عبارات مورد جستجو در ۱۹۰۹ گوهر پیدا شد:
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۴۴۸
گلی ناچیده بویی ناکشیده زین چمن رفتم
به تلخی رفتم اینک در میان این سخن رفتم
به دنیا نیست بازاری مرا، این سودم از وی بس
که عریان آمدم، اکنون چو رفتم بی کفن رفتم
نه کوشش های فرهادی، نه سودای زلیخایی
ازین هنگامه آخر شرمسار مرد و زن رفتم
نه یا رب را جوابی آمده نی یا صنم، عرفی
ز دیر و کعبه حیران تا در بیت الحزن رفتم
به تلخی رفتم اینک در میان این سخن رفتم
به دنیا نیست بازاری مرا، این سودم از وی بس
که عریان آمدم، اکنون چو رفتم بی کفن رفتم
نه کوشش های فرهادی، نه سودای زلیخایی
ازین هنگامه آخر شرمسار مرد و زن رفتم
نه یا رب را جوابی آمده نی یا صنم، عرفی
ز دیر و کعبه حیران تا در بیت الحزن رفتم
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۴۵۱
عمر در شعر به سر کرده و در باخته ام
عمر در باخته را بار دگر باخته ام
ساقی مصطبهٔ عشقم و می ریخته ام
طایر باغچهٔ قدسم و پر باخته ام
العطش می زند از تشنه لبی هر مویم
که قدح های پر از خون جگر باخته ام
شاید ار تلخ کشم ناله ز حرمان سخن
طوطی گرسنه ام تنگ شکر باخته ام
رصد شرع هنر چون نشود محو که من
شش هزار آیت احکام هنر باخته ام
گفته گر شد ز کفم، شکر که ناگفته به جاست
از دو صد گنج یکی مشت گهر باخته ام
صد مصیبت کده در هر سخنم مدغم بود
گریه و ناله پس شام و سحر باخته ام
عمر در باخته را بار دگر باخته ام
ساقی مصطبهٔ عشقم و می ریخته ام
طایر باغچهٔ قدسم و پر باخته ام
العطش می زند از تشنه لبی هر مویم
که قدح های پر از خون جگر باخته ام
شاید ار تلخ کشم ناله ز حرمان سخن
طوطی گرسنه ام تنگ شکر باخته ام
رصد شرع هنر چون نشود محو که من
شش هزار آیت احکام هنر باخته ام
گفته گر شد ز کفم، شکر که ناگفته به جاست
از دو صد گنج یکی مشت گهر باخته ام
صد مصیبت کده در هر سخنم مدغم بود
گریه و ناله پس شام و سحر باخته ام
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۰۴
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۰۶
بردیم ز کویش، دم سردی و گذشتیم
سودیم بر آن در، رخ زردی و گذشتیم
یاران بستادند که این جلوه گه کیست
ما سرمه گرفتیم ز گردی و گذشتیم
هر گه که ره ما به یکی راه رو افتاد
دیدیم چو خود، یکی بیهده گردی و گذشتیم
چون باد صبا، روی به هر سو که نهادیم
چیدیم غبار ره مردی و گذشتیم
آن در که پای دل ما داشت به زنجیر
گفتیم به دیوانهٔ فردی و گذشتیم
هر گه که گذار من و عرفی به هم افتاد
دادیم به هم تحفهٔ دردی و گذشتیم
سودیم بر آن در، رخ زردی و گذشتیم
یاران بستادند که این جلوه گه کیست
ما سرمه گرفتیم ز گردی و گذشتیم
هر گه که ره ما به یکی راه رو افتاد
دیدیم چو خود، یکی بیهده گردی و گذشتیم
چون باد صبا، روی به هر سو که نهادیم
چیدیم غبار ره مردی و گذشتیم
آن در که پای دل ما داشت به زنجیر
گفتیم به دیوانهٔ فردی و گذشتیم
هر گه که گذار من و عرفی به هم افتاد
دادیم به هم تحفهٔ دردی و گذشتیم
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۳
عاشقی جان را به جانان داد و رفت
ماند این دنیای بی بنیاد و رفت
در خرابات مغان مست و خراب
سر به پای خم می بنهاد و رفت
قطره آبی به دریا در فتاد
چون توان کردن چنین افتاد و رفت
شاهبازی بود در بند وجود
بند را از پای خود بنهاد و رفت
زندهٔ جاوید شد آن زنده دل
تا نگوئی مرده شد بر باد و رفت
سرعت ایجاد و اعدام وی است
در زمانی ماهروئی زاد و رفت
بنده بودم ، بندگی کردم مدام
سید آمد بنده شد آزاد و رفت
ماند این دنیای بی بنیاد و رفت
در خرابات مغان مست و خراب
سر به پای خم می بنهاد و رفت
قطره آبی به دریا در فتاد
چون توان کردن چنین افتاد و رفت
شاهبازی بود در بند وجود
بند را از پای خود بنهاد و رفت
زندهٔ جاوید شد آن زنده دل
تا نگوئی مرده شد بر باد و رفت
سرعت ایجاد و اعدام وی است
در زمانی ماهروئی زاد و رفت
بنده بودم ، بندگی کردم مدام
سید آمد بنده شد آزاد و رفت
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۵
نعمت الله جان به جانان داد و رفت
بر در میخانه مست افتاد و رفت
سید ما بندهٔ خاص خداست
گوییا شد از جهان آزاد و رفت
قرب صد سالی غم هجران کشید
عاقبت از وصل شد دلشاد و رفت
تا نپنداری که او معدوم گشت
یا بداد او عمر خود بر باد و رفت
برقعه ای از جسم و جان بربسته بود
بند برقع را ز رو بگشاد و رفت
در خرابات مغان مست و خراب
سر به پای خم می بنهاد و رفت
چون ندای ارجعی از حق شنود
زنده دل از عشق او جان داد و رفت
کل شیئی هالک الا وجهه
خواند بر دنیای بی بنیاد و رفت
نعمت الله دوستان یادش کنید
تا نگوئی رفت او از یاد و رفت
بر در میخانه مست افتاد و رفت
سید ما بندهٔ خاص خداست
گوییا شد از جهان آزاد و رفت
قرب صد سالی غم هجران کشید
عاقبت از وصل شد دلشاد و رفت
تا نپنداری که او معدوم گشت
یا بداد او عمر خود بر باد و رفت
برقعه ای از جسم و جان بربسته بود
بند برقع را ز رو بگشاد و رفت
در خرابات مغان مست و خراب
سر به پای خم می بنهاد و رفت
چون ندای ارجعی از حق شنود
زنده دل از عشق او جان داد و رفت
کل شیئی هالک الا وجهه
خواند بر دنیای بی بنیاد و رفت
نعمت الله دوستان یادش کنید
تا نگوئی رفت او از یاد و رفت
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۶
نعمت الله جان به جانان داد و رفت
بر در میخانه مست افتاد و رفت
آفتابش از قمر بسته نقاب
آن نقاب از روی خود بگشاد و رفت
بود استادی به شاگردان بسی
کرد شاگردان همه استاد و رفت
در خرابات مغان مست و خراب
سر به پای خم می بنهاد و رفت
او خلیفه بود در بغداد تن
رخت را بربست از بغداد و رفت
عارفانه در جهان صد سال بود
نی چو غافل داد جان بر باد و رفت
سید ما بود ظاهر شد نهان
بندگان را جمله کرد آزاد و رفت
بر در میخانه مست افتاد و رفت
آفتابش از قمر بسته نقاب
آن نقاب از روی خود بگشاد و رفت
بود استادی به شاگردان بسی
کرد شاگردان همه استاد و رفت
در خرابات مغان مست و خراب
سر به پای خم می بنهاد و رفت
او خلیفه بود در بغداد تن
رخت را بربست از بغداد و رفت
عارفانه در جهان صد سال بود
نی چو غافل داد جان بر باد و رفت
سید ما بود ظاهر شد نهان
بندگان را جمله کرد آزاد و رفت
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۱
در کوی خرابات نشستم به سلامت
سر حلقهٔ رندانم و فارغ ز ملامت
خوش خانهٔ امنی است بیائید و ببینید
مستان همه خوش ایمن و یاران به سلامت
زین خلوت میخانه به جائی نتوان رفت
نه یک دو سه روزی نروم تا به قیامت
هر کس که ازین مجلس ما روی بتابد
جاوید ندیمش نبود غیر ندامت
گر زاهد مخمور مرا قدر نداند
بسیار عزیزم بر رندان به کرامت
هر ذره که بینی به تو خورشید نماید
روشن نتوان دید نظر کن به تمامت
خوش جام حبابیست که پرآب حیاتست
می نوش و غنیمت شمر آن جام مدامت
اعیان چو همه صورت اسمای الهند
نامی طلب ای خواجه که نامی است به نامت
گر بنده سید شوی و یار حریفان
سلطان جهان یار شود بلکه غلامت
سر حلقهٔ رندانم و فارغ ز ملامت
خوش خانهٔ امنی است بیائید و ببینید
مستان همه خوش ایمن و یاران به سلامت
زین خلوت میخانه به جائی نتوان رفت
نه یک دو سه روزی نروم تا به قیامت
هر کس که ازین مجلس ما روی بتابد
جاوید ندیمش نبود غیر ندامت
گر زاهد مخمور مرا قدر نداند
بسیار عزیزم بر رندان به کرامت
هر ذره که بینی به تو خورشید نماید
روشن نتوان دید نظر کن به تمامت
خوش جام حبابیست که پرآب حیاتست
می نوش و غنیمت شمر آن جام مدامت
اعیان چو همه صورت اسمای الهند
نامی طلب ای خواجه که نامی است به نامت
گر بنده سید شوی و یار حریفان
سلطان جهان یار شود بلکه غلامت
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۵۴
خواجهٔ غافل برفت و جان سپرد
بی خبر از معرفت چیزی نبرد
بود مخموری و مستی می فروخت
صاف می پنداشت می نوشید درد
شیشهٔ پندار می بودش به دست
اوفتاد و شیشه اش شد خرد و مرد
صوفیان پوشند صوف خدمتش
صوفئی بودی که می پوشید برد
هر نفس نوعی دگر گفتی سرود
گه ز لر گفتی سخن گاهی ز کرد
عاشقانه جان سپاری کن چو ما
زانکه عاشق جان خود را می سپرد
نعمت الله جان به جانان داد و رفت
رحمت الله علیه آن مرد ، مُرد
بی خبر از معرفت چیزی نبرد
بود مخموری و مستی می فروخت
صاف می پنداشت می نوشید درد
شیشهٔ پندار می بودش به دست
اوفتاد و شیشه اش شد خرد و مرد
صوفیان پوشند صوف خدمتش
صوفئی بودی که می پوشید برد
هر نفس نوعی دگر گفتی سرود
گه ز لر گفتی سخن گاهی ز کرد
عاشقانه جان سپاری کن چو ما
زانکه عاشق جان خود را می سپرد
نعمت الله جان به جانان داد و رفت
رحمت الله علیه آن مرد ، مُرد
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۵۶
بود روزی خواجه ای سالار کرد
می کشیدی درد و می نوشید درد
کیسه های سیم و زر بر هم نهاد
عاقبت غیری ببرد و خواجه مرد
شیشه ای بودش پر از نقش و خیال
اوفتاد آن شیشه و شد خرد و مرد
بر سر پل ساخت خواجه خانه ای
سیل آمد ناگه آن خانه ببرد
هر کجا دیدیم رند سرخوشی
بود و نابود جهان یک سَر شمرد
گر به صورت عارفی رفت از جهان
جان امانت داشت با جانان سپرد
خلعتی از جامهٔ سید بپوش
ور نه خود سهل است خرقه صوف و برد
می کشیدی درد و می نوشید درد
کیسه های سیم و زر بر هم نهاد
عاقبت غیری ببرد و خواجه مرد
شیشه ای بودش پر از نقش و خیال
اوفتاد آن شیشه و شد خرد و مرد
بر سر پل ساخت خواجه خانه ای
سیل آمد ناگه آن خانه ببرد
هر کجا دیدیم رند سرخوشی
بود و نابود جهان یک سَر شمرد
گر به صورت عارفی رفت از جهان
جان امانت داشت با جانان سپرد
خلعتی از جامهٔ سید بپوش
ور نه خود سهل است خرقه صوف و برد
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰۱
تا نگوئی که خواجه مالش ماند
مال پامال شد و بالش ماند
خواجه پیوسته در خیالی بود
عاقبت مرد و قیل و قالش ماند
حاصل خواجه قیل و قالی بود
نقش خواجه شد و خیالش ماند
رفت صاحبدلی از این عالم
اثری خوش از آن کمالش ماند
عاشقی کو ز عشق حالی داشت
گرچه عاشق نماند حالش ماند
کوزه ای گر شکست و آبش ریخت
عین سرچشمهٔ زلالش ماند
نعمت الله ز دیده پنهان شد
در نظر نور بی مثالش ماند
مال پامال شد و بالش ماند
خواجه پیوسته در خیالی بود
عاقبت مرد و قیل و قالش ماند
حاصل خواجه قیل و قالی بود
نقش خواجه شد و خیالش ماند
رفت صاحبدلی از این عالم
اثری خوش از آن کمالش ماند
عاشقی کو ز عشق حالی داشت
گرچه عاشق نماند حالش ماند
کوزه ای گر شکست و آبش ریخت
عین سرچشمهٔ زلالش ماند
نعمت الله ز دیده پنهان شد
در نظر نور بی مثالش ماند
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۰۳
گر چه میری در این جهان میری
چون رسد وقت ناگهان میری
آب سر چشمهٔ حیات بنوش
تا نمانند این و آن میری
خوش کناری بگیر ازین عالم
پیش از آن دم که در میان میری
زندهٔ جاودان توانی بود
گر تو در پای عاشقان میری
هر که مُرد او دگر نخواهد مُرد
ور نمیری چو دیگران میری
زنده دل باش و جان به جانان ده
گرنخواهی که جاودان میری
نعمت الله به ذوق جان بسپرد
تو چنان رو که همچنان میری
چون رسد وقت ناگهان میری
آب سر چشمهٔ حیات بنوش
تا نمانند این و آن میری
خوش کناری بگیر ازین عالم
پیش از آن دم که در میان میری
زندهٔ جاودان توانی بود
گر تو در پای عاشقان میری
هر که مُرد او دگر نخواهد مُرد
ور نمیری چو دیگران میری
زنده دل باش و جان به جانان ده
گرنخواهی که جاودان میری
نعمت الله به ذوق جان بسپرد
تو چنان رو که همچنان میری
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۳۰
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۷۹
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۲
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۸۲
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۸۷
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۰۰
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۱۱۸
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ اشعار ترکی
غم باسدی قلیانیمی
قیشین قره قئییدی آلیب منیم جانیمی
خورتدان دئییب قوجالیق ، کسیب منیم یانیمی
بو سیگاردا زه لی تک ، دوشوب منیم جانیما
دوداق - دوداقه قویوب ، سورور منیم قانیمی
سازاق سازین قوراراق ، قولاقدی سانکی بورور
چکیبدی ایپلیگیمی ، قیریبدی قئیطانیمی
یئنه قیشین قوشونی ، پائیز مارشین چالاراق
کردیمده وارسا بیچیر ، لاله می ریحانیمی
اوشودوم ها اوشودوم، دئییر منیم دردیمی
کورسو تووین ایتیریب ، آختاریر درمانیمی
پاییزلامیش زمی یم، وریان منه نه گرک
دؤنرگه دؤندره جک ، دؤندیکجه وریانیمی
قوی چالخاسین بیزی بو ، زمانه ئهره کیمی
منیم سودوم چورویوب ، تورشاتسین آیرانیمی
هنر دیلین قلمین ایشدن سالان منی ده
ایشدن سالیب ایتیریب پاک ادیمی سانیمی
حیدربابا یولی تک ، یول باغلانیب اوزومه
آوچی فلک آولاییب سررویله جئیرانیمی
نازلی یاریم گئده لی ، سؤنوب منیم چیراغیم
خان وارسادا نه کاری ، ائوین کی یوخ خانیمی
مریم کؤچوب گئدیبن شهرزادینم دا گئدیر
فلک الیمدن آلیر ، درریمی مرجانیمی
یئتیم تک اوز - گؤزومی نیبت باسیب باساجاق
یامان قاریشدیریاجاق ، سلقه می ، سهمانیمی
نه دیز وار کی سورونوم، نه اوز وارکی قاییدیم
نه یوک قالیب نه یابی ، سویوبلا کروانیمی
ائلدن منی قئوجالیق ، آزقین سالیب ، سالاجاق
ایتیردی تبریزیم ، اودوزدو تهرانیمی
بیزیم ده چایخانامیز ، چای تؤکررک قوناغا
دولدوردی زردآب ایله ، منیم ده فنجانیمی
قلیانلا شهریاریم غمی قالدیر باقالیم
من ده خورولدادیرام ، غم باسدی قلیانیمی
۱۳۵۹
خورتدان دئییب قوجالیق ، کسیب منیم یانیمی
بو سیگاردا زه لی تک ، دوشوب منیم جانیما
دوداق - دوداقه قویوب ، سورور منیم قانیمی
سازاق سازین قوراراق ، قولاقدی سانکی بورور
چکیبدی ایپلیگیمی ، قیریبدی قئیطانیمی
یئنه قیشین قوشونی ، پائیز مارشین چالاراق
کردیمده وارسا بیچیر ، لاله می ریحانیمی
اوشودوم ها اوشودوم، دئییر منیم دردیمی
کورسو تووین ایتیریب ، آختاریر درمانیمی
پاییزلامیش زمی یم، وریان منه نه گرک
دؤنرگه دؤندره جک ، دؤندیکجه وریانیمی
قوی چالخاسین بیزی بو ، زمانه ئهره کیمی
منیم سودوم چورویوب ، تورشاتسین آیرانیمی
هنر دیلین قلمین ایشدن سالان منی ده
ایشدن سالیب ایتیریب پاک ادیمی سانیمی
حیدربابا یولی تک ، یول باغلانیب اوزومه
آوچی فلک آولاییب سررویله جئیرانیمی
نازلی یاریم گئده لی ، سؤنوب منیم چیراغیم
خان وارسادا نه کاری ، ائوین کی یوخ خانیمی
مریم کؤچوب گئدیبن شهرزادینم دا گئدیر
فلک الیمدن آلیر ، درریمی مرجانیمی
یئتیم تک اوز - گؤزومی نیبت باسیب باساجاق
یامان قاریشدیریاجاق ، سلقه می ، سهمانیمی
نه دیز وار کی سورونوم، نه اوز وارکی قاییدیم
نه یوک قالیب نه یابی ، سویوبلا کروانیمی
ائلدن منی قئوجالیق ، آزقین سالیب ، سالاجاق
ایتیردی تبریزیم ، اودوزدو تهرانیمی
بیزیم ده چایخانامیز ، چای تؤکررک قوناغا
دولدوردی زردآب ایله ، منیم ده فنجانیمی
قلیانلا شهریاریم غمی قالدیر باقالیم
من ده خورولدادیرام ، غم باسدی قلیانیمی
۱۳۵۹