عبارات مورد جستجو در ۶۷۰۷ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۰۳
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۱۸
گر آفتاب مهر تو از سینه می رود
آب صفا ز چشمه آیینه می رود
گر خاک روزگار به باد فنا رود
باور مکن که از دل او کینه می رود
دارد سری به زهد چه شد مست مشربم
گاهی به سیر مسجد آدینه می رود
مطرب ترانه ای به اصولش نواخت آن
صوفی به زیر خرقه پشمینه می رود
بد خواه را به دشمنی خویش واگذار
گردش به باد کینه دیرینه می رود
در ملک تن دل است که منظور محنت است
اول نگاه درد به گنجینه می رود
آب صفا ز چشمه آیینه می رود
گر خاک روزگار به باد فنا رود
باور مکن که از دل او کینه می رود
دارد سری به زهد چه شد مست مشربم
گاهی به سیر مسجد آدینه می رود
مطرب ترانه ای به اصولش نواخت آن
صوفی به زیر خرقه پشمینه می رود
بد خواه را به دشمنی خویش واگذار
گردش به باد کینه دیرینه می رود
در ملک تن دل است که منظور محنت است
اول نگاه درد به گنجینه می رود
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۲۶
مست است و عرض آتش رخسار می دهد
خورشید را گداخت که را بار می دهد
خط از رخش دمید و هنوز آه می کشیم
داریم خضر و تشنگی آزار می دهد
شد موج خیز شعله غبارم چو درد می
ساقی هنوز باده سرشار می دهد
تا دیده مایل است به تماشای گلستان
آیینه گل به دست تو بسیار می دهد
هرگز به نا امیدی امشب نبود اسیر
این نخل خشک ما چه شبی بار می دهد
خورشید را گداخت که را بار می دهد
خط از رخش دمید و هنوز آه می کشیم
داریم خضر و تشنگی آزار می دهد
شد موج خیز شعله غبارم چو درد می
ساقی هنوز باده سرشار می دهد
تا دیده مایل است به تماشای گلستان
آیینه گل به دست تو بسیار می دهد
هرگز به نا امیدی امشب نبود اسیر
این نخل خشک ما چه شبی بار می دهد
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۲
پیداست عکس چهره گل در هوای ابر
آیینه خانه کرده چمن را صفای ابر
مستند شاهدان بهار از می هوا
سرها برهنه کرده غزلخوان به پای ابر
گل می کند دماغ تر از خاک خشک زهد
ساقی است تا هوای رطوبت فزای ابر
دیوانه باده می کشد و می کند سماع
بزم پری است در نظر جلوه های ابر
از مکتب گرفتگی آزاد می شود
طفلی است روز جمعه خمار هوای ابر
گلهای ابر خیل غزالان وحشیند
شوخ است صید کشت هوا روزهای ابر
هر سبزه رشک مصرع شوخی است در نظر
طرح غزل نموده بهار از برای ابر
ما خویش را به ساقی کوثر سپرده ایم
تکلیف باده می چکد از شیوه های ابر
دام پری کشیده بهار از شکفتگی
دیوانه تو چون نشود آشنای ابر
پیداست عکس چهره ساقی ز برگ گل
از بسکه شست روی چمن را صفای ابر
هریک اسیر از دگری خوشنماتر است
هم خنده های شیشه و هم گریه های ابر
آیینه خانه کرده چمن را صفای ابر
مستند شاهدان بهار از می هوا
سرها برهنه کرده غزلخوان به پای ابر
گل می کند دماغ تر از خاک خشک زهد
ساقی است تا هوای رطوبت فزای ابر
دیوانه باده می کشد و می کند سماع
بزم پری است در نظر جلوه های ابر
از مکتب گرفتگی آزاد می شود
طفلی است روز جمعه خمار هوای ابر
گلهای ابر خیل غزالان وحشیند
شوخ است صید کشت هوا روزهای ابر
هر سبزه رشک مصرع شوخی است در نظر
طرح غزل نموده بهار از برای ابر
ما خویش را به ساقی کوثر سپرده ایم
تکلیف باده می چکد از شیوه های ابر
دام پری کشیده بهار از شکفتگی
دیوانه تو چون نشود آشنای ابر
پیداست عکس چهره ساقی ز برگ گل
از بسکه شست روی چمن را صفای ابر
هریک اسیر از دگری خوشنماتر است
هم خنده های شیشه و هم گریه های ابر
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۶۸
ای از غم تو هر رگ ما ریشه دگر
هر موی بر سر از تو در اندیشه دگر
رفتم که زیر سایه هر برگ این چمن
خالی کنم به یاد خزان شیشه دگر
جز عشق نیست مسئله آموز کفر و دین
از پیش برده هر کس از او پیشه دگر
درد تو کوهکن دل ما بیستون صبر
هر داغ کهنه زخم دم تیشه دگر
کی عشق جا کند به دل بوالهوس اسیر
شیر است آنکه دم زند از پیشه دگر
هر موی بر سر از تو در اندیشه دگر
رفتم که زیر سایه هر برگ این چمن
خالی کنم به یاد خزان شیشه دگر
جز عشق نیست مسئله آموز کفر و دین
از پیش برده هر کس از او پیشه دگر
درد تو کوهکن دل ما بیستون صبر
هر داغ کهنه زخم دم تیشه دگر
کی عشق جا کند به دل بوالهوس اسیر
شیر است آنکه دم زند از پیشه دگر
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۹۶
تا به کس روشن نسازم کفر ایمان بار خویش
همچو شمع از خلق پنهان کرده ام زنار خویش
فیض دست آموز دارد ناخن موج سرشک
هر گره کز دل گشایم می زنم در کار خویش
سرنوشت طالعم تا گشته بخت واژگون
گر کنم آزار دشمن می کنم آزار خویش
وصل جاوید خیال از آفت هجر ایمن است
کی توان سوخت ما را بی گل رخسار خویش
گر نگاه گرم او گردد خریدار نیاز
عشق می سوزد سپند از گرمی بازار خویش
باغبان گلشن انصاف را نازم اسیر
کز پر بلبل کند خار سر دیوار خویش
همچو شمع از خلق پنهان کرده ام زنار خویش
فیض دست آموز دارد ناخن موج سرشک
هر گره کز دل گشایم می زنم در کار خویش
سرنوشت طالعم تا گشته بخت واژگون
گر کنم آزار دشمن می کنم آزار خویش
وصل جاوید خیال از آفت هجر ایمن است
کی توان سوخت ما را بی گل رخسار خویش
گر نگاه گرم او گردد خریدار نیاز
عشق می سوزد سپند از گرمی بازار خویش
باغبان گلشن انصاف را نازم اسیر
کز پر بلبل کند خار سر دیوار خویش
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲۰
در وفا داری طلسم بیوفایی بسته ام
تا دچار او شدم دل بر جدایی بسته ام
دامها دارد نهانی با کشاکشهای عشق
خویش را عمدا به زنجیر رهایی بسته ام
بسته ام چشم امید از مهربانیهای خلق
از شکست خویش دست مومیایی بسته ام
فارغم از اختلاط غیر و دارم یاد دوست
دورگردم تهمتی بر آشنایی بسته ام
توبه کردم تا رسم در خاطر ساقی اسیر
پارسایی را به خود از نارسایی بسته ام
تا دچار او شدم دل بر جدایی بسته ام
دامها دارد نهانی با کشاکشهای عشق
خویش را عمدا به زنجیر رهایی بسته ام
بسته ام چشم امید از مهربانیهای خلق
از شکست خویش دست مومیایی بسته ام
فارغم از اختلاط غیر و دارم یاد دوست
دورگردم تهمتی بر آشنایی بسته ام
توبه کردم تا رسم در خاطر ساقی اسیر
پارسایی را به خود از نارسایی بسته ام
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۴۴
دلم گداخت سر ساغر گران دارم
چراغ میکده ای نذر میکشان دارم
شراب کهنه که خورشید را به رقص آرد
چو ماه یک شبه ته شیشه ای گمان دارم
چرا شکنجه منت کنم عزیزان را
دعای بی اثری نذر دوستان دارم
حجاب مانع ناز و تو پر نیاز طلب
ز بیزبانی خود سودها زیان دارم
ز بیزبانی من عالمی خطر دارد
هزار تیر جگر دوز درکمان دارم
دو خانه وار ز خورشید و ماه بالاتر
ز کوی باده فروش اینقدر نشان دارم
چراغ میکده ای نذر میکشان دارم
شراب کهنه که خورشید را به رقص آرد
چو ماه یک شبه ته شیشه ای گمان دارم
چرا شکنجه منت کنم عزیزان را
دعای بی اثری نذر دوستان دارم
حجاب مانع ناز و تو پر نیاز طلب
ز بیزبانی خود سودها زیان دارم
ز بیزبانی من عالمی خطر دارد
هزار تیر جگر دوز درکمان دارم
دو خانه وار ز خورشید و ماه بالاتر
ز کوی باده فروش اینقدر نشان دارم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵۳
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸۴
پیمان توبه در صف مستان شکسته ایم
پیمانه ای بیار که پیمان شکسته ایم
حیرت دلیل و کعبه مقصود دور و ما
در پای سعی خار مغیلان شکسته ایم
آن نخل تازه ایم که از تندباد غم
سر تا قدم چو زلف پریشان شکسته ایم
از ضعف طالع است که بر روی روزگار
پیوسته همچو رنگ اسیران شکسته ایم
ای عندلیب از چه شدی خصم جان ما
شاخ گلی مگر زگلستان شکسته ایم
پیمانه ای بیار که پیمان شکسته ایم
حیرت دلیل و کعبه مقصود دور و ما
در پای سعی خار مغیلان شکسته ایم
آن نخل تازه ایم که از تندباد غم
سر تا قدم چو زلف پریشان شکسته ایم
از ضعف طالع است که بر روی روزگار
پیوسته همچو رنگ اسیران شکسته ایم
ای عندلیب از چه شدی خصم جان ما
شاخ گلی مگر زگلستان شکسته ایم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹۸
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۰۵
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۴
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۶
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۱
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۱
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۸
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۷