عبارات مورد جستجو در ۳۶۴۲ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۹ - درشکایت دهر
کی بود کین سپهر حادثه زای
جمله از یکدگر فرو ریزد
تا چو پرویز نست او که مدام
بر جهان آتش بلا بیزد
در جهان بوی عافیت نگذاشت
چند از این رنگ فتنه آمیزد
برنخیزد مگر به دست ستم
مکن ندانم کزین چه برخیزد
می نیارم گریخت گرنه نه من
دیو از این روزگار بگریزد
به بیوسی چو گربه چند کنم
زانکه چون سگ ز بد نپرهیزد
بالله از بس که این لئیم ظفر
با مقیمان خاک بستیزد
آنچنان شد که بر فلک به مثل
شیر با گاو اگر برآویزد
زانکه باشد که درمزاج فلک
چون پلنگان فسادی انگیزد
هر کجا در دل زمین موشی است
سرنگون سار بر فلک میزد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۰
دوستی در سمر کتابی داشت
یک دو صفحه به پیش من برخواند
که فلان شخص در فلان تاریخ
به یکی بیت بدره‌ای بفشاند
وان دگر پادشه به یک نکته
عالمی را فراز تخت نشاند
گفتم ای دوست نرهاتست این
این سخن بر زبان نشاید راند
آخر این قوم عادیان بودند
که خود از نسلشان کسی بنماند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۸ - در هجا
پس دریده بریده پیشی چند
که ندیمان حضرت شاهند
از چپ و راست خلق می‌رانند
که کسی چند پاره در راهند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۳۰ - در تهدید و هجو قاضی هری
به خشک ریش گری در هری ندیدستی
ز هجو روی سیاهی که نوبتی بیند
کنون به خیمه زدن دانه‌ای پراکندی
که مرغ ذکر تو تا جاودان از آن چیند
در آن دو لفظ سخن چاردست و پای شتر
چنان نشنید کان شیوه عقل بگزیند
مکن به عذر و تلطف دل مرا دریاب
که چوب خیمه در آن نیز نیک بنشیند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۴۰
گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من
خود کرده‌ام ندارد باکرد خویش سود
چون احتلام بود مرا مدح گفتنت
بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۴ - در مذمت شعرا
عادت طرح شعر آوردند
قومی از حرص و بخل گندهٔ خویش
نام حکمت همی نهند آنگاه
بر خرافات ژاژ ژندهٔ خویش
گرگ و خراز این لئیمان‌اند
همه دوزنده و درندهٔ خویش
انوری پس تو نیز یاد آور
طیرگیهای زهرخندهٔ خویش
پیش همچون خودی ز سیلی آز
سرک پیش درفکندهٔ خویش
شکر کن کین زمانش می‌بینی
خواجهٔ دیگران و بندهٔ خویش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۵۵ - وله ایضا
راحت چگونه یابم فضلست مانعم
قصه چگونه خوانم عقلست وازعم
در روی هرکه خندم از آنکس قفا خورم
کس را گناه نیست چنین است طالعم
نزد خواص حشو وجودم چو واو عمرو
پیش عوام چون الف بسم ضایعم
اینست عیب من که نه دورو نه مفسدم
وینست جرم من که نه خائن نه طامعم
در شغل شاکرم به گه عزل صابرم
گر هست راضیم پس اگر نیست قانعم
در حل مشکلات چو خورشید روشنم
در قطع معضلات چو شمشیر قاطعم
بر عقل و پاک دلی فضل من گواست
یار موافقم نه کی خصم منازعم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶۳ - در حسب حال
از سخنهای عذب شکر طعم
در دهان زمانه نوش منم
لیکن از رد سمع مستمعان
با زبانی چنین خموش منم
در زوایای رستهٔ معنی
مفلس کیمیا فروش منم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷۰ - مذمت ممدوحی که وعدهٔ صله بدو داده و وفا نکرده
کردگارا مشته رندی ده جهان را خوش تراش
تا که از قومی که هم ایشان و هم ما تیشه‌ایم
شعر بردم خواجه را حالی جوابی باز گفت
لفظ و معنی همچنان یعنی که ما هم‌پیشه‌ایم
قصه تا کی گویم از بس خواب خرگوش خسان
راست چون شیران به شب آتش زده در بیشه‌ایم
خاطر از اندیشه عاجز و نقد کیسه این
دیر شد معذور می‌دار اندر آن اندیشه‌ایم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۶ - در قناعت
ما را برون ز حکمت یونانیان چو هست
تقلید مکیان و قیاسات کوفیان
نان حلال کسب خوریم از طریق علم
ادرار چون خوریم چو جهال صوفیان
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۰ - در علو همت و کمال نفس خود
سگ خشم و خر شهوت که زبون‌گیری نیست
تیز دندان‌تر از این هر دو در این خاک کهن
نفس من کو ملک مملکت شخص منست
هر دو را سخرهٔ خود کرده به تادیب سخن
ترک و تازیک شما جمله سگانند و خران
که به جز خوردن و کردن نشناسند ز بن
تو چه گویی که کند نفس ملک همت من
گر تو گوییش بیا خدمت این طایفه کن
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۰۸ - در ذم فتوحی شاعر
ای بر در بامداد پندار
فارغ چو همه خران نشسته
نامت به میان مردمان در
چون آتشی از چنار جسته
ما را فلک گزاف پیشه
بر آخر شرکت تو بسته
نارسته ز جهل و برده هر روز
نوباوهٔ احمقی برسته
با شومی جهل هرکه در ساخت
فالش نکند فلک خجسته
طفلند ممیزان و زینند
احرار چو دایه سینه خسته
باری چو درخت سست بیخی
کم ده به تبر ز شاخ دسته
در مجلس روزگارت این بس
کز درزه رسیده‌ای به دسته
طوفان منازعت مینگیز
ای ساکن کشتی شکسته
اف از خور و خواب اگر نبودیم
در سلک تناسب از تو رسته
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۰ - در حسب حال خویش گوید
تو با من نسازی که از صحبت من
ملامت فزاید شما را و تاسه
تو زر خواهی و من سخن عرضه دارم
تو در فاژه افتی و من در عطاسه
نه هرجا که باشد سخن زر نباشد
که پابند زر دیده‌ام صد حماسه
نه من بوفراسم امیر قبیله
تو خود می‌شناسی به علم فراسه
کتاب و کراسه است اینجا تجمل
چه آید ترا از کتاب و کراسه
گرفتم بود گندمین نان چو پاسخ
نباشد نه خوردی خدنگ و نه کاسه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۷ - در نصیحت نفس خود
انوری شعر و حرص دانی چیست
این یکی طفل و آن دگر دایه
پایهٔ حرص کدیه و طمعند
تا نگردی به گرد آن پایه
تاج داری خروس وار از علم
چه کنی همچو ماکیان خایه
گردن و گوش نفس مردم را
همت آمد بهینه پیرایه
عمر تو گوهری گران‌مایه است
تو یکی شاعر گران‌سایه
بیش بر یاد ژاژ شعر مده
ای گران‌سایه آن گران‌مایه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۴۴ - در هجو کسی گفته
نکنم خواجه را به شعر هجا
لیک برخوانم آیتی ز نبی
ان قارون کان من موسی
خواجه آنست کاید از پی فی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۶۳
نه تو آنی که دی دل تو نبود
در جهان جز به انوری راضی
چون که امروز هیچ می‌نبری
به زبان نام حالت ماضی
در سر قاضی ار کله کردی
به تصنع دواج مقراضی
دوستان را بپرس برمنشین
مشو آبستن از خر قاضی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۶۶
ای سر از کبر بر فلک برده
گشته گردان چو انجم فلکی
به عقابی رسیده از مگسی
به سماکی رسیده از سمکی
بس بس اکنون که بیش از این نرسد
حاش لله دیو را ملکی
بر جهان خواجگی همی رانی
هنرت چه و نسبت تو به کی
نمک دیگ خواجگی جودست
نه بخیلی و خشم و بی‌نمکی
ای که خرچنگ و خارپشتی تو
صدفی آید از تو نی فنکی
خواجه دانم که پیش جیش سخاش
موج دریا همی کند یزکی
باز اگر تو فقع خوری به مثل
چوبک کوزه فقع بمکی
از تو یک قطره خون به حیله چکد
دور از اینجا اگر ز هم بچکی
خواجه هستی چرا نیاموزی
خواجگی کردن از شهاب زکی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۸۳ - مطایبه
دوش مهمان خواجه‌ای بودم
اینت نامردمی و اینت سگی
دوش تا روز هردو نغنودیم
او ز سیری و من ز گرسنگی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۹۰ - در هجا
در کف خشم و شهوت و خور و خواب
این چنین عاجز و زبون که تویی
خویشتن آدمی همی شمری
برو ای خر فراخ کون که تویی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۹۱ - نصیحت
تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم
بی‌وسیلت نتوانی که بدرها پویی
من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم
که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی
من همه شب ورق زرق فرو می‌شویم
تو همه روز رخ آز به خون می‌شویی
قیمت عمر من و عمر تو یکسان نبود
کانچه من جویم از این عمر تو آن کی جویی
باد رنگین بدل عمر که در خانه نهند
بوی آن می‌برم الحق تو همانا اویی
ضایع از عمر من آنست که شعری گویم
حاصل از عمر تو آنست که شعری گویی