عبارات مورد جستجو در ۶۰۰۶ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸۰
راحتم شد بستر خواب و در آزارم هنوز
گلبن عزت دمید از خاکم و خوارم هنوز
ترسم از قاتل کشم طعن رهایی روز حشر
خون من چون بیغمان خوابید و بیدارم هنوز
طاقتم از کوه غم باج گرانجانی گرفت
خویش را با هیچ اگر سنجم گرانبارم هنوز
عمرها گر هستیم نالد کم است از نیستی
در جهان نسبت به قدر خویش نسپارم هنوز
گر چه عمرم سر بسر یک شام غفلت بوده است
روز اول دیده ام خوابی که بیدارم هنوز
زیر خاک آیینه ای دارد غبار خاطرم
سربسر از راز آن بدخو خبر دارم هنوز
کرد ساقی موج خیز شعله خاکم را اسیر
می گدازد انتظار جام سرشارم هنوز
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸۱
مایه عیش اسیران خاطر غمناک بس
مسند ما اخگر تابنده چون خاشاک بس
نیست تاب دام آزادی اسیران تو را
صید ما را محنت محرومی فتراک بس
بی سبب ما را سپند آتش دوری مکن
اشک خونین چشم زخم دیدهای پاک بس
درد راحت بر نتابد جان غم فرسود ما
راحت جان ترکتاز درد آن بیباک بس
چون شوم گرم خیال خنجر بیداد خویش
جای روزن کلبه تاریک دل را چاک بس
آسمان را هم به چرخ آورد شور عشق او
ننگ ما سرگشتگان هم چشمی افلاک بس
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۷
یکدلم گر چه پریشان نظرم ساخته عشق
گوشه گیرم که چنین در به درم ساخته عشق
از قفس ماندم و پرواز به دردم نرسید
مگر از پرده دل بال و پرم ساخته عشق
تا در آیینه دیگر نشناسم خود را
بی تو هر لحظه به رنگ دگرم ساخته عشق
تا دلیرانه از شعله زنم بر صف داغ
چون دل خویش سراپا جگرم ساخته عشق
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۱۷
بر تنم گردیده نقش بوریا تصویر دام
زیر سقف آسمانم همچو مرغ زیر دام
بی فریب دانه ای صید گرفتاری شدم
از هجوم بی نیازی کرده ام تسخیر دام
بسکه داریم آرزوی لذت بسمل شدن
خون صید ما نخواهد گشت دامنگیر دام
هست بر آسودگان ذوق گرفتاری حرام
خاک بر سر باد مرغی را که شد دلگیر دام
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۴۴
دلم گداخت سر ساغر گران دارم
چراغ میکده ای نذر میکشان دارم
شراب کهنه که خورشید را به رقص آرد
چو ماه یک شبه ته شیشه ای گمان دارم
چرا شکنجه منت کنم عزیزان را
دعای بی اثری نذر دوستان دارم
حجاب مانع ناز و تو پر نیاز طلب
ز بیزبانی خود سودها زیان دارم
ز بیزبانی من عالمی خطر دارد
هزار تیر جگر دوز درکمان دارم
دو خانه وار ز خورشید و ماه بالاتر
ز کوی باده فروش اینقدر نشان دارم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳۲
خونم به جوش آمده تیغ نگاه کو
مو تیر می کشد به تنم صیدگاه کو
دل وصف عیش زخم خدنگت به سینه داشت
هرمو جدا به ناله درآمد که آه کو
نزدیک شد که وحشی آوارگی شوم
تدبیرهای چشم تغافل پناه کو
خورشید عیش از افق مدعا دمید
فرقی دگر میان سفید و سیاه کو
شرمنده داردم ز گنه ترک می اسیر
آن گریه های نیمشب عذرخواه کو
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۵۳
دل را چگونه منع محبت کند کسی
گیرم که بشنود چه نصیحت کند کسی
مستی ز باده خنده ز گل خرمی ز باغ
در زیر آسمان چه فراغت کند کسی
گشتم غبار و از سر کویش نمی روم
دیگر چه خاک بر سر طاقت کند کسی
ما خود کمر به دشمنی خویش بسته ایم
در حق ما دگر چه مروت کند کسی
این زندگی کرایه مردن نمی کند
بهر کدام عمر وصیت کند کسی
گیرم که مهد امن و امان گشته روزگار
کو گوشه ای که خواب فراغت کند کسی
با شکوه ساختم که مبادا نهان ز من
شکرتو در لباس شکایت کند کسی
غمگین مباش اسیر که هر چند تیره است
شام تو را چو صبح سعادت کند کسی
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۵۷
داریم بر تو احترامی
دیدیم جواب از سلامی
گر باده سبو سبو نباشد
دریاب مرا به نیم جانی
ناکامی دهر قسمت ماست
ماییم که دیده ایم کامی
ای دل ز دلش وفا چه پرسی
در سوختگی هنوز خامی
صد درس جنون اسیر خواندی
داغم که هنوز ناتمامی
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹
صبح شد ساقی بده جام می دیرینه را
تا بر افروزیم از این آتش چراغ سینه را
فصل گل تا از لب ساغر نگیری کام دل
از میان هفته بیرون کن شب آدینه را
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۴
ویران ز چشمی شد خانه ما
محشر غبار است ویرانه ما
چون چشم عاشق بیدار سازد
خواب عدم را افسانه ما
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۴
چراغم روشن است از روی آتشپاره ای امشب
به رغم دیده از دل می کنم نظاره ای امشب
چو چشم خویش مست جام اومیدی نمی دانم
چه ساغر های حسرت می کشد بیچاره ای امشب
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۲
جام لاله پر می شد وقت باده نوشیهاست
می پرست را امروز باغ دلگشا صحراست
وقت می خوری دیدم گرمیی ز چشم او
رند لاابالی را یار گرمخون صهباست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۳
مرا به میکده صد منت از می ناب است
که حسن ساقی از او نور چشم احباب است
مخواه گوهر از این بحر زآنکه خضر در او
اسیر محنت سرگشتگی چو گرداب است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۸
افسون غم ز خاطر من می توان گرفت
راه شکفتگی به چمن می توان گرفت
در گلشنی گداخته خاموشیت مرا
کز غنچه هم گلاب سخن می توان گرفت
دارد شهید زندگیم بی تو آسمان
خون مرا ز کشتن من می توان گرفت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۹
به دل زگرمی عشقم هوس نمی گنجد
در آتشی که منم خار و خس نمی گنجد
ز بس که گشته ام از ذوق بیخودی لبریز
درون سینه تنگم نفس نمی گنجد
دلیل راه اسیران عشق خاموشی است
به گوش شوق صدای جرس نمی گنجد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۱
گمان دارم که در زیر فلک قحط فضا گردد
در این گلشن اگر یک غنچه امید وا گردد
نظر تنگی است این گردون که با وسعت نمی سازد
به تنگ آید دل گرمی اگر مطلب روا گردد
کمانداری است بیرحمی که زورش کس نمی داند
چه دلها می برد بیگانه ای تا آشنا گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۴۲
کو قاصدی که نامه به باد صبا برد
تا گردم از قلمرو بال هما برد
هرکس به روی ما در چاک قفس گشود
پیش درش تبسم گل التجا برد
یکچند هم به رغم فلک بیوفا شدم
شاید به این وسیله کسی نام ما برد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۸
ز خمار عضو عضوم به شکسته خار ماند
نفس از خرابی دل به کف غبار ماند
سر زندگی ندارد چه شکفتگی فزاید
ز خمار خنده ما به گل مزار ماند
نه همین پیاله ما شب جمعه بینوا شد
نه به دیده خواب گنجد نه به دل قرار ماند
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۰۴
یاد او کردم دل اندوهگینی یافتم
در خیال مصرعی بودم زمینی یافتم
خاکساری آنقدر کردم که نامم شد بلند
از شکست دل عجب نقش نگینی یافتم
باده کم جوش لطفم در خمار افکنده بود
نشئه سرشاری از چین جبینی یافتم
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۳۴
ساقی سحر است شبچراغی
تعمیر خرابه دماغی
یادش چقدر بها دارد
هر ناله ما کلید باغی