عبارات مورد جستجو در ۹۰۱ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۳۵ - در تهنیت عید مولود ولی ذوالمنن
چو یار پرده ز رخسار برگرفت امروز
جهان پیر جوانی ز سر گرفت امروز
بلی چگونه نگردد جهان پیر جوان
که یار پرده ز رخسار برگرفت امروز
صبا ز قالیه بیزی چو طره جانان
سبق بعنبر و بر مشک تر گرفت امروز
هوا لطیف و فرحناک شد چو چهره حور
جهانچو خلد برین زیب و فر گرفت امروز
سزد بخلد ببالد زمین که زینت و فر
بسی ز خلد برین بیشتر گرفت امروز
اگرچه بود مصفا جهان ز مقدم عید
صفای تازه ز جای دگر گرفت امروز
پرید طایر اقبال خاکیان جائی
که همچو بیضه فلک زیر پر گرفت امروز
ز دست خویش مخور می‌که بایدت ساغر
ز دست دلبر کی سیمبر گرفت امروز
مرو به مجلس کوران که بایدت منزل
ببزم مردم صاحب‌نظر گرفت امروز
گر اهل ورد و دعائی ز خود مشو غافل
که بایدت ز دعاها اثر گرفت امروز
که هست نیمه شعبان و حجه ابن‌حسن
نقاب از رخ همچون قمر گرفت امروز
چو عسگری پدری با هزار شوق و شعف
ببر چو مهدی قائم پسر گرفت امروز
پسر ولی خدا و پدر ولی خدا
چنین پسر بکنار آن پدر گرفت امروز
ستاره سحر دین نمود دوش طلوع
نهال گلشن توحید بر گرفت امروز
از آسمان هویت دمید خورشیدی
که پرتو رخ او بحر و بر گرفت امروز
خوشا بحال کسی کز محبت آن شاه
ز حق برات نجات از سقر گرفت امروز
برای راحت فردا و دفع هر بیداد
صغیر دامن آن دادگر گرفت امروز
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۵
به تغافل همه روزان و شبان می‌گذرد
حیف از این عمر که در خواب گران می‌گذرد
از بد و نیک جهان قصه مخوان باده بخور
شادی این که بد و نیک جهان می‌گذرد
راستی قابل این نیست جهان گذران
که بگوییم چنین است و چنان می‌گذرد
تا بگیری کُلَه از سر رَوَد ایّامِ بهار
تا نهی باز به سر فصل خزان می‌گذرد
گذراند ز کمان فلکت شستِ قضا
همچو تیری که به ناگه ز کمان می‌گذرد
وضع گیتی طلب از مهتر سیاحان مهر
که بر او سیر کران تا به کران می‌گذرد
هر نفس عمر تو بی‌سود کسان است صغیر
گر به تحقیق ببینی به زیان می‌گذرد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷
از روز ازل هماره تا یوم نشور
از آنچه که دور میزند چرخ یدور
یکدور غرض ز آن همه دور است آنهم
دوری که در آن دور علی کرد ظهور
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۱
آن‌چنان بدگمان که بود، نماند
در پی امتحان که بود، نماند
وعده‌اش بی‌وفا نماند، که بود
غمزه نامهربان که بود، نماند
زلف او سرکشی که کرد،‌ گذشت
چشم او سرگران که بود، نماند
آن نزاعی که غیر با ما داشت
پای او در میان که بود، نماند
ظاهراً با رقیب، یار مرا
التفات نهان که بود، نماند
غیر را هم ز ناشناسی حق
رنجشی بر زبان که بود، نماند
بر وفایش اگرچه ما را هم
احتمالی چنانکه بود، نماند
سر ما گر فتاد از فتراک
غیر هم در عنان که بود، نماند
من اگر از عنان او ماندم
با من آن نیم جان که بود، نماند
عمرها بر شکست میلی بود
شکرللّه هر آن که بود، نماند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۸
نادیده مرا چون کند آن نور دو دیده
گویم پی تسکین دل خود، که ندیده
دست همه بربسته و دستی نگشاده
پای همه پی کرده و تیغی نکشیده
ترسم که نی ناوک او از تپش دل
در هم شکند همچو پر مرغ تپیده
معذور بدارم، که ز بی‌تابی شوق است
سوی تو اگر آمده‌ام ناطلبیده
هرگز سخنم را نشنیدیّ وبه رغمم
نشنیده نکردی که بگویم نشنیده
میلی رود آن عمر گرانمایه شتابان
خود را به سر ره برسان تا نرسیده
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵
سهل باشد همت ساقی، گر از مینا گذشت
همچو کشتی می توان لب تشنه از دریا گذشت
می دهد امروز دورانش به یاد حادثات
آنچه خواهد آرزویش در دلم فردا گذشت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۳۸
سفید گشت سرم از شکوفه پیری
اگر چه برگ رسان جوانی ام چو درخت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۹۰
ز نهال قسمت ما، گل عیش چون زند سر؟
که خزان رسید و بویی ز بهار ما نیامد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۸۹
عمرم همه صرف گلرخان شد
من پیر شدم، هوس جوان شد
ایام بهار این گلستان
از سستی طالعم خزان شد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۶۰
حباب وقت خودم در شط تنک ظرفی
چه لب به خنده گشایم، که نیست تاب نشاط
اجل نیامده، بالین مرگ می سازم
بدین بهانه مگر سر نهم به خواب نشاط
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۵
جوانی ام به جفا رفت و موسم پیری ست
من از بهار چه دیدم، که از خزان بینم
شب نهال قامتش را دلگشا می خواستیم
برگ ریزانی ازان بند قبا می خواستیم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱
کارم چو زلف یار پریشان و در هم است
صد بحر خفته در جگر و دیده بی‌نم است
یک دیده از برای تماشا کفایتست
لیک از برای گریه هزار ار بود کم است
با انقلاب دهر چه سازم که درد دوست
دیروز ریش بوده و امروز مرهم است
نشکفته بهترم بگذار ای صبا مرا
کاین غنچه همچو داغ پر از دود ماتم است
آگه نیم ز آمدن و رفتن بهار
دانم همین قدر که همه موسم غم است
در بار اشک بند نظر را که نزد دوست
نامحرم است دیده ولی گریه محرم است
نازم به فیض باغ جمالت که یک نگاه
بر گل سموم و بر گل روی تو شبنم است
دل پر ز مهر تست عزیزش نگاه دار
جام از من است لیک پر از باده جم است
یک پرده بیش نیست فصیحی نوای عشق
پندار گوش ماست که گه زیر و گه بم است
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
دل با غم آن صنم سپردیم و گذشت
این جام به دست جم سپردیم و گذشت
هر نقد نفس که بود درمخزن جان
نشمرده به دست غم سپردیم و گذشت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
با تیغ تو جنبش از جهان بر خیزد
گردون بنشیند و زمان برخیزد
جز تیغ نماندکس دراین ملک دو روی
وقت است که او هم زمیان برخیزد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۸
زان پیش که جان ز نور بی مایه شود
دل تیره ز دور چرخ نه پایه شود
در ساغر ما یکی از آن باده بریز
کز پرتوش آفتاب چون سایه شود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۶
از عمر به تنگم چو خلافت ز . . .
عمرم شب هجریست که ناید به سحر
این کار مرا فتاده کز جور جهان
نه رای اقامت است و نه رای سفر
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
گردید الف قامت ما آخر دال
بر دوش نبردیم مگر وزر و وبال
بگذشته ما بود سراسر غفلت
تا چون شود آینده که خوابیم الحال
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۵
شاها ز زمانه گم شد آسایش من
انبار فلک مباش در مالش من
خود ناصیه روان ارسطوی خرد
آراست به داغ بیعت دانش من
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
هنگام سحور جلوه پیر خوش است
در وقت نهار قوت نیم سیر خوش است
چون عصر شود صحبت احباب نکوست
وندر دل شب ناله شبگیر خوش است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۲۰ - الزمان
زمان مذکور شد در آن دایم
بیانش نیست بر تکرار لازم