی نی به قتل تشنه لبان ار نیام چرخ
خون ریز خنجری است که کم کم شد آشکار
یا بر افراشت رایت ماتم دگر سپهر
و اینک طراز طره پرچم شد آشکار
یاراست بهر ریزش خون های بی گنه
پیکانی از کمان فلک خم شد آشکار
یا از برای زخم شهیدان تشنه لب
از جیب مهر نسخه ی مرهم شد آشکار
یا فر و نهب پرده گیان رسول را
از مهر و مه صحیفه و خاتم شد آشکار
یا می خرند اشک عزا کز نجوم و ماه
جام بلور و دامن درهم شد آشکار
دل ها گشاید از مژه سیلاب لعل رنگ
از نوک ناوکی که در این دم شد آشکار
این ماه نیست نعل مصیبت در آتش است
کز بهر داغ دوده ی آدم شد آشکار
صبح نشاط دشمن و شام عزای دوست
این سور ماتمی است که با هم شد آشکار
باز از نهاد نوحه سرایان فراز و پست
آشوب رستخیز به عالم شد آشکار
آهم به چرخ رفت و سرشکم به خاک ریخت
اکنون نتیجه دل پر غم شد آشکار
ز افغان سینه ابر پیاپی پدید گشت
ز امواج دیده سیل دمادم شد آشکار
آهم شراره خیز و سرشکم ستاره ریز
این آب و آتشی است که توام شد آشکار
نظم ستارگان مگر از یکدگر گسیخت
یا اشک این عزاست که گردون ز دیده ریخت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۴
بست آشمان کمر چو به آزار اهل بیت
بگشود در زمین بلا بار اهل بیت
بر یثرب و حرم دو جهان سوخت تافتاد
با کربلا و کوفه سر و کار اهل بیت
روزی لوای آل علی شد نگون که زد
خرگه به صحن ماریه سردار اهل بیت
ز آن کاروان جز آتش حسرت به جا نماند
چون کوچ کرد قافله سالار اهل بیت
لب تشنه جان سپرد مگر برد دجله را
سیل سرشک دیده ی خون بار اهل بیت
دشمن ندانم آتش کین در خیام زد
یا در گرفت ز آه شرر بار اهل بیت
گردون چرا نگون نشد آن دم که از حرم
شد بر سپهر ناله ی زنهار اهل بیت
از آتش سموم مخالف به کربلا
یک گل نماند در همه گلزار اهل بیت
بعد از برادران و عزیزان و همرهان
حسرت سپاه و آه علمدار اهل بیت
تشویش و خوف و واهمه غم خوار بی کسان
اندوه و رنج و حسرت و غم یار اهل بیت
زنجیر و غل و بند نگهدار پور و دخت
شمشیر و تازیانه پرستار اهل بیت
خاشاک و دشت مرهم اعضای کشتگان
خوناب چشم شربت بیمار اهل بیت
خفتی به خاک و خون تو و در ماتمت ندید
جز خواب مرگ دیده بیدار اهل بیت
نگذاشت خصم سفله حجابی به هیچ وجه
جز گرد ماتم تو به رخسار اهل بیت
این جور از سلاله ی آدم زیاد بود
عشری از آن هم از همه عالم زیاد بود
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۰
آن نعش نازنین تو بی سر کجا رواست
و آن سر جدا فتاده ز پیکر کجا رواست
یک قلب و تیغ ها همه تا قبضه ای دریغ
یک جسم و تیرها همه تا پر کجا رواست
آن حنجری که بوسه گه خاتم رسل
دندان گزای دشنه و خنجر کجا رواست
گیرم صواب گرچه خطا هرچه برتو رفت
اسبت بکشته تا ختن آخر کجا رواست
نو خط برادران ترا تشنه لب دریغ
کشتن فراز دیده ی خواهر کجا رواست
سرگشته خواهران ترا خسته دل فسوس
بستن به پیش چشم برادر کجا رواست
فرزند اگر فرنگی و مادر اگر مجوس
قتل پسر برابر مادر کجا رواست
یک حلقه خواهران و زنان را اسیر و عور
بازو به بند و نای به چنبر کجا رواست
زن های بی برادر و اطفال بی پدر
خشم آزمای خصم ستمگر کجا رواست
آن گونه تاب تشنگی آن طرفه قحط آب
براهل بیت ساقی کوثر کجا رواست
ذل اسیری و غم قتل و نهیب نهب
در حق خاندان پیمبر کجا رواست
برچهره ی حریم خدا ز آستین و کف
در چشم خلق پرده و معجز کجا رواست
آن کاروان بی سر و سالار را به راه
قید و طپانچه قاید و رهبر کجا رواست
در بزم کربلا شهدا را ز دور چرخ
از خون حلق باده و ساغر کجا رواست
تا کربلا به پاست بلایی چنین که دید
جوری چنان که کرد و جفایی چنین که دید
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۱
شط فرات از آتش حسرت کباب شد
وز تشنگیش از عرق خجلت آب شد
در حلق ساکنان بهشت آب سلسبیل
بر یاد تشنه کامی او خون ناب شد
جبریل دست برسر و سر برد زیر بال
چون دست برعنان زد و پا در رکاب شد
خود پس چرا نداد کسی داد اهل بیت
کز آن غریور و غلغله روز حساب شد
امر شکیب کرد حرم را و خویشتن
بر ناشکیبی همه بی صبر و تاب شد
عمر از فراز روی و اجل در قفای او
این بی درنگ آمد و آن با شتاب شد
از صدر تا به صف همه لرزید عرش و فرش
در صف چو صدر زین تهی از آن جناب شد
اجزای کاینات سراپا بلند و پست
هر ذره ذره بی سر و پا ز اضطراب شد
چرخ از روش ستاد و زمین در طپش فتاد
زیر و زبر جهان همه پر انقلاب شد
از آه و اشک سینه و دامان باغ و دشت
صحرای آتش آمد و دریای آب شد
تا خون حلق اوکف صحرا نگار کرد
از خون دیده دامن زهرا خضاب شد
با آنکه جای غم نه ازین داغ ناگزیر
در باغ خلد فاطمه بی خورد و خواب شد
ساکن شو ای فلک که درین دور دیر پای
بطحا و یثرب از حرکاتت خراب شد
ز آن خون بی گناه عجب تر که آن گروه
خشنود ازین شدند که کاری ثواب شد
آه از دمی که فارس میدان کربلا
چون اشک خود فتاد به دامان کربلا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۳
برحالت غریبی او آسمان گریست
تنها نه آسمان همه کون و مکان گریست
چون سوی مقتل آمد و برکشتگان گذشت
بر هر جوان و پیر خروشان چنان گریست
کزتاب شرم در رخ او ماسوا گداخت
و ز باب رحم بردل او کن فکان گریست
هم بر رجال کشته بی کفن و دفن سوخت
هم برنساء زنده ی بیخانمان گریست
از ناله اش خروش به خلد برین فتاد
وز گریه اش بتول به باغ جنان گریست
برسینه و لبش همه صحرا و باغ سوخت
بر دیده و دلش همه دریا و کان گریست
گل ها به خاک ریخت چو گلشن به باد رفت
بلبل به حسرت آمد و بر باغبان گریست
دل هرچه داشت خون جگر سوی دیده راند
چشم از پی نثار رهش ناتوان گریست
چون انس جان برید ز جان جان انس و جان
تن انس جان گذارده بر انس و جان گریست
لب تشنه نحر شد لب نهر فرات آه
با آنکه نهر در غمش آب روان گریست
تا پیکر امام زمان برزمین فتاد
روح الامین به حال زمین و زمان گریست
جسم جهان فتاد تهی ز آن جهان جان
جان جهانیان به عزای جهان گیست
بریک جوان و پیر وی ابقا نکرد خصم
هرچند زان سپه همه پیر و جوان گریست
براین غریب دشت بلا نفس و عقل سوخت
براین قتیل تیغ جفا جسم و جان گریست
جانم به تاب ز انده بی تابیت حسین
خاکم به باد ز آتش بی آبیت حسین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۴
تخم جفا به خاک شقا ریخت تا یزید
کس حاصلی به جز غم از آن زرع ندروید
منت خدای را که خود از ریشه ای که کاشت
جز بار لعن و خار ملامت گلی نچید
تا رفته وصف ظلمت و نور این جفا نرفت
برهیچ آفریده شقی بوده یا سعید
رحم از زمانه شست عدو ورنه اهل بیت
نزدیک و دور ویله ی وا العطش شنید
ز آن فرقه یک تنش همه فریاد رس نخواست
ورنه به گوش ها همه فریاد او رسید
تنها نه راست قامت مه زین عزا خم است
برداغ این ستم زده نه آسمان خمید
آن کش دو کون قیمت یک مشت خاک پای
از پا به سر درآمد و در خاک و خون طپید
بعد از صدور این ستم از شرم انبیا
روح القدس به بنگه غم انزوا گزید
زیبق به گوش ریخته بود آن فریق را
ز آنان تنیش ورنه به فریاد می رسید
با آن خروش و شورش و آشوب و انقلاب
عالم چه شد که باز برین وضع آرمید
از داغ چهر و زلف جوانان نسوخت باز
دیگر ز باغ سوری و سنبل چرا دمید
تا در میان جان من این غم گرفت جای
شادی ز دل به گوشه ی افسردگی خزید
ضنت مکن ز گریه صفایی درین عزا
کز دیده بایدت عوض اشک خون چکید
بفروش قلب غفلت و نقد سرشک خر
کز نیم قطره دولت باقی توان خرید
دشمن ستیزه کرد و به رویش کشید تیغ
تیغ از بریدن آه که سروانزد دریغ
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۶
امروز روز قتل شهیدان کربلاست
صحرای حشر عرصه ی میدان نینواست
مال حلال و خون حرام مجاهدین
بی جرم این هدر همه وآن بی گنه هباست
پشت حسینیان حجاز از ملال خم
صوت مخالفان عراق از نشاط راست
از طرف خیمگه همه فریاد الامان
وز سمت حربگه همه آواز مرحباست
از دختران بی پدر افغان وا حسین
وز خواهران خون جگر آشوب وا اخاست
عزمش پی شهادت و جزمش بر اهل بیت
آموده ی اسیری و آماده ی فداست
یک سو نوای ناله و یک سو نفیر نای
گوشی فرا به معرکه گوشی به خیمه گاه است
رایش به رزم ثابت و پایش به راه سست
رویش سوی حرامی و دل در حرم سراست
برجان فشانی خود و تشویش اهل بیت
یک چشم رو به قتل و یک چشم بر قفاست
در قتل ایل حیدر و نفرین آل حرب
یک دست بر کمرگه و یک دست بر خداست
برخون آهوان حرم گرگ سان حریص
سگ های دشت ماریه شیر خدا کجاست
رخ ها پر از غبار و جگرها پر از عطش
لب ها پر از شکایت و دل ها پر از عزاست
تنها دوان به دشمن و جان ها روان به دوست
آن از در مجاهده و این از سر رضاست
در حلق تشنگان همه جز تیر کین نجست
از جان کشتگان همه جز دود دل نخاست
یک دودمان به خاک مذلت شهید گشت
تا دوری آسمان به مراد یزید گشت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۷
نگذاشت ظلم اهل زنا در جهان دریغ
جز یک مریض ز آل پیمبر نشان دریغ
میر قضا به مجلس غم خاک شین فسوس
دیو دغا به مسند جم حکمران دریغ
عیسی صلیب پنجه جوقی جهود وای
موسی جریح زخمه ی خیل شبان دریغ
افتاده طایران ریاض رسول و آل
در دام فتنه کبک و هما ز آشیان دریغ
طاوس وسار در رسن از عنکبوت آه
شاهین و چرخ در قفس از ماکیان دریغ
با میهمان کس این همه بی حرمتی نراند
یکباره رفت شرم و حیا از میان دریغ
با کافر این معامله کافر نکرد هم
در یک کف آب خود که کند زین و آن دریغ
در هیچ ملتی همه گیتی ز شرب آب
در حق میهمان نکند میزبان دریغ
از صرف آب صرف زهر ملحدی عنود
هرگز نکرده هیچ کس از انس و جان دریغ
آن را که بسط ید ز محیطش سبق ربود
مقطوع بین ید از ستم ساربان دریغ
آن تن که با رسول امین زیر یک عبا
خفتی به روی خاک و به خون شد طپان دریغ
همواره آسمان و زمین را چه شد که بود
با اهل عصمت آن همه نامهربان دریغ
در میزبانی تو به جز کوفیان شوم
از میهمان نداشته کس آب و نان دریغ
از دور جان فشانیت اکنون که مانده دور
ماند از غم تو قسمت ما جاودان دریغ
فرعون کفر بین که عزیز است و کامکار
موسای دین به چنگ اراذل ذلیل و زار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۸
گشتند کشته چون همه انصار اهل بیت
شد نوبت شهادت سالار اهل بیت
دل پر خروش از غم یاران و لب خموش
آمد به خیمه بر سر بیمار اهل بیت
برداشت سر ز بستر و بگذاشتش به بر
کای بعد من معین و مددکار اهل بیت
دیدی که زین سموم خزان خیز غیر تو
دیگر گلی نماند به گلزار اهل بیت
خفتند اقربا همه در خون خویشتن
زین پس تویی به محنت و غم یار اهل بیت
حکم قضا و امر قدر خوش زدند راه
بر نجم ما و بخت نگون سار اهل بیت
این بود سرنوشت که زین سرزمین مرا
افتد به حشر وعده دیدار اهل بیت
رفتند هم رهان و من اینک روانه ام
ای مونس نهان و پدیدار اهل بیت
حالی که شد صغیر وکبیر سپه هلاک
زیبد به خاک خفته سپهدار اهل بیت
رفتم کنون که بود شهادت نصیب ما
پاس خدا نصیر و نگهدار اهل بیت
عرش آن زمان طپید که میگفت و می گریست
بیمار اهل بیت به سردار اهل بیت
من خود هلاک داغ عزیزانم ای پدر
بعد از توکیست محرم و غمخوار اهل بیت
حرمان و حسرتم همه در باب کشتگان
تشویش و حیرتم همه درکار اهل بیت
نالید و سخت وگفت به پاسخ صبور باش
باشد خدا کفیل و پرستار اهل بیت
ناگه سکینه آمد و باچشم اشکبار
سد بست پیش پای وی از خیمه سیل وار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۱
کای یار بی کسان سخن جان گزا زدی
کآتش به جان دوده ی آل عبا زدی
داری سرشکستن دل های ما که تیغ
بستی به قصد دشمن و بر قلب ما زدی
داغی که بود در خور اعدای سخت جان
از ماجرای خود به دل ما چرا زدی
آن ضربتی که سینه ی بیگانه را سزاست
بی دست و تیغ بر جگر آشنا زدی
آتش زدی به خلوتیان حریم قدس
بی پرده زین سخن که به ما بر ملا زدی
دم درگلوی ما همه شد آتشین گره
در پاسخ تو تا دم از این ماجرا زدی
دامن کشیدی از من و کلثوم گوییا
دامن بر آتش دل خیر النساء زدی
خود را قتیل و اهل حرم را اسیر گیر
پندار خود که بر صف قوم دغا زدی
رفتی به سوی مقتل وگشتی نگون ز اسب
خفتی به روی خاک و به خون دست و پا زدی
ایل حجاز ساز حسینی کنند راست
تا با مخالفان عراق این نوا زدی
از پرده ی جگر همه چون نی نوا زنند
تا تو قدم به ناحیه ی نینوا زدی
کیوان فراشت رایت کرببلای ما
تا تو علم به بادیه ی کربلا زدی
کردی به دست خویش سر خویش و اقربا
گوی ولا و بر سر کوی بلا زدی
در پای دوست دست فشاندی ز ماسوا
در راه قرب بر دو جهان پشت پا زدی
این گفت و رفت از خود و افتاد بر زمین
برخاست بار دیگر و با گریه گفت این
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۲
کاطفال را یتیم و مرا خون جگر مخواه
کلثوم را اسیر و مرا دربدر مخواه
آزار دخترانت ازین بیشتر مجوی
تشویش خواهرانت ازین بیشتر مخواه
آن زار مرده فاطمه را بی پسر مساز
وین شوی کشته فاطمه را بی پدر مخواه
خود رارسیده خون گلو برکنار شط
ما راگذشته سیل سرشک ازکمر مخواه
آتش به کشت زار من از خشک و تر مزن
تاراج شاخسار خود از برگ و بر مخواه
بر انتظار رجعتت از حرب تا به حشر
چشمم به راه مانده وگوشم به در مخواه
این سینه را که مخزن اسرار علم غیب
پیش هزار دشنه و خنجر سپر مخواه
کامت که ز آتش عطش از نافه خشک تر
با خون حلق سوخته ی خویش تر مخواه
صد چاک ازین مجاهده خود را به تن منه
صد خاک از آن مشاهده ما را به سر مخواه
در خون چو لاله قالب خود غوطه ور مکن
بر نی چو هاله تارک خود جلوه گر مخواه
خود را چو باغ ثوب شفق گون به تن مپوش
ما را چو داغ کسوت نیلی به بر مخواه
صد قبضه تیغ بر سر خود کارگر مخر
صد جعبه تیر در دل خود پی سپر مخواه
ما را ذلیل زمره ی بی پا و سر مدار
خود را قتیل فرقه ی بیدادگر مخواه
لب تشنه ایم و غم زده سرگشته ایم و مات
احوال اهل بیت نبی زین بتر مخواه
گفت این و سر چو خاک رهش در قدم فکند
و افغان اهل بیت بر افلاک شد بلند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۸
تنهای یاوران همه در خاک و خون طپان
سرهای همرهان همه بر نیزه خون چکان
خونابه ی گلوی وی از چوب نی چکید
یا خون گریست با همه آهن دلی سنان
دل شان به داغ انده و تشویش هم رکاب
تن شان به تاب حسرت و تیمار هم عنان
تن ها قتیل تیغ گذاران لشکری
سرها دلیل ناقه سواران کاروان
افغان به ماتم شهدا رفته در خروش
ماتم به حالت اسرا گشته نوحه خوان
پهلوی شاه بی کس و همراه اهل بیت
تن ها به خاک خفته و سرها به ره دوان
تنها به پاس شه همه برآستان مقیم
سرها به سرپرستی اهل حرم روان
نالان از این رزیت و آشوب وحش و طیر
گریان ازین مصیبت و آسیب انس و جان
تن ها گواه حسرت سرهای تشنه لب
سرها نشان پیکر مجروح کشتگان
هم اشک در عزای شهیدان سرشک ریز
هم آه در هوای اسیران به سر زنان
تن ها کنایتی ز معادات دهر دون
سرها علامتی ز ستم های آسمان
زین ماجرا عجب نه اگر خون به جام اشک
جاری بود ز دیده ی جبریل جاودان
هم کر شد از شنفتن این سرگذشت گوش
هم لال شد ز گفتن این داستان زبان
سرگشته گشت کلک صفایی درین حدیث
از آن ره سه چار قافیه آورد شایگان
هر شعله آه دل الفی زین روایت است
هر قطره اشک خون نقطی زین حکایت است
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۹
بیمار کربلا به تن از تب توان نداشت
تاب تن از کجا که توان برفغان نداشت
گر تشنگی ز پا نفکندش غریب نیست
آب آنقدر که دست بشوید ز جان نداشت
در کربلا کشید بلایی که پیش وهم
عرش عظیم طاقت نیمی از آن نداشت
ز آمد شد غم اسرا در سرای دل
جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت
جامی به کام تفته ی طفلان از آن نریخت
کو غیر اشک در نظر آبی روان نداشت
در دشت فتنه خیز که ز آن سروران تنی
جز زیر تیغ و سایه ی خنجر امان نداشت
این صید هم که ماند نه از باب رحم بود
دیگر سپهر تیر جفا در کمان نداشت
یا کور شد جهان که نشانی از او ندید
یا کاست او چنانکه ز هستی نشان نداشت
از دوستانش آن همه یاری یقین نبود
وز دشمنان هم این همه خواری گمان نداشت
آن گرچه سوخت از عطش این بود خون صرف
جز اشک چشم و لخت جگر آب و نان نداشت
از بهر دوستان وطن غیر داغ و درد
می رفت سوی یثرب و هیچ ارمغان نداشت
تا شام هم ز کوفه در آن آفتاب گرم
برفرق جز سر شهدا سایبان نداشت
از یک شرار آه چرا چرخ را نسوخت
در سینه آتش غم خود گر نهان نداشت
وز یک قطار اشک چرا خاک را نشست
گر آستین به دیده ی گوهر فشان نداشت
چون مرغ سر بریده و چون صید خورده تیر
جان از حیات سرد و دل از زندگیش سیر
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۳۱
زین برق شعله بار که در بحر و بر فتاد
آتش نهان و فاش به هر خشک و تر فتاد
پهلو تهی کنند زمین و آسمان همه
از حمل این بلیه که کوه از کمر فتاد
ای نخل نینوا چه نهالی تو کز نخست
جان بود و سر به پای تو هر برگ و بر فتاد
زین داستان دو سوی فلک صبح و شام بین
کش جای اشک از مژه خون جگر فتاد
در باغ دین ز تیشه ی بیداد دمبدم
نخلی ز پا درآمد و سروی به سر فتاد
بعد از تو عذب کوثر و تسنیم کی عجب
درکام کاینات اگر ناگورفتاد
تا پایمال پهنه شد آن چهر خاک سود
در بحر خون ز بام فلک طشت زر فتاد
پیر و جوان شدند طلب کار قتل خویش
آن خانواده را چو به مقتل گذر فتاد
جان ها به جای ناله ز دل ها به لب دوید
دل ها به جای قطره ز رخ ها ببر فتاد
هر داغ دیده دیده ی او هرچه کار کرد
بر کشته های پاره ی بی سر نظر فتاد
خواهر ز یک طرف به برادر نگاه دوخت
مادر ز یک جهت نظرش بر پسر فتاد
یکسو رقیه قالب اصغر به بر کشید
یکسو سکینه بر سر نعش پدر فتاد
بی سر به خاک خفته به خون غرقه پیکری
کز دیدنش به جان اسیران شرر فتاد
زینب دوید و خم شد و رخ کند و اشک ریخت
وانگه به ناله گفت و بدان کشته در فتاد
کآیا تو خود برادر جان پرور منی
آیا به راستی پسر مادر منی