عبارات مورد جستجو در ۶۰۳ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۳۷ - شافع محشر
که گمان داشت خزان، گلشن حیدر گردد
که گمان داشت که گل ها همه پرپر گردد
که گمان داشت که از ضربت شمشیر جفا
لاله گون تارک نورانی اکبر گردد
که گمان داشت لب تشنه لب آب، جدا
دست عباس علمدار، ز پیکر گردد
که گمان داشت که قاسم به مصاف ایثار
پاره پاره تنش از نیزه و خنجر گردد
که گمان داشت که شاه شهدا با لب خشک
خنجرش از دم شمشیر، ز خون تر گردد
که گمان داشت که در کوفه، سر شاه حجاز
میهمان، خانهٔ خولی ستمگر گردد
که گمان داشت پس از قتل حسین بی علی
به سوی شام روان زینب اطهر گردد
که گمان داشت سکینه به ره شام بلا
همسفر با پسر سعد بد اختر گردد
این همه جور و جفا دید حسین بی علی
تا که در روز جزا، شافع محشر گردد
که گمان داشت که گل ها همه پرپر گردد
که گمان داشت که از ضربت شمشیر جفا
لاله گون تارک نورانی اکبر گردد
که گمان داشت لب تشنه لب آب، جدا
دست عباس علمدار، ز پیکر گردد
که گمان داشت که قاسم به مصاف ایثار
پاره پاره تنش از نیزه و خنجر گردد
که گمان داشت که شاه شهدا با لب خشک
خنجرش از دم شمشیر، ز خون تر گردد
که گمان داشت که در کوفه، سر شاه حجاز
میهمان، خانهٔ خولی ستمگر گردد
که گمان داشت پس از قتل حسین بی علی
به سوی شام روان زینب اطهر گردد
که گمان داشت سکینه به ره شام بلا
همسفر با پسر سعد بد اختر گردد
این همه جور و جفا دید حسین بی علی
تا که در روز جزا، شافع محشر گردد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۳۹ - اشک خونین
«در دلم لالهصفت، خون جگر میریزد
صدف دیده به رخ، لؤلؤ تر میریزد»
هر زمان یاد کنم از لب عطشان حسین
دجلهسان، آب سرشکم ز بصر میریزد
بهر خونی که چکید از گلوی او به زمین
از ره دیده مرا خون جگر میریزد
یادم از حنجر خشکیدهٔ او چون آید
اشک خونین من از دیدهٔ تر میریزد
زان شراری که ز سوز عطشش بر جان بود
گوییا بر دلم از غصه شرر میریزد
شمر با چکمهٔ پا سینهٔ او را بشکست
طایر روحم از این واقعه، پر میریزد
با لب تشنه بریدند سرش را ز قفا
جبرئیل از غم او خاک به سر میریزد
صفحهٔ دفتر «ترکی» ز چه خونآلود است
مگر از خامهٔ او خون جگر میریزد
صدف دیده به رخ، لؤلؤ تر میریزد»
هر زمان یاد کنم از لب عطشان حسین
دجلهسان، آب سرشکم ز بصر میریزد
بهر خونی که چکید از گلوی او به زمین
از ره دیده مرا خون جگر میریزد
یادم از حنجر خشکیدهٔ او چون آید
اشک خونین من از دیدهٔ تر میریزد
زان شراری که ز سوز عطشش بر جان بود
گوییا بر دلم از غصه شرر میریزد
شمر با چکمهٔ پا سینهٔ او را بشکست
طایر روحم از این واقعه، پر میریزد
با لب تشنه بریدند سرش را ز قفا
جبرئیل از غم او خاک به سر میریزد
صفحهٔ دفتر «ترکی» ز چه خونآلود است
مگر از خامهٔ او خون جگر میریزد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۴۰ - مقتل خون
زلف اکبر چو ز خون سر او تر گردید
عقل گفتا که عجین مشک، به عنبر گردید
بر زمین خون ز گلوی شه لب تشنه حسین
آنقدر ریخت که با خاک، مخمر گردید
بدنی را که بدی بسترش آغوش نبی
عاقبت خاک زمین، بالش و بستر گردید
سر فرزند نبی گشت چو پنهان به تنور
زین حکایت دل صدیقه پر آذر گردید
عوض شیر که نوشد، به سر دست پدر
پاره از تیر، گلوی علی اصغر گردید
بعد قتل پسر فاطمه در مقتل خون
چشم زینب یم اشک از مژهٔ تر گردید
آه کز کرب و بلا زینب محزون تا شام
همسفر با پسر سعد بد اختر گردید
کشته شد اکبر و لیلا ز غمش مجنون شد
داغ فرزند، نصیب دل مادر گردید
گشت در کنج خرابه، چو مکان زینب
روز روشن به وی از شام، سیه تر گردید
بسکه خونابه فشاند از مژه بر رخ «ترکی»
دفتر شعر، ز خوناب دلش تر گردید
عقل گفتا که عجین مشک، به عنبر گردید
بر زمین خون ز گلوی شه لب تشنه حسین
آنقدر ریخت که با خاک، مخمر گردید
بدنی را که بدی بسترش آغوش نبی
عاقبت خاک زمین، بالش و بستر گردید
سر فرزند نبی گشت چو پنهان به تنور
زین حکایت دل صدیقه پر آذر گردید
عوض شیر که نوشد، به سر دست پدر
پاره از تیر، گلوی علی اصغر گردید
بعد قتل پسر فاطمه در مقتل خون
چشم زینب یم اشک از مژهٔ تر گردید
آه کز کرب و بلا زینب محزون تا شام
همسفر با پسر سعد بد اختر گردید
کشته شد اکبر و لیلا ز غمش مجنون شد
داغ فرزند، نصیب دل مادر گردید
گشت در کنج خرابه، چو مکان زینب
روز روشن به وی از شام، سیه تر گردید
بسکه خونابه فشاند از مژه بر رخ «ترکی»
دفتر شعر، ز خوناب دلش تر گردید
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۴۱ - قلزم خون
کیست این کشته که در لجهٔ خون غوطه ور است؟
تن پاکش به زمین، سر به سنان، جلوه گر است
کیست این مهر درخشنده و غلطیده به خون؟
کز ستاره به تنش زخم سنان، بیشتر است
کیست این کشته که بی غسل و کفن، خفته به خاک؟
لاله سان بر جگرش داغ، ز مرگ پسر است
کیست این کشته که راسش به سر نوک سنان؟
از عطش لعل لبش خشک، ولی دیده تر است
کیست این کشته که افتاده به میدان بلا؟
همچو ماهی به دل قلزم خون غوطه ور است
کیست این کشته که در کوفه سر انور او؟
گاه پنهان به تنور است و، گهی بر شجر است
کیست این کشتهٔ آغشته به خون در مقتل؟
که به سوز عطش افتاده به جانش شرر است
کیست این کشته که در ماتم او زینب را؟
اشک بر صفحهٔ رخسار، روان چون گهر است
کیست این کشتهٔ عریان که به هر انجمنی؟
از غمش «ترکی» بی برگ و نوا نوحه گر است
به اله این کشتهٔ مجروح حسین است حسین
این به خون غرقهٔ مذبوح حسین است حسین
تن پاکش به زمین، سر به سنان، جلوه گر است
کیست این مهر درخشنده و غلطیده به خون؟
کز ستاره به تنش زخم سنان، بیشتر است
کیست این کشته که بی غسل و کفن، خفته به خاک؟
لاله سان بر جگرش داغ، ز مرگ پسر است
کیست این کشته که راسش به سر نوک سنان؟
از عطش لعل لبش خشک، ولی دیده تر است
کیست این کشته که افتاده به میدان بلا؟
همچو ماهی به دل قلزم خون غوطه ور است
کیست این کشته که در کوفه سر انور او؟
گاه پنهان به تنور است و، گهی بر شجر است
کیست این کشتهٔ آغشته به خون در مقتل؟
که به سوز عطش افتاده به جانش شرر است
کیست این کشته که در ماتم او زینب را؟
اشک بر صفحهٔ رخسار، روان چون گهر است
کیست این کشتهٔ عریان که به هر انجمنی؟
از غمش «ترکی» بی برگ و نوا نوحه گر است
به اله این کشتهٔ مجروح حسین است حسین
این به خون غرقهٔ مذبوح حسین است حسین
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۴۲ - حدیث کربلا
شبان تیره از دود فراق دوستان نالم
ز کجر فتاری و بی مهری این آسمان نالم
نمی خندد لبم از بس غم پنهان به دل دارم
بسوزد بند بند استخوانم گر عیان نالم
به روز و شب، ز هجر دوستان و فرقت یاران
چو بلبل از فراق گل، به صحن بوستان نالم
حدیث کربلا و داستان آل طاها را
چو آرم یاد همچون نی، به صد شور و فغان نالم
ز گل کردند خالی ناکسان گلزار زهرا را
ز گلچین شکوه گویم یا ز دست باغبان نالم؟
سر سلطان دین، مهمان شد اندر خانهٔ خولی
به حال میهمان یا از جفای میزبان نالم؟
سرش را بی گنه ببرید شمر و ساربان دستش
ز جور شمر گریم یا ز ظلم ساربان نالم؟
برای خاتمی، اهریمنی ببرید انگشتش
ز سوز دل به حال آن سلیمان زمان نالم
به طشت زر سر سبط پیمبر خواند چون قرآن
بنالم من بر آن سر، یا ز چوب خیزران نالم؟
چو ابر نوبهاری زار بهر کشته گان گریم
چو نی بر غربت آل علی در بزم جان نالم
خزان شد تا بهار عمر اکبر شبه پیغمبر
چو بلبل از غم گل، با سرشک دیدگان نالم
روان شد کاروانی از اسیران، سوی شام غم
به حال آن اسیران، چون درای کاروان نالم
ز کجر فتاری و بی مهری این آسمان نالم
نمی خندد لبم از بس غم پنهان به دل دارم
بسوزد بند بند استخوانم گر عیان نالم
به روز و شب، ز هجر دوستان و فرقت یاران
چو بلبل از فراق گل، به صحن بوستان نالم
حدیث کربلا و داستان آل طاها را
چو آرم یاد همچون نی، به صد شور و فغان نالم
ز گل کردند خالی ناکسان گلزار زهرا را
ز گلچین شکوه گویم یا ز دست باغبان نالم؟
سر سلطان دین، مهمان شد اندر خانهٔ خولی
به حال میهمان یا از جفای میزبان نالم؟
سرش را بی گنه ببرید شمر و ساربان دستش
ز جور شمر گریم یا ز ظلم ساربان نالم؟
برای خاتمی، اهریمنی ببرید انگشتش
ز سوز دل به حال آن سلیمان زمان نالم
به طشت زر سر سبط پیمبر خواند چون قرآن
بنالم من بر آن سر، یا ز چوب خیزران نالم؟
چو ابر نوبهاری زار بهر کشته گان گریم
چو نی بر غربت آل علی در بزم جان نالم
خزان شد تا بهار عمر اکبر شبه پیغمبر
چو بلبل از غم گل، با سرشک دیدگان نالم
روان شد کاروانی از اسیران، سوی شام غم
به حال آن اسیران، چون درای کاروان نالم
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۴۳ - زانوی غم
من از جور و جفای چرخ کجرفتار، مینالم
نه بیمارم ولی چون مردم بیمار، مینالم
حسین از جور شمر شوم، لبتشنه ز کف جان داد
من از بیرحمی شمر جنایتکار، مینالم
پی انگشتری انگشت او را اهرمن ببرید
من از بیرحمی آن کافر غدار، مینالم
به دشت کربلا در خیمهگاهش ریختند آتش
ز آتشبازی آن دشت آتشبار، مینالم
پناه عالمی در کربلا شد بیکس و تنها
ز درد غربت آن خسرو بییار، مینالم
ز دشت نینوا تا بر سر نی شد سرش تا شام
به سان نی، که نالد در دل نیزار، مینالم
سپاه شام و کوفه صدهزار و شاه دین تنها
ز بیآزرمی آن لشکر بسیار، مینالم
کنار نعش اکبر ناله چون لیلا کشید از دل
ز سوز نالهاش پیوسته مجنونوار، مینالم
خزان شد تا بهار عمر گلهای بنیهاشم
چو بلبل روز و شب، در ساحت گلزار، مینالم
سکینه سر نهاده بر سر زانوی غم دایم
ز بیغمخواری آن طفل بیغمخوار، مینالم
به حال زینب غمدیده همچون ابر میگریم
به درد بیدوای عابد تبدار، مینالم
از آن روزی که دیده کوچههای شام را زینب
چو «ترکی» بر سر هر کوچه و بازار، مینالم
نه بیمارم ولی چون مردم بیمار، مینالم
حسین از جور شمر شوم، لبتشنه ز کف جان داد
من از بیرحمی شمر جنایتکار، مینالم
پی انگشتری انگشت او را اهرمن ببرید
من از بیرحمی آن کافر غدار، مینالم
به دشت کربلا در خیمهگاهش ریختند آتش
ز آتشبازی آن دشت آتشبار، مینالم
پناه عالمی در کربلا شد بیکس و تنها
ز درد غربت آن خسرو بییار، مینالم
ز دشت نینوا تا بر سر نی شد سرش تا شام
به سان نی، که نالد در دل نیزار، مینالم
سپاه شام و کوفه صدهزار و شاه دین تنها
ز بیآزرمی آن لشکر بسیار، مینالم
کنار نعش اکبر ناله چون لیلا کشید از دل
ز سوز نالهاش پیوسته مجنونوار، مینالم
خزان شد تا بهار عمر گلهای بنیهاشم
چو بلبل روز و شب، در ساحت گلزار، مینالم
سکینه سر نهاده بر سر زانوی غم دایم
ز بیغمخواری آن طفل بیغمخوار، مینالم
به حال زینب غمدیده همچون ابر میگریم
به درد بیدوای عابد تبدار، مینالم
از آن روزی که دیده کوچههای شام را زینب
چو «ترکی» بر سر هر کوچه و بازار، مینالم
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۴۴ - چشم اشکبار
شبان تیره به درگاه کردگار، بنالم
ز جور چرخ و، ز بیداد روزگار، بنالم
چو نی به حال شهیدان نینوا بخروشم
به جان نثاری یاران جان نثار، بنالم
چو در خیال من آید نهال قامت اکبر
سحاب وار، بگریم هزار وار، بنالم
کنم چو یاد من از حلق پارهٔ علی اصغر
به تشنه کامی آن طفل شیرخوار، بنالم
برای آنکه خزان شد بهار گلشن طاها
ز شاخ شعله برآید اگر بهار، بنالم
فراز نیزه سر شاه در مقابل زینب
به خاطر آرم و، از جور نیزه دار، بنالم
دیار شام و خرابه مرا رسد چو به خاطر
به یاد زینب آواره از دیار، بنالم
چکد ز دیده سرشکم ز گریه های سکینه
به دختری که شد از هجر باب، زار بنالم
به جای اشک رود سیل خون، ز دیدهٔ «ترکی»
ز سوز سینه و با چشم اشکبار، بنالم
ز جور چرخ و، ز بیداد روزگار، بنالم
چو نی به حال شهیدان نینوا بخروشم
به جان نثاری یاران جان نثار، بنالم
چو در خیال من آید نهال قامت اکبر
سحاب وار، بگریم هزار وار، بنالم
کنم چو یاد من از حلق پارهٔ علی اصغر
به تشنه کامی آن طفل شیرخوار، بنالم
برای آنکه خزان شد بهار گلشن طاها
ز شاخ شعله برآید اگر بهار، بنالم
فراز نیزه سر شاه در مقابل زینب
به خاطر آرم و، از جور نیزه دار، بنالم
دیار شام و خرابه مرا رسد چو به خاطر
به یاد زینب آواره از دیار، بنالم
چکد ز دیده سرشکم ز گریه های سکینه
به دختری که شد از هجر باب، زار بنالم
به جای اشک رود سیل خون، ز دیدهٔ «ترکی»
ز سوز سینه و با چشم اشکبار، بنالم
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۴۵ - دیدهٔ خونبار
بر سبط نبی گنبد دوار بنالد
شمس و قمر و ثابت و سیار بنالد
ظلمی که بر او رفت یقین تا به قیامت
نبود عجبی گر در و دیوار بنالد
چون حنجر او شمر برید از دم خنجر
بر حنجر او خنجر خونخوار بنالد
چون رفت سر سبط پیمبر به سر نی
زین واقعه نی ناله کند زار بنالد
بر غربت و مظلومی او فاطمه گرید
بر بی کسی اش احمد مختار بنالد
در خلد برین فاطمه با دیدهٔ خونبار
بر غربت آن خسرو بی یار بنالد
در جنت فردوس، ز غم جعفر طیار
بر حالت عباس علمدار بنالد
در طی سفر از غم جانسوز برادر
زینب سر هر کوچه و بازار بنالد
از خوردن سیلی به ره شام سکینه
با سوز دل و دیدهٔ خونبار بنالد
در کنج خرابه، ز الم سید سجاد«ع
بر حالت بیماری خود زار بنالد
به اله عجبی نیست کز این نظم جگر سوز
«ترکی» اگرت دفتر اشعار بنالد
شمس و قمر و ثابت و سیار بنالد
ظلمی که بر او رفت یقین تا به قیامت
نبود عجبی گر در و دیوار بنالد
چون حنجر او شمر برید از دم خنجر
بر حنجر او خنجر خونخوار بنالد
چون رفت سر سبط پیمبر به سر نی
زین واقعه نی ناله کند زار بنالد
بر غربت و مظلومی او فاطمه گرید
بر بی کسی اش احمد مختار بنالد
در خلد برین فاطمه با دیدهٔ خونبار
بر غربت آن خسرو بی یار بنالد
در جنت فردوس، ز غم جعفر طیار
بر حالت عباس علمدار بنالد
در طی سفر از غم جانسوز برادر
زینب سر هر کوچه و بازار بنالد
از خوردن سیلی به ره شام سکینه
با سوز دل و دیدهٔ خونبار بنالد
در کنج خرابه، ز الم سید سجاد«ع
بر حالت بیماری خود زار بنالد
به اله عجبی نیست کز این نظم جگر سوز
«ترکی» اگرت دفتر اشعار بنالد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۴۶ - چرا چو شمع نسوزم؟
چرا ز غصه شب و روز، زار زار نگریم؟
ز گردش فلک و، جور روزگار نگریم
بهار آل پیمبر ز جور چرخ خزان شد
چرا ز هر مژه چون ابر نوبهار نگریم؟
چرا چو نی، به شهیدان نینوا نخروشم؟
چرا به یاد قتیلان جان نثار نگریم؟
چرا چو بلبل شوریده روز و شب نسرایم؟
چرا ز داغ جوانان گل عذار نگریم؟
چرا برای حسین اشک غم ز دیده نبارم؟
به تشنه کامی آن شاه باوقار نگریم؟
بر آن قتیل که بی سر، به زیر خاک نهان شد
چرا به سر نکنم خاک و، آشکار نگریم؟
به سینه اش که گلدکوب شد ز سم ستوران
چرا به سینه زنان تا صف شمار نگریم؟
چرا به سر نزنم دست و، سینه چاک نسازم؟
به تشنه کامی عباس نامدار نگریم
به جای اشک چرا خون دل ز دیده نبازم؟
به سوگ قاسم بسته ز خون نگار نگریم
چرا ز غم ندهم جای طفل اشک به دامان؟
برای کودک معصوم شیرخوار نگریم
چرا ز دیده به رخ در شاهوار نریزم؟
به حال زینب آواره از دیار نگریم
چرا ز دل نکشم ناله و فغان ننمایم؟
به بی قراری کلثوم بی قرار نگریم
چرا چو شمع نسوزم؟ چرا سرشک نریزم؟
به روزگار سکینه که گشت تار نگریم
چرا به گوشه بیت الحزن، ز غم ننشینم
به حزن حضرت سجاد دل افگار نگریم
فراق نامهٔ «ترکی» چرا به خلق نخواهم؟
چرا ز خواندن این نظم آبدار نگریم؟
ز گردش فلک و، جور روزگار نگریم
بهار آل پیمبر ز جور چرخ خزان شد
چرا ز هر مژه چون ابر نوبهار نگریم؟
چرا چو نی، به شهیدان نینوا نخروشم؟
چرا به یاد قتیلان جان نثار نگریم؟
چرا چو بلبل شوریده روز و شب نسرایم؟
چرا ز داغ جوانان گل عذار نگریم؟
چرا برای حسین اشک غم ز دیده نبارم؟
به تشنه کامی آن شاه باوقار نگریم؟
بر آن قتیل که بی سر، به زیر خاک نهان شد
چرا به سر نکنم خاک و، آشکار نگریم؟
به سینه اش که گلدکوب شد ز سم ستوران
چرا به سینه زنان تا صف شمار نگریم؟
چرا به سر نزنم دست و، سینه چاک نسازم؟
به تشنه کامی عباس نامدار نگریم
به جای اشک چرا خون دل ز دیده نبازم؟
به سوگ قاسم بسته ز خون نگار نگریم
چرا ز غم ندهم جای طفل اشک به دامان؟
برای کودک معصوم شیرخوار نگریم
چرا ز دیده به رخ در شاهوار نریزم؟
به حال زینب آواره از دیار نگریم
چرا ز دل نکشم ناله و فغان ننمایم؟
به بی قراری کلثوم بی قرار نگریم
چرا چو شمع نسوزم؟ چرا سرشک نریزم؟
به روزگار سکینه که گشت تار نگریم
چرا به گوشه بیت الحزن، ز غم ننشینم
به حزن حضرت سجاد دل افگار نگریم
فراق نامهٔ «ترکی» چرا به خلق نخواهم؟
چرا ز خواندن این نظم آبدار نگریم؟
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۴۸ - مظلوم کربلا
چشمی که در عزای شه کربلا گریست
کم نوریش مباد که به اله به جا گریست
گریان در این عزا نه همین چشم ما وتوست
زین ماجرا فرشتهٔ عرش علا گریست
در این عزا که هست عزادارمصطفی
روح القدس به بارگه کبریا گریست
بر کشته ای که اشرف اولاد آدم است
آدم جدا گریست و، حوا جدا گریست
از بوالبشر گرفته و، تا ختم الانبیا
هر یک جدا جدا به طریقی جدا گریست
عیسی در آسمان چهارم سحاب وار
اندر عزای خامس آل عبا گریست
نوح و، خلیل و، یوشع و، خضر و، هود
موسی و شیعث و، یونس از این ماجرا گریست
یعقوب در مدینه کنعان علی الدوام
اندر فراق یوسف کرب وبلا گریست
برکشته ای که شد سر او از قفا جدا
شیر خدا و، فاطمه و، مصطفی گریست
بر پیکری که گشت لگد کوب اسب ها
زینب ، سکینه ، همچو یم موج زا گریست
بر آن سری که کرد سنان، بر سر سنان
خیرالنسا شفیعهٔ روز جزا گریست
بر تشنه کامیش به کنار دو نهر آب
در روضهٔ جنان، حسن مجتبی گریست
بر حلق نازکش که خنجر بریده شد
در ساحت بهشت علی مرتضی گریست
بر اهل بیت او که شدند از جفا اسیر
سجاد دل فگار، به شام بلا گریست
بر غربت حسین امیر دیار عشق
هر صبح و شام، دیدهٔ شاه و گدا گریست
«ترکی» به یاد غربت مظلوم کربلا
خون جای اشک، از مژه صبح و مسا گریست
کم نوریش مباد که به اله به جا گریست
گریان در این عزا نه همین چشم ما وتوست
زین ماجرا فرشتهٔ عرش علا گریست
در این عزا که هست عزادارمصطفی
روح القدس به بارگه کبریا گریست
بر کشته ای که اشرف اولاد آدم است
آدم جدا گریست و، حوا جدا گریست
از بوالبشر گرفته و، تا ختم الانبیا
هر یک جدا جدا به طریقی جدا گریست
عیسی در آسمان چهارم سحاب وار
اندر عزای خامس آل عبا گریست
نوح و، خلیل و، یوشع و، خضر و، هود
موسی و شیعث و، یونس از این ماجرا گریست
یعقوب در مدینه کنعان علی الدوام
اندر فراق یوسف کرب وبلا گریست
برکشته ای که شد سر او از قفا جدا
شیر خدا و، فاطمه و، مصطفی گریست
بر پیکری که گشت لگد کوب اسب ها
زینب ، سکینه ، همچو یم موج زا گریست
بر آن سری که کرد سنان، بر سر سنان
خیرالنسا شفیعهٔ روز جزا گریست
بر تشنه کامیش به کنار دو نهر آب
در روضهٔ جنان، حسن مجتبی گریست
بر حلق نازکش که خنجر بریده شد
در ساحت بهشت علی مرتضی گریست
بر اهل بیت او که شدند از جفا اسیر
سجاد دل فگار، به شام بلا گریست
بر غربت حسین امیر دیار عشق
هر صبح و شام، دیدهٔ شاه و گدا گریست
«ترکی» به یاد غربت مظلوم کربلا
خون جای اشک، از مژه صبح و مسا گریست
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۴۹ - مرآت خدا
ای قتیلی که به خون غرقه ز شمشیر جفایی
وی شهیدی که بریده ز بدن سر ز قفایی
سر بریده ز تن از جور لعنیان به چه جرمی
به چه تقصیر گرفتار به صد رنج و بلایی
زینت دوش نبی بودی و نور دل زهرا
پایمال از سم اسبان مخالف تو چرایی؟
در عراق آمدی از ملک حجاز، ای شه خوبان
با شکوه و عظمت بود تو را فر همایی
قاسمی داشتی و، عونی و، عباس ، رشیدی
اکبری داشتی و، اصغر فرخنده لقایی
همرهانت همه گشتند شهید از دم خنجر
هر یکی با تن صد چاک فتادند به جایی
اکبرت سرخ شد از خون رخ چون بدر منیرش
قاسم از خون سر خویش به کف بست حنایی
اوفتادی به روی خاک زمین، چون ز سرزین
آسمان اشک فشان گشت و، بپا کرد عزایی
ای حسین ای که شدی کشته ز شمشیر مخالف
ای که سالاری و سر حلقهٔ خیل شهدایی
خونبهای تو خدا گشت که درعالم معنا
هم تو مرآت خدا هستی و هم خون خدایی
روز و شب عابد بیمار تو در کنج خرابه
داشت از لخت دل و اشک، دوایی و غذایی
نظری جانب « ترکی » ز ره لطف و کرم کن
جز در مرحمت تو نبرد راه به جایی
وی شهیدی که بریده ز بدن سر ز قفایی
سر بریده ز تن از جور لعنیان به چه جرمی
به چه تقصیر گرفتار به صد رنج و بلایی
زینت دوش نبی بودی و نور دل زهرا
پایمال از سم اسبان مخالف تو چرایی؟
در عراق آمدی از ملک حجاز، ای شه خوبان
با شکوه و عظمت بود تو را فر همایی
قاسمی داشتی و، عونی و، عباس ، رشیدی
اکبری داشتی و، اصغر فرخنده لقایی
همرهانت همه گشتند شهید از دم خنجر
هر یکی با تن صد چاک فتادند به جایی
اکبرت سرخ شد از خون رخ چون بدر منیرش
قاسم از خون سر خویش به کف بست حنایی
اوفتادی به روی خاک زمین، چون ز سرزین
آسمان اشک فشان گشت و، بپا کرد عزایی
ای حسین ای که شدی کشته ز شمشیر مخالف
ای که سالاری و سر حلقهٔ خیل شهدایی
خونبهای تو خدا گشت که درعالم معنا
هم تو مرآت خدا هستی و هم خون خدایی
روز و شب عابد بیمار تو در کنج خرابه
داشت از لخت دل و اشک، دوایی و غذایی
نظری جانب « ترکی » ز ره لطف و کرم کن
جز در مرحمت تو نبرد راه به جایی
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۰ - آتش داغ
« ای که با مهر تو آب و گلم آمیخته شد!
شور از آتش داغت به دلم ریخته شد »
ای شهیدی که شدی کشته لب آب روان
تشنه لب خون ز گلویت به زمین ریخته شد
خاک شد تربت و مسجود خلایق گردید
تا که با خاک زمین، خون تو آمیخته شد
درصف ماریه، پهلو چو نهادی بر خاک
به سرما ز غمت خاک آلم، بیخته شد
لشگر کوفه و شام، از پی فرمان یزید
در پی کشتنت از جای برانگیخته شد
رشتهٔ عمر جوانان کمان ابرویت
از ستمکاری اعدای تو بگسیخته شد
ای غریبی که به کوفه، سر دور از بدنت
گه به دروازه گهی بر شجر آویخته شد
آه زینب سوی افلاک برآفروخت علم
خنجر شمر، چو بر قتل تو آهیخته شد
شور از آتش داغت به دلم ریخته شد »
ای شهیدی که شدی کشته لب آب روان
تشنه لب خون ز گلویت به زمین ریخته شد
خاک شد تربت و مسجود خلایق گردید
تا که با خاک زمین، خون تو آمیخته شد
درصف ماریه، پهلو چو نهادی بر خاک
به سرما ز غمت خاک آلم، بیخته شد
لشگر کوفه و شام، از پی فرمان یزید
در پی کشتنت از جای برانگیخته شد
رشتهٔ عمر جوانان کمان ابرویت
از ستمکاری اعدای تو بگسیخته شد
ای غریبی که به کوفه، سر دور از بدنت
گه به دروازه گهی بر شجر آویخته شد
آه زینب سوی افلاک برآفروخت علم
خنجر شمر، چو بر قتل تو آهیخته شد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۱ - نقطهٔ پرگار
تو نور چشم احمد مختاری ای حسین
آرام جان حیدرکراری ای حسین
تو گوشوار عرش خداوند اکبری
دریای صبر را در شهواری ای حسین
این سقف بی ستون، که سپهرش نهند نام
آن را تو نقشبندی و معماری ای حسین
دسته گلی ز گلشن بطحا و یثربی
در پیش اهل کوفه چرا؟ خاری، ای حسین
تو خسرو زمان و دریغا به کربلا
بی لشکر و سپاه و علمداری، ای حسین
سوزم که تشنه لب، به لب دجله و فرات
مقتول تیغ شمر ستمکاری، ای حسین
این غم مرا کشد که عدو صدهزار و تو
تنها و بی معین و مددکاری، ای حسین
پرگار وارگرد تو صف بسته کوفیان
تو در میان چو نقطهٔ پرگاری ای حسین
زخم سنان و، خنجر و، شمشیر و، تیر و، تیغ
بر تن ز جان خویش خریداری، ای حسین
از خون یاوران تو صحرای کربلا
پر لاله و، تو بلبل گلزاری، ای حسین
ای یوسف زمانه، ز بیداد و کید خصم
در چاه غم چرا؟ تو نگون ساری، ای حسین
لب تشنه، سر بریده، میان دو نهر آب
افتاد با جراحت بسیاری، ای حسین
گاهی سرت به مطبخ و، گه بر سر سنان
با سر عجب تو ثابت و سیاری، ای حسین
تن در عراق مانده سرت رفته سوی شام
بر شام و برعراق تو سالاری، ای حسین
«ترکی» به جز غم تو ندارد غم دگر
دانم ز حال او تو خبر داری، ای حسین
آرام جان حیدرکراری ای حسین
تو گوشوار عرش خداوند اکبری
دریای صبر را در شهواری ای حسین
این سقف بی ستون، که سپهرش نهند نام
آن را تو نقشبندی و معماری ای حسین
دسته گلی ز گلشن بطحا و یثربی
در پیش اهل کوفه چرا؟ خاری، ای حسین
تو خسرو زمان و دریغا به کربلا
بی لشکر و سپاه و علمداری، ای حسین
سوزم که تشنه لب، به لب دجله و فرات
مقتول تیغ شمر ستمکاری، ای حسین
این غم مرا کشد که عدو صدهزار و تو
تنها و بی معین و مددکاری، ای حسین
پرگار وارگرد تو صف بسته کوفیان
تو در میان چو نقطهٔ پرگاری ای حسین
زخم سنان و، خنجر و، شمشیر و، تیر و، تیغ
بر تن ز جان خویش خریداری، ای حسین
از خون یاوران تو صحرای کربلا
پر لاله و، تو بلبل گلزاری، ای حسین
ای یوسف زمانه، ز بیداد و کید خصم
در چاه غم چرا؟ تو نگون ساری، ای حسین
لب تشنه، سر بریده، میان دو نهر آب
افتاد با جراحت بسیاری، ای حسین
گاهی سرت به مطبخ و، گه بر سر سنان
با سر عجب تو ثابت و سیاری، ای حسین
تن در عراق مانده سرت رفته سوی شام
بر شام و برعراق تو سالاری، ای حسین
«ترکی» به جز غم تو ندارد غم دگر
دانم ز حال او تو خبر داری، ای حسین
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۲ - داغ جهانسوز
ای حسین ای علم افراشته بر قلهٔ نور
ای که عشق تو فکنده به سر عالم شور
تو چه کردی که لب تشنه بریدند سرت
خورد کردند تن نازکت از سم ستور
تو شدی کشته لب تشنه و، از کشتن تو
شده غمناک جهانی و، گروهی مسرور
سر پرنور تو ای کشتهٔ بی جرم و گناه
گاه بر نیزه عیان، گاه نهان شد به تنور
یثرب از قتل تو گردید ز بنیاد خراب
شام ویران شده از کشتن تو شد معمور
نوجوانان تو را سر ببریدند به جبر
اهل بیت تو سوی شام کشیدند به زور
عابدت را بنهادند به گردن زنجیر
با وجودی که بدی پیکر پاکش رنجور
بر سر نعش به خون خفتهٔ تو زینب گفت
برد از دیدهٔ من داغ جهانسوز تو نور
آفتاب رخت از مشرق نی، شد چو عیان
تیره شد روز من زار، چو شام دیجور
ظلم هایی که به اولاد علی کرد یزید
«ترکیا» تا به صف حشر، نگردد مستور
ای که عشق تو فکنده به سر عالم شور
تو چه کردی که لب تشنه بریدند سرت
خورد کردند تن نازکت از سم ستور
تو شدی کشته لب تشنه و، از کشتن تو
شده غمناک جهانی و، گروهی مسرور
سر پرنور تو ای کشتهٔ بی جرم و گناه
گاه بر نیزه عیان، گاه نهان شد به تنور
یثرب از قتل تو گردید ز بنیاد خراب
شام ویران شده از کشتن تو شد معمور
نوجوانان تو را سر ببریدند به جبر
اهل بیت تو سوی شام کشیدند به زور
عابدت را بنهادند به گردن زنجیر
با وجودی که بدی پیکر پاکش رنجور
بر سر نعش به خون خفتهٔ تو زینب گفت
برد از دیدهٔ من داغ جهانسوز تو نور
آفتاب رخت از مشرق نی، شد چو عیان
تیره شد روز من زار، چو شام دیجور
ظلم هایی که به اولاد علی کرد یزید
«ترکیا» تا به صف حشر، نگردد مستور
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۳ - لوای ماتم
ای کشته ای که مقتل تو دشت کربلاست!
وی تشنه ای که خون تو را خونبها خداست
بگذشته قرن ها ز زمان شهادتت
اما لوای ماتم تو ابد بپاست
گریم به پیکر تو که افتاده بر زمین
یا بر سرت که بر شده بر نوک نیزه هاست
شمر از قفا بریده چرا تشنه لب سرت
این ظلم بی حساب، به عالم کجا رواست؟
کس از قفا سری نبریده است تا کنون
در حیرتم بریده سرت از قفا چراست؟
کس یک پرند را نبرد تشنه سر ز تن
از چیست تشنه لب سر تو از بدن جداست؟
چون سینهٔ تو گشت لگد کوب اسبها
خون چگر ز داغ تو جاری به سینه هاست
جسم تو چاک چاک به شمشیر شد ولی
مرحم به زخم های تو ازاشک دیده هاست
تاثیر خون توست که با خاک شد عجین
زان روست خاک قبر تو هر درد را شفاست
«ترکی» اگر به کرب وبلایت رود به خاک
خاکش به چشم اهل نظر، به ز کیمیاست
وی تشنه ای که خون تو را خونبها خداست
بگذشته قرن ها ز زمان شهادتت
اما لوای ماتم تو ابد بپاست
گریم به پیکر تو که افتاده بر زمین
یا بر سرت که بر شده بر نوک نیزه هاست
شمر از قفا بریده چرا تشنه لب سرت
این ظلم بی حساب، به عالم کجا رواست؟
کس از قفا سری نبریده است تا کنون
در حیرتم بریده سرت از قفا چراست؟
کس یک پرند را نبرد تشنه سر ز تن
از چیست تشنه لب سر تو از بدن جداست؟
چون سینهٔ تو گشت لگد کوب اسبها
خون چگر ز داغ تو جاری به سینه هاست
جسم تو چاک چاک به شمشیر شد ولی
مرحم به زخم های تو ازاشک دیده هاست
تاثیر خون توست که با خاک شد عجین
زان روست خاک قبر تو هر درد را شفاست
«ترکی» اگر به کرب وبلایت رود به خاک
خاکش به چشم اهل نظر، به ز کیمیاست
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۵ - اهل حرم
شاهی که بود آینهٔ حسن ذوالجلال
صاحب عزای اوست خداوند لایزال
درکربلا ز خنجر بیداد، شد قتیل
صد پاره اوفتاد تنش در صف قتال
شمر از قفا برید سرش را ولی نریخت
یک جرعه آب، بر لبش از چشمهٔ زلال
جسمی که بود زینت آغوش مصطفی
شد از سم ستور، در آن دشت پایمال
در داغداشت عشق، ز جور حرامیان
گردید یا رب از چه سبب خون او حلال
آتش ز راه کین، به سراپرده اش زدند
آنان که بوده اند ستمکار و بدسگال
اهل حرم شدند گریزان ز هر طرف
زن های سال خورده و، طفلان خردسال
در آن میان سکینه مظلومه دخترش
پیوسته بود وا ابتایش زبان حال
«ترکی» حدیث شاه شهید و شهادتش
تا روز رستخیز، نخواهد شد از خیال
صاحب عزای اوست خداوند لایزال
درکربلا ز خنجر بیداد، شد قتیل
صد پاره اوفتاد تنش در صف قتال
شمر از قفا برید سرش را ولی نریخت
یک جرعه آب، بر لبش از چشمهٔ زلال
جسمی که بود زینت آغوش مصطفی
شد از سم ستور، در آن دشت پایمال
در داغداشت عشق، ز جور حرامیان
گردید یا رب از چه سبب خون او حلال
آتش ز راه کین، به سراپرده اش زدند
آنان که بوده اند ستمکار و بدسگال
اهل حرم شدند گریزان ز هر طرف
زن های سال خورده و، طفلان خردسال
در آن میان سکینه مظلومه دخترش
پیوسته بود وا ابتایش زبان حال
«ترکی» حدیث شاه شهید و شهادتش
تا روز رستخیز، نخواهد شد از خیال
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۶ - صدای العطش
از چیست؟ بانگ ناله، به ارض و سما هنوز
وز چیست؟ شور و ولوله در ماسوی هنوز
بگذشته قرن ها ز غم کشتن حسین
باشد لوای ماتم آن شه بپا هنوز
از قتل پور فاطمه بگذشته سال ها
خون می چکد ز دیدهٔ اهل ولا هنوز
عیسی سرش برهنه بود در سما مگر
باشد سر حسین سر نیزه ها هنوز
زان روز کز گلوی حسین خون، به خاک ریخت
جاری ست خون ز دیدهٔ خیرالنسا هنوز
اکبر شهید گشت ز تیغ ستمگران
لیلا بود به فرقت او مبتلا هنوز
گویا صدای العطش کودکان به گوش
آید ز سمت خیمه گه کربلا هنوز
از بس به راه شام سکینه پیاده رفت
پژمرده گل بود ز غم خار پا هنوز
باشد مگر به کنج خرابه، به شهر شام
زنجیر و غل، به گردن میر ولا هنوز
مرغان به ذکر وای حسین کشته شد عجب
دارند شور و زمزمه ای در هوا هنوز
«ترکی» بیاد قتل شهیدان نینوا
هر بند بند اوست چونی، در نوا هنوز
کردند منشیان رقم این داستان بسی
کوته نگشته قصهٔ این ماجرا هنوز
وز چیست؟ شور و ولوله در ماسوی هنوز
بگذشته قرن ها ز غم کشتن حسین
باشد لوای ماتم آن شه بپا هنوز
از قتل پور فاطمه بگذشته سال ها
خون می چکد ز دیدهٔ اهل ولا هنوز
عیسی سرش برهنه بود در سما مگر
باشد سر حسین سر نیزه ها هنوز
زان روز کز گلوی حسین خون، به خاک ریخت
جاری ست خون ز دیدهٔ خیرالنسا هنوز
اکبر شهید گشت ز تیغ ستمگران
لیلا بود به فرقت او مبتلا هنوز
گویا صدای العطش کودکان به گوش
آید ز سمت خیمه گه کربلا هنوز
از بس به راه شام سکینه پیاده رفت
پژمرده گل بود ز غم خار پا هنوز
باشد مگر به کنج خرابه، به شهر شام
زنجیر و غل، به گردن میر ولا هنوز
مرغان به ذکر وای حسین کشته شد عجب
دارند شور و زمزمه ای در هوا هنوز
«ترکی» بیاد قتل شهیدان نینوا
هر بند بند اوست چونی، در نوا هنوز
کردند منشیان رقم این داستان بسی
کوته نگشته قصهٔ این ماجرا هنوز
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۵۹ - شفیع روز قیامت
«یکدم دلم رها ز غم لاله ها نشد»
«جز خون دل، ز دیده به دامان ما نشد »
ای روز گار، در عجبم کز عناد تو
یک تن نشد که خستهٔ رنج و عنا نشد
روزی نشد شب و، شبی از گردش تو روز
کآزرده ای به رنج و غمی، مبتلا نشد
ای گرگ تیز چنگ که از چنگ ظلم تو
یوسف و شی ز آل پیمبر رها نشد
زین ظلم ها که شد ز تو برآل مصطفی
بر هیچ یک چو تشنه لب کربلا نشد
شد از قفا بریده سر سبط مصطفی
دیگر کسی بریده سرش از قفا نشد
جز جسم بی سرش که به خون گشت غوطه ور
پامال پیکری، زسم اسب ها نشد
از بهر خاتمی، به جز از سبط مصطفی
انگشت کس بریده ز تیغ جفا نشد
غیر از سر مطهر او در میان طشت
چوب یزید بر لب کس آشنا نشد
به اله شفیع روز قیامت نشد حسین
تا نازنین سرش، به سر نیزه ها نشد
« ترکی » به شاعری نتوان ست دم زدن
تا شعر او به نام شه کربلا نشد
«جز خون دل، ز دیده به دامان ما نشد »
ای روز گار، در عجبم کز عناد تو
یک تن نشد که خستهٔ رنج و عنا نشد
روزی نشد شب و، شبی از گردش تو روز
کآزرده ای به رنج و غمی، مبتلا نشد
ای گرگ تیز چنگ که از چنگ ظلم تو
یوسف و شی ز آل پیمبر رها نشد
زین ظلم ها که شد ز تو برآل مصطفی
بر هیچ یک چو تشنه لب کربلا نشد
شد از قفا بریده سر سبط مصطفی
دیگر کسی بریده سرش از قفا نشد
جز جسم بی سرش که به خون گشت غوطه ور
پامال پیکری، زسم اسب ها نشد
از بهر خاتمی، به جز از سبط مصطفی
انگشت کس بریده ز تیغ جفا نشد
غیر از سر مطهر او در میان طشت
چوب یزید بر لب کس آشنا نشد
به اله شفیع روز قیامت نشد حسین
تا نازنین سرش، به سر نیزه ها نشد
« ترکی » به شاعری نتوان ست دم زدن
تا شعر او به نام شه کربلا نشد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۰ - حدیث تشنگی
چو در کرب و بلا سبط نبی بی یار و یاور شد
سرش از تن جدا از خنجر شمر ستمگر شد
تنی کز روشنی روشن تر از در و گهر بودی
زخون حنجرش رنگین تر از یاقوت احمر شد
زطوفان حوادث، سر نگون شد کشتی عمرش
بسان ماهی عطشان به بحر خون شناور شد
سرش ببریده شد لب تشنه از تن، بر لب دریا
تن او چاک چاک از ضرب تیغ و تیر و خنجر شد
گر از آب فرات آن خشک لب، لب تر نکرد اما
زآب خنجر الماس گون، لعل لبش تر شد
چو خون پاک او شد بر زمین کربلا جاری
از آن رو تربتش خوشبوی تر از مشک و عنبر شد
تنش در کربل افتاد بی سر در میان خون
سرش تا شام نوک نیزه ها را زیب و زیور شد
زآه و نالهٔ اهل حریم او در آن وادی
دل کروبیان محزون شد و، گوش فلک کر شد
نمی گویم چسان ببرید سر از پیکرش قاتل
ولی دانم که از قتلش، حزین زهرای اطهر شد
نمی گویم سرش بنهاد خولی در تنور اما
همی گویم که آن شب خانهٔ خوی منور شد
سر و جان جوانان را فدای مکتب دین کرد
شفاعت را گرفت و، شافع فردای محشر شد
حدیث تشنگی هایش چو «ترکی» خواست بنویسد
قلم را سر شکست و، صفحهٔ دفتر پر آذر شد
سرش از تن جدا از خنجر شمر ستمگر شد
تنی کز روشنی روشن تر از در و گهر بودی
زخون حنجرش رنگین تر از یاقوت احمر شد
زطوفان حوادث، سر نگون شد کشتی عمرش
بسان ماهی عطشان به بحر خون شناور شد
سرش ببریده شد لب تشنه از تن، بر لب دریا
تن او چاک چاک از ضرب تیغ و تیر و خنجر شد
گر از آب فرات آن خشک لب، لب تر نکرد اما
زآب خنجر الماس گون، لعل لبش تر شد
چو خون پاک او شد بر زمین کربلا جاری
از آن رو تربتش خوشبوی تر از مشک و عنبر شد
تنش در کربل افتاد بی سر در میان خون
سرش تا شام نوک نیزه ها را زیب و زیور شد
زآه و نالهٔ اهل حریم او در آن وادی
دل کروبیان محزون شد و، گوش فلک کر شد
نمی گویم چسان ببرید سر از پیکرش قاتل
ولی دانم که از قتلش، حزین زهرای اطهر شد
نمی گویم سرش بنهاد خولی در تنور اما
همی گویم که آن شب خانهٔ خوی منور شد
سر و جان جوانان را فدای مکتب دین کرد
شفاعت را گرفت و، شافع فردای محشر شد
حدیث تشنگی هایش چو «ترکی» خواست بنویسد
قلم را سر شکست و، صفحهٔ دفتر پر آذر شد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۱ - سیلاب اشک
ای دل! بیا که ناله و آه و فغان کنیم
سیلاب اشک، از مژه بر رخ روان کنیم
گاهی زنیم بر سر و،گه جامه بردریم
گه آشکار گریه و، گاهی نهان کنیم
یاد آوریم واقعهٔ دشت کربلا
شوری بپا چو حشر، در این خاکدان کنیم
آریم در نظر چو لب تشنهٔ حسین
قطع نظر، ز خوردن آب روان کنیم
هر گه ز آب سرد گلویی کنیم تر
یاد از گلوی خشک شه انس و جان کنیم
سوزیم بهر اکبر و عباس نامدار
گریه گهی بر این و، گهی بهر آن کنیم
نالیم بر اسیری زن های داغدار
افغان به دستگیری آن بی کسان کنیم
لب تشنه، کودکان حسین از جفای خصم
یکدم بیا که گریه بر آن کودکان کنیم
این گریه چون معامله با سبط مصطفی ست
حاشادر این معامله گر ما زیان کنیم
در این جهان دو دانهٔ اشکی که میدهیم
شاید که توشهٔ سفر آن جهان کنیم
رو آوریم جانب در گاه بی نیاز
دست دعا بلند سوی آسمان کنیم
«ترکی» ز بعد گریهٔ بر سبط مصطفی
آن به دعا به قاطبهٔ شیعیان کنیم
سیلاب اشک، از مژه بر رخ روان کنیم
گاهی زنیم بر سر و،گه جامه بردریم
گه آشکار گریه و، گاهی نهان کنیم
یاد آوریم واقعهٔ دشت کربلا
شوری بپا چو حشر، در این خاکدان کنیم
آریم در نظر چو لب تشنهٔ حسین
قطع نظر، ز خوردن آب روان کنیم
هر گه ز آب سرد گلویی کنیم تر
یاد از گلوی خشک شه انس و جان کنیم
سوزیم بهر اکبر و عباس نامدار
گریه گهی بر این و، گهی بهر آن کنیم
نالیم بر اسیری زن های داغدار
افغان به دستگیری آن بی کسان کنیم
لب تشنه، کودکان حسین از جفای خصم
یکدم بیا که گریه بر آن کودکان کنیم
این گریه چون معامله با سبط مصطفی ست
حاشادر این معامله گر ما زیان کنیم
در این جهان دو دانهٔ اشکی که میدهیم
شاید که توشهٔ سفر آن جهان کنیم
رو آوریم جانب در گاه بی نیاز
دست دعا بلند سوی آسمان کنیم
«ترکی» ز بعد گریهٔ بر سبط مصطفی
آن به دعا به قاطبهٔ شیعیان کنیم