عبارات مورد جستجو در ۹۶۷۱ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۰
افسر سلطان گل جانب بستان رسید
لشگر دیماه را عمر بپایان رسید
چند فلک در چمن باز و بساط نشاط
بس ز دل بلبلان بر فلک افغان رسید
تا زندم همچو گل چاک بدامان جان
سرو قبا پوش من برزده دامان رسید
از می وصلش مرا کرد عطا ساغری
تشنه لبی را بکام چشمه حیوان رسید
تا که ز پا افکند نخله فرعونیان
باید بیضا نگر موسی عمران رسید
عیسی گردون نشین گردن دجال زد
مهدی کشور گشا صاحب دوران رسید
گشت ز بام جهان نور علی جلوه گر
تیرگی شب گذشت مهر درخشان رسید
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۶
کنونکه لاله بگلشن پیاله نوش آمد
چو غنچه خون بدن می کشان بجوش آمد
نخفت دیده نرگس چو چشم بیماران
ز بسکه مرغ سحر دوش در خروش آمد
چمن بساط و سمن جرعه نوش و گل ساقی
نهال غنچه چه مستان سبو بدوش آمد
ز جوش باده صبوحی کشان گلشن را
زجاجه عنبی خم میفروش آمد
زهر کنار خرامان شده سهی سروی
میان بخدمت گل بسته سبز پوش آمد
ز صورت بلبل خوش لهجه بینوایان را
نوای بربط و نی در چمن بگوش آمد
ز دست نور علی هرکه ساغری نوشید
ز سکر باده دنیای دون بهوش آمد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۶
الا ای عندلیب گلشن یار
چه بگشادت که بستی لب ز گفتار
تو بودی آنکه میسفتی شب و روز
ز منقار بلاغت در اسرار
چرا چون غنچه دلتنگی و خاموش
نباشد از گلت برگی بمنقار
کنون کز خرمی گشته خرامان
ز هر سو نازنین سروی بگلزار
گشوده بند برقع شاهد گل
هزارانش شده حیران به رخسار
برافشاند شکوفه نقد هستی
باثمار قدوم گل ز اشجار
تو هم در گوشه گیر آشنائی
سرودی ساز کن از سینه زار
بیا ساقی مکن این پرده پوشی
ز روی دختر رز پرده بردار
چنانم ساغری در کام جان ریز
که نه سرماندم بر جا نه دستار
بتی دارم که هر تاری ز زلفش
هزاران شیخ را گردیده زنار
زبس برخیزم و افتم براهش
نه مستم میتوان گفت و نه هشیار
لب خندان و چشم گریه آلود
شدم در شادی و غم یار و غمخوار
بجز نور علی از کلک معنی
که ریزد این چنین نظم گهر بار
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۹
پرتو جامست این برسقف گردون جلوه گر
یا فروغ طلعت ساقیست تابان از قمر
نور باران مهست از برج حسنش بر سرم
یافرو ریزد بدامان کوکب بختم گهر
شاهباز دست شاهست آمده بهر شکار
تا کشیده صید دل هر دم بسویش بال و پر
از گل گلزار وصلش پرشده دامن مرا
یاسرشک لاله گونم ریخته از چشم تر
آفتاب حسن گردیده است طالع از مهش
یا شده نور علی از روی خوبش جلوه گر
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۹
آنکه رفت از برم گر آید باز
جان رفته بتن درآید باز
صبح عیش از افق بتابد نور
ظلمت شام غم سرآید باز
باده پیما شود لب ساقی
کام مستی ز می برآید باز
مست و هشیار را برقص آرد
مطرب از نغمه ئی سراید باز
بی بران را زبرگ بی برگی
نخله کام پر برآید باز
سازد از بند هجر آزادم
سرو قدش چو دربرآید باز
همچو نور علی بروب از غیر
خانه دل که دلبر آید باز
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۶
دراین گلشن ز خوبانم گلی بس
ز جعد گلعذاران سنبلی بس
صف لشگر چه آرائی ز زلفت
بتاراجم سپاه کاکلی بس
درآن بستان سرای عشرت انگیز
ترانه ساز عیشم بلبلی بس
ز دست لاله کی گیرم پیاله
ازآن نرگس مرا جام ملی بس
ز چشمان سیاه فتنه جویش
بلای غمزه سحر بابلی بس
درآن خمخانه پرشور و غوغا
ز مینای شرابم غلغلی بس
حدی پرداز بربط راز مضراب
دراین پرده نوای زابلی بس
دراین گلشن سرا نور علی را
نشیمن سایه شاخ گلی بس
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۹۵
چمن فرمود باز آرایش گل
بلند آوازه شد آهنگ بلبل
چو زلف مشکبار گلعذاران
فشاند نافه چین جعد سنبل
کنون کز ژاله پر شد جام لاله
تو هم لبریز گردان ساغر مل
زنی اندر تسلسل دور تا چند
بدور انداز جامی از تسلسل
بگردون ساغر خور تا بگرد است
مکن در گردش ساغر تعلل
دلم گردیده تا مهمان عشقش
نشسته بر سر خوان توکل
بجز نورعلی کو تاجداری
که باشد قابل تخت تجمل
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۱۴
مکن ناصحا منع من از حبیب
که بی گل نیارد بسر عندلیب
منم بلبل و گل رخ دوستان
کجا بلبل از گل نماید شکیب
چه خوش باشد ایام گل در چمن
بهمراه یاران شدن بیرقیب
گه آنجا نشستن گهی خاستن
میان گل و سبزه و عود و طیب
چو دیدار یاران شکفت دل است
الهی شکفت دلم کن نصیب
دلم گر چه ز اغیار بیمار شد
لب یار گشتش علاج و طبیب
چو نور از حبیبان کنون در ذهاب
مرا همزبان عارفست و نجیب
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۳۶
هر سرو سهی که بر لب جوست
شرمنده سرو قامت اوست
تیر نگهش بسینه سحر
گنجیست و مرا طلسم جادوست
روی دل هر کسی بیاری است
روی دل من بدان پریروست
بلبل بر گل بصد ترانه
آشفته رنگ و واله اوست
قمری بپای شمع بر باد
جان داد و بسوخت کاتشین خوست
نور از لب شکرین آن یار
پیوسته چو طوطی سخنگوست
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۴۸
بلبلا نعره مستانه مبارک باشد
پیش گل خواندن افسانه مبارک باشد
درد نوشان چمن را ز کف ابر بهار
باده ناب به پیمانه مبارک باشد
گومرا سبحه بکف برسر سجاده مباش
گردش جام بمیخانه مبارک باشد
شعله خوئی ز جفا خون دلم گرم بریخت
شمع را کشتن پروانه مبارک باشد
غمزه اش تیغ بکف رفت بسروقت دلم
آشنا را غم بیگانه مبارک باشد
بر دل از حلقه گیسوی تو تا سلسله هاست
طوق زنجیر بدیوانه مبارک باشد
باز چون نور بدل مهر توام جای گرفت
گنج را خانه ویرانه مبارک باشد
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۵۸
ز رویش دسته گل آفریدند
ز مویش جعد سنبل آفریدند
دراین میخانه بهر می پرستان
ز لعلش ساغر مل آفریدند
کمند دلربائی در قفایش
ز مشکین تار کاکل آفریدند
بتار زلفش از هر پیچ و تابی
بسی دور و تسلسل آفریدند
دمی عشقش مرا تعلیم کردند
که آن حسن و تجمل آفریدند
مدامم توشه از خوان قناعت
بدامان توکل آفریدند
چو آن چهچه شنیدند از لب جام
بحلق شیشه غلغل آفریدند
بگلزار سر کویش دل نور
بصد زاری چو بلبل آفریدند
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۶۴
ای ز لبت کام ما چون نیشکر لذیذ
وی ز تو درجام ما باده احمر لذیذ
دی شد آمد بهار، غنچه شکفتش هزار
شد نظر لاله زار، چون رخ دلبر لذیذ
بین شده هر سو چمن پر ز گل و یاسمن
هست کنون جان من خوردن ساغر لذیذ
تا که نخیزی ز جای دست نکوبی و پای
نیست بصد دف و نای رقص صنوبر لذیذ
ای ز خط مشکفام بر دلم افکنده دام
خال تو بخشد مدام دانه عنبر لذیذ
تاقدت ای سیمتن کرده ز گل پیرهن
نیست دگر در چمن نخل برآور لذیذ
باز بغیب و شهود نور تجلی نمود
ریخت ز دریای جود بس در و گوهر لذیذ
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۶۸
بهار آمد ای بلبل خوش نفس
بنال از اسیری چه من در قفس
چه حاصل ترا زین بهاران بپیش
که خواهد رسیدن خزانش ز پس
مکن تکیه هرگز به بنیاد عمر
که برباد تکیه نکرده است کس
بدست آرد امروز سامان کار
که فردا نماند ترا دسترس
مشو رنجه از جوشش مردمان
که با شکر آید هجوم مگس
بدنبال چشم تو آن خال چیست
مگر مستی افکند از پی عسس
چه نورم بتن تا نفس باقیست
کنم هر زمان وصلت ای جان هوس
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۷۶
یکی روز رفتم بگلگشت باغ
که از بلبل و گل بگیرم سراغ
بدیدم گرفته نهال گلی
بدستی صراحی بدستی ایاغ
صراحی ز غنچه ایاغش ز گل
وز ایندو هزاران شده تر دماغ
بخود گفتم این شاهدی بوده است
که دلها بسی کرد، چون لاله داغ
کنون شاخ و برگی دگربیش نیست
که گه بلبلش بشکند گاه زاغ
بهاران گلست و به دی خاربن
سحر هیزم مطبه و شب چراغ
چو حال همه عاقبت این بود
چه نور از همه به که گیرم فراغ
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۸۸
ز گل و گلاب و ز لاله پیاله می جویم
وزین دو نیز شراب دوساله میجویم
هنر اگر نبود زاهدا نباشد عیب
می و پیاله ز گل دور لاله میجویم
نثار تا کنمش دامنی ز مروارید
ز ابر دیده سرشگی چو ژاله میجویم
بیاد چهره گلفام و خط زنگارش
مدام ماه شب افروز هاله میجویم
ببانگ چنگ چو حافظ همیشه گوید نور
که من نسیم حیات از پیاله میجویم
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۹۰
نه این زمان ز می جلوه تو من مستم
که سالهاست از این باده کهن مستم
دراین بهار ندانم بسر چها دارم
که دیگران بچمن جرعه نوش و من مستم
اگر نه بلبل زارم چرا بفصل بهار
ز آب و رنگ گل و نکهت چمن مستم
روم بکعبه و دیر و بسوزم این زنار
که آن صنم نکند همچو برهمن مستم
ز چین طره نماید چو نافه بخشائی
کند ز غالیه چون آهوی ختن مستم
زهی حکایت عشقی که بعد چندین سال
کند ز قصه شیرین و کوهکن مستم
لب از عصاره انگورتر چرا سازم
کنونکه نور نمود از می سخن مستم
ابوالفضل بیهقی : مجلد هفتم
بخش ۶ - سیل
ذکر السّیل‌
روز شنبه نهم ماه رجب میان دو نماز بارانکی‌ خرد خرد می‌بارید، چنانکه زمین تر گونه‌ می‌کرد. و گروهی از گله‌داران در میان رود غزنین فرود آمده بودند و گاوان بدانجا بداشته، هر چند گفتند: از آنجا برخیزید که محال‌ بود بر گذر سیل بودن، فرمان نمی‌بردند، تا باران قوی‌تر شد، کاهل‌وار برخاستند و خویشتن را بپای آن دیوارها افکندند که به محلّت دیه آهنگران پیوسته است و نهفتی‌ جستند، و هم خطا بود، و بیارامیدند و بر آن جانب رود که سوی افغان شال است بسیار استر سلطانی بسته بودند در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا، و آخرها کشیده‌ و خرپشته‌ زده و ایمن نشسته؛ و آن هم خطا بود، که بر راه گذر سیل بودند و پیغامبر ما محمّد مصطفی صلی اللّه علیه و سلّم، گفته است: «نعوذ باللّه من الاخرسین الاصمّین‌ » و بدین دو گنگ و دو کر آب و آتش را خواسته است. و این پل بامیان در آن روزگار برین جمله نبود، پلی بود قوی بستونهای قوی برداشته‌ و پشت آن دورسته دکان‌ برابر یکدیگر، چنانکه اکنون است. و چون از سیل تباه شد، عبویه‌ بازرگان آن مرد پارسای باخیر، رحمة اللّه علیه، چنین پلی برآورد یک طاق‌ بدین نیکویی و زیبایی و اثر نیکو ماند؛ و از مردم چنین چیزها یادگار ماند. و نماز دیگر را پل آنچنان شد که بر آن جمله یاد نداشتند و بداشت تا از پس نماز خفتن بدیری‌ و پاسی از شب بگذشته، سیلی در رسید که اقرار دادند پیران کهن که بر آن جمله یاد ندارند. و درخت بسیار از بیخ بکنده‌ می‌آورد و مغافصه‌ در رسید. گله‌داران بجستند و جان را گرفتند و همچنان استرداران، و سیل گاوان و استران را در ربود و به پل رسید و گذر تنگ، چون ممکن شدی که آن چندان زغار و درخت و چهارپای بیک بار بتوانستی گذشت؟
طاقهای پل را بگرفت، چنانکه آب را گذر نبود و ببام افتاد، مدد سیل پیوسته چون لشکر آشفته می‌دررسید، و آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد و در بازارها افتاد، چنانکه بصرّافان رسید و بسیار زیان کرد؛ و بزرگتر هنر آن بود که پل را با دکّانها از جای بکند و آب راه یافت. امّا بسیار کاروانسرای که بر رسته‌ وی بود، ویران کرد و بازارها همه ناچیز شد و آب تا زیر انبوه زده‌ قلعت آمد، چنانکه در قدیم بود پیش از روزگار یعقوب لیث، که این شارستان و قلعت غزنین عمرو، برادر یعقوب آبادان کرد، و این حالها استاد محمود ورّاق سخت نیکو شرح داده است در تاریخی که کرده است در سنه خمسین و اربعمائه‌ چندین هزار سال را تا سنه تسع و اربعمائه‌ بیاورده و قلم را بداشته، بحکم آنکه من ازین تسع آغاز کردم. و این محمود ثقه‌ و مقبول القول است و در ستایش وی سخن دراز داشتم و تا ده پانزده تألیف نادر وی در هر بابی دیدم، چون خبر بفرزندان وی رسید مرا آواز دادند و گفتند ما که فرزندان وییم، همداستان نباشیم که تو سخن پدر ما بیش ازین که گفتی برداری و فرونهی‌، ناچار بایستادم.
و این سیل بزرگ مردمان را چندان زیان کرد که در حساب هیچ شمارگیر نیاید. و دیگر روز از دو جانب رود مردم ایستاده بود بنظاره‌، نزدیک نماز پیشین را مدد سیل بگسست، و بچند روز پل نبود و مردمان دشوار از این جانب بدان و از ان جانب بدین می‌آمدند تا آنگاه که باز پلها راست کردند . و از چند ثقه زاولی‌ شنودم که پس از آنکه سیل بنشست، مردمان زر و سیم و جامه تباه شده می‌یافتند که سیل آنجا افکنده بود، و خدای، عزّ و جلّ، تواند دانست که بگرسنگان چه رسید از نعمت‌ .
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۱
سی وٰارْ بِهْ بِلِنْدیمِهْ، سی وٰارْ بِهْ کُوتٰا
سی وٰارْ بِهْ کِشْتی بیمِهْ، سی وٰاریٰ مُولٰا
سی وْارْ بِهْ دِرْیُویِ اَحْمَرْ بیمِهْ مُولٰا
سی وْارْ بِهْ خِشْکی خٰاکِ سَرْ هُوینٰا پٰا
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۳
مِنْ بَمِرْدِهْ رُوزْ خٰاکْ رِهْ سَرْ پٰا شِسْتیمٰا
یَقینْ دُوّمِهْ کِهْ فٰاتِحِهْ خُونِسْتیمٰا
چِکاوِکْ پیون ویهٰارْ سِرٰاوِسْتیمٰا
فَلِکْ رِهْ بَئوُ چی بِهْ دِلْ دٰارِسْتیمٰا
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۵
مِثْلِ مَسًهْ گُوکی دٰایِمْ چٰاقِهْ کیجٰا
گٰاهی بِهْ یَیْلٰاقْ، گٰاهی قَشْلاقِهْ کیجٰا
عٰاجِهْ گِرْدِنْ وی چی اِسْپِهْ سٰاقِهْ کیجٰا
خُوبُونْ پِرْنِهْ، وَلی کِهْ طٰاقِهْ کیجٰا