عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۲۹ - محراب عشق
نهاد شمر چو بر خاک، ماه روی حسین
ستاره ریخت فلک بر غبار کوی حسین
حیا نکرد ز روی نبی و فاطمه خصبم
نهاد خنجر بیداد، بر گلوی حسین
به سجده رفت به محراب عشق، روح نماز
به جای آب شد از خون سر، وضوی حسین
ندانم آنکه به زینب چها گذشت آن دم
که کرد با دل خونین نظر، به سوی حسین
سوار بر شتر بی جهاز شد زینب
به شام رفت و به دل ماندش آرزوی حسین
چسان به آتش دوزخ برند «ترکی» را
که هست آب رخ او، ز خاک کوی حسین
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۳۰ - قره العین نبی
زیر خنجر شه دین، گر ندهد سر چکند؟
حنجر نازک او با دم خنجر چکند؟
عرصهٔ شام پر از لشگر شام است و عراق
شه دین یک تنه با این همه لشگر چکند
به اسیری به سوی شام رود زینب لیک
با تن ناشده مدفون برادر چکند؟
با دل خستهٔ کلثوم ندانم یا رب
غم بی دستی عباس دلاور چکند؟
خود گرفتم که سکینه شود از گریه خموش
با جفا و ستم شمر ستمگر چکند؟
گر کند صبر به بیماری خود زین عباد
با غل و جامعه آن سید و سرور چکند؟
گیرم از شام، اسیران به وطن برگردند
لیک لیلا به فراق علی اکبر چکند؟
سر خونین حسین از وسط طشت طلا
با سر چوب یزید و می ساغر چکند؟
قره العین نبی را زجفا کشت یزید
زین عمل، روز جزا در بر داور چکند؟
نظم چون آتش «ترکی» که دل عالم سوخت
عجب اینجاست که با خامه و دفتر چکند؟
گر نباشد به سرش سایهٔ الطاف حسین
با دل سوخته در گرمی محشر چکند؟
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۳۱ - لعل گهربار
خنجر شمر، به قتل شه ابرار، حریص
حنجر شه به دم خنجر خونخوار، حریص
زیر خنجر شه دین، تشنهٔ یک جرعهٔ آب
وز پی کشتن او شمر جفاکار، حریص
شمر می کرد پی کشتن آن شاه شتاب
شه لب تشنه، به واصل شدن یار، حریص
سینه ای را که بدی مخزن اسرار الاه
به لگد کوفتنش شمر ستم کار، حریص
عابدین خسته و بیمار، ولی خصم دغا
به رسن بستن آن سید بیمار، حریص
هر اسیری به سر نعشی و کلثوم فگار
به سراغ تن عباس علمدار، حریص
مادر زار علی اصغر معصوم رباب
در پی جستجوی طفل لبن خوار، حریص
دل شکسته حرم آل پیمبر در شام
وز پی دیدنشان مردم بسیار، حریص
رو به رو راس حسین و به کفش چوب، یزید
بهر آزردن آن لعل گهربار، حریص
آن لبی را که زدی چوب، یزید از ره کین
بهر بوسیدن او زینب افگار، حریص
هست در مرثیهٔ شاه شهیدان شب و روز
کلک «ترکی» به رقم کردن اشعار، حریص
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۳۲ - واقعهٔ کربلا
یاران مگر حسین ولی خدا نبود؟
یا یادگار فاطمه و مرتضی نبود؟
تا روزگار چید به گیتی اساس ظلم
ظلمی چو ظلم واقعهٔ کربلا نبود
از بی کسی نهاد سر خود به روی خاک
شاهی که غیر دامن زهراش جا نبود
یحیی سرش بریده شد از خنجر جفا
اما ز کین، بریده سرش از قفا نبود
ایوب صبر کرد به رنج و محن ولی
صبرش چو صبر سید سجاد ما نبود
سوزد دلم به حالت بیمار کربلا
کو را به غیر اشک، دوا و غذا نبود
در راه شام زینب محنت رسیده را
دردی بدتر ز گم شدن طفل ها نبود
«ترکی» ز دیده خون بفشان بهر کشته ای
کورا کفن به بر، به جز از بوریا نبود
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۳۳ - فزون از ستاره زخم
شاهی که جان سپرد و، ببر مادرش نبود
جز خاک گرم کرب و بلا بسترش نبود
لب تشنه جان سپرد میان دو نهرآب
گویا که آب، مهریهٔ مادرش نبود
در حال احتضار، به هر سو نظر نمود
غیر از سنان و شمر، کسی بر سرش نبود
بر سینه اش که داشت فزون از ستاره زخم
اما چو زخم داغ علی اکبرش نبود
از بس رسیده بود به جسمش سنان و تیر
جای درست در همهٔ پیکرش نبود
پوشیده بود بر تن خود کهنه پیرهن
آن جامه بعد کشته شدن، در برش نبود
احساس بین که او به غمستان کربلا
غیر از غم سکینه غم دیگرش نبود
شمر لعین برید سرش را زتن مگر
خوف از خدا و شرم ز پیغمبرش نبود
آه از دمی که زینب کبری ز کربلا
می رفت سوی شام و، به سر افسرش نبود
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۳۴ - مژهٔ چشم تر
شوری که حسین بهر شهادت به سرش بود
از روز ازل کشته شدن، در نظرش بود
بگذاشت قدم تا که به میدان شهادت
دل جای دگر، دیده به جای دگرش بود
تیری که رها می شدی از شست مخالف
در مقتل خون سینهٔ آن شه سپرش بود
آن دم که بریدند، لب تشنه سرش را
سیلاب روان از مژهٔ چشم ترش بود
گر پیکر او داشت بسی زخم روی زخم
اما به دل غمزده زخم دگرش بود
زخمی که به تن داشت ز شمشیر و سنان بود
زخمی که به دل داشت ز داغ پسرش بود
بر خاک سیه کرد مکان، با تن صد چاک
شاهی که مکان، دامن خیرالبشرش بود
افسوس پس از قتل، به بردند به یغما
آن کهنه لباسی که کفن سان ببرش بود
جان داد لب تشنه، لب آب، ز بیداد
شاهی که علی ساقی کوثر پدرش بود
شد دربدر اطفال امامی که به طفلی
جبریل امین، خادم و دربان درش بود
از تیشهٔ اهل ستم، از پای درآمد
نخل قد اکبر که زمان ثمرش بود
قوت سحر و شام سکینه به ره شام
از نالهٔ شبگیر و فغان سحرش بود
نظمش ز چه در اهل عزا شور بپا کرد
نه اگر شور حسینی به سرش بود
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۳۵ - طایر باغ جنان
ای شهیدی که لب تشنه بریدند سرت را!
سوختند از پی یک قطرهٔ آبی جگرت را
گر چه خواندند به مهمانیت از شهر مدینه
کوفیان از چه بریدند لب تشنه سرت را
طایر باغ جنان بودی و، با سنگ شقاوت
بشکستند به هم دوزخیان، بال و پرت را
نه شکستند همین صدر تو را از سم اسبان
که شکستند دل مادر و جد و پدرت را
کوفیان از پدرت شرم نکردند و بریدند
با دم تیغ ستم، رشتهٔ عمر پسرت را
لعن حق باد بر آن طایفهٔ زشت نهادی
که نمودند خم از مرگ برادر کمرت را
کاش از کرب و بلا قاصدی از مهر رساندی
در نجف نزد علی ساقی کوثر خبرت را
کی علی یک نظر ازلطف سوی کرب و بلا کن!
غرق در خون بنگر پیکر شمس و قمرت را
کاش در آن دم آخر که ز تن، رفت روانت
مادرت بود که بستی ز وفا چشم ترت را
ترسم ای خسرو خوبان! که برد «ترکی» مسکین
به لحد همره خود آرزوی خاک درت را
روز و شب، پیشهٔ او نیست بجز نوحه سرایی
ناامید از سر کویت منما نوحه گرت را
از تو آن روز که بر فرق نهی تاج شفاعت
چشم دارد که ز وی باز نگیری نظرت را
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۳۷ - شافع محشر
که گمان داشت خزان، گلشن حیدر گردد
که گمان داشت که گل ها همه پرپر گردد
که گمان داشت که از ضربت شمشیر جفا
لاله گون تارک نورانی اکبر گردد
که گمان داشت لب تشنه لب آب، جدا
دست عباس علمدار، ز پیکر گردد
که گمان داشت که قاسم به مصاف ایثار
پاره پاره تنش از نیزه و خنجر گردد
که گمان داشت که شاه شهدا با لب خشک
خنجرش از دم شمشیر، ز خون تر گردد
که گمان داشت که در کوفه، سر شاه حجاز
میهمان، خانهٔ خولی ستمگر گردد
که گمان داشت پس از قتل حسین بی علی
به سوی شام روان زینب اطهر گردد
که گمان داشت سکینه به ره شام بلا
همسفر با پسر سعد بد اختر گردد
این همه جور و جفا دید حسین بی علی
تا که در روز جزا، شافع محشر گردد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۳۸ - گوهر اشک
رسید موسم ماتم که گریه ساز کنید
فغان و ناله به سبط شه حجاز کنید
شهید کرب و بلا، بی کفن فتاده به خاک
ز اشک غسل دهیدش، بر او نماز کنید
بپا کنید چو بزم عزای شاه شهید
ز دیده ها رگ سیل سرشک، باز کنید
هر آن کسی که به ماتم سرای او نگریست
از او که اهل بکا نیست احتراز کنید
به خون خضاب بود گیسوی علی اکبر
ز آه و ناله بر او قصه را دراز کنید
چو سرو قامت عباس اوفتاده ز پا
نظر دریغ از این پس، به سرو ناز کنید
ز حالت اسرا آگهی اگر خواهید
دمی خیال شترهای بی جهاز کنید
سکینه طفل یتیم حسین آزرده است
نوازش دل آن طفل دلنواز کنید
ز دیده گوهر اشکی به چهره افشانید
به صد نیاز، به کرب و بلا نیاز کنید
کنید یاد به رحمت روان «ترکی» را
چو عزم خواندن این نظم جانگداز کنید
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۳۹ - اشک خونین
«در دلم لاله‌صفت، خون جگر می‌ریزد
صدف دیده به رخ، لؤلؤ تر می‌ریزد»
هر زمان یاد کنم از لب عطشان حسین
دجله‌سان، آب سرشکم ز بصر می‌ریزد
بهر خونی که چکید از گلوی او به زمین
از ره دیده مرا خون جگر می‌ریزد
یادم از حنجر خشکیدهٔ او چون آید
اشک خونین من از دیدهٔ تر می‌ریزد
زان شراری که ز سوز عطشش بر جان بود
گوییا بر دلم از غصه شرر می‌ریزد
شمر با چکمهٔ پا سینهٔ او را بشکست
طایر روحم از این واقعه، پر می‌ریزد
با لب تشنه بریدند سرش را ز قفا
جبرئیل از غم او خاک به سر می‌ریزد
صفحهٔ دفتر «ترکی» ز چه خون‌آلود است
مگر از خامهٔ او خون جگر می‌ریزد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۰ - مقتل خون
زلف اکبر چو ز خون سر او تر گردید
عقل گفتا که عجین مشک، به عنبر گردید
بر زمین خون ز گلوی شه لب تشنه حسین
آنقدر ریخت که با خاک، مخمر گردید
بدنی را که بدی بسترش آغوش نبی
عاقبت خاک زمین، بالش و بستر گردید
سر فرزند نبی گشت چو پنهان به تنور
زین حکایت دل صدیقه پر آذر گردید
عوض شیر که نوشد، به سر دست پدر
پاره از تیر، گلوی علی اصغر گردید
بعد قتل پسر فاطمه در مقتل خون
چشم زینب یم اشک از مژهٔ تر گردید
آه کز کرب و بلا زینب محزون تا شام
همسفر با پسر سعد بد اختر گردید
کشته شد اکبر و لیلا ز غمش مجنون شد
داغ فرزند، نصیب دل مادر گردید
گشت در کنج خرابه، چو مکان زینب
روز روشن به وی از شام، سیه تر گردید
بسکه خونابه فشاند از مژه بر رخ «ترکی»
دفتر شعر، ز خوناب دلش تر گردید
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۱ - قلزم خون
کیست این کشته که در لجهٔ خون غوطه ور است؟
تن پاکش به زمین، سر به سنان، جلوه گر است
کیست این مهر درخشنده و غلطیده به خون؟
کز ستاره به تنش زخم سنان، بیشتر است
کیست این کشته که بی غسل و کفن، خفته به خاک؟
لاله سان بر جگرش داغ، ز مرگ پسر است
کیست این کشته که راسش به سر نوک سنان؟
از عطش لعل لبش خشک، ولی دیده تر است
کیست این کشته که افتاده به میدان بلا؟
همچو ماهی به دل قلزم خون غوطه ور است
کیست این کشته که در کوفه سر انور او؟
گاه پنهان به تنور است و، گهی بر شجر است
کیست این کشتهٔ آغشته به خون در مقتل؟
که به سوز عطش افتاده به جانش شرر است
کیست این کشته که در ماتم او زینب را؟
اشک بر صفحهٔ رخسار، روان چون گهر است
کیست این کشتهٔ عریان که به هر انجمنی؟
از غمش «ترکی» بی برگ و نوا نوحه گر است
به اله این کشتهٔ مجروح حسین است حسین
این به خون غرقهٔ مذبوح حسین است حسین
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۲ - حدیث کربلا
شبان تیره از دود فراق دوستان نالم
ز کجر فتاری و بی مهری این آسمان نالم
نمی خندد لبم از بس غم پنهان به دل دارم
بسوزد بند بند استخوانم گر عیان نالم
به روز و شب، ز هجر دوستان و فرقت یاران
چو بلبل از فراق گل، به صحن بوستان نالم
حدیث کربلا و داستان آل طاها را
چو آرم یاد همچون نی، به صد شور و فغان نالم
ز گل کردند خالی ناکسان گلزار زهرا را
ز گلچین شکوه گویم یا ز دست باغبان نالم؟
سر سلطان دین، مهمان شد اندر خانهٔ خولی
به حال میهمان یا از جفای میزبان نالم؟
سرش را بی گنه ببرید شمر و ساربان دستش
ز جور شمر گریم یا ز ظلم ساربان نالم؟
برای خاتمی، اهریمنی ببرید انگشتش
ز سوز دل به حال آن سلیمان زمان نالم
به طشت زر سر سبط پیمبر خواند چون قرآن
بنالم من بر آن سر، یا ز چوب خیزران نالم؟
چو ابر نوبهاری زار بهر کشته گان گریم
چو نی بر غربت آل علی در بزم جان نالم
خزان شد تا بهار عمر اکبر شبه پیغمبر
چو بلبل از غم گل، با سرشک دیدگان نالم
روان شد کاروانی از اسیران، سوی شام غم
به حال آن اسیران، چون درای کاروان نالم
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۳ - زانوی غم
من از جور و جفای چرخ کج‌رفتار، می‌نالم
نه بیمارم ولی چون مردم بیمار، می‌نالم
حسین از جور شمر شوم، لب‌تشنه ز کف جان داد
من از بی‌رحمی شمر جنایت‌کار، می‌نالم
پی انگشتری انگشت او را اهرمن ببرید
من از بی‌رحمی آن کافر غدار، می‌نالم
به دشت کربلا در خیمه‌گاهش ریختند آتش
ز آتش‌بازی آن دشت آتش‌بار، می‌نالم
پناه عالمی در کربلا شد بی‌کس و تنها
ز درد غربت آن خسرو بی‌یار، می‌نالم
ز دشت نینوا تا بر سر نی شد سرش تا شام
به سان نی، که نالد در دل نیزار، می‌نالم
سپاه شام و کوفه صدهزار و شاه دین تنها
ز بی‌آزرمی آن لشکر بسیار، می‌نالم
کنار نعش اکبر ناله چون لیلا کشید از دل
ز سوز ناله‌اش پیوسته مجنون‌وار، می‌نالم
خزان شد تا بهار عمر گل‌های بنی‌هاشم
چو بلبل روز و شب، در ساحت گلزار، می‌نالم
سکینه سر نهاده بر سر زانوی غم دایم
ز بی‌غمخواری آن طفل بی‌غمخوار، می‌نالم
به حال زینب غم‌دیده همچون ابر می‌گریم
به درد بی‌دوای عابد تب‌دار، می‌نالم
از آن روزی که دیده کوچه‌های شام را زینب
چو «ترکی» بر سر هر کوچه و بازار، می‌نالم
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۴ - چشم اشکبار
شبان تیره به درگاه کردگار، بنالم
ز جور چرخ و، ز بیداد روزگار، بنالم
چو نی به حال شهیدان نینوا بخروشم
به جان نثاری یاران جان نثار، بنالم
چو در خیال من آید نهال قامت اکبر
سحاب وار، بگریم هزار وار، بنالم
کنم چو یاد من از حلق پارهٔ علی اصغر
به تشنه کامی آن طفل شیرخوار، بنالم
برای آنکه خزان شد بهار گلشن طاها
ز شاخ شعله برآید اگر بهار، بنالم
فراز نیزه سر شاه در مقابل زینب
به خاطر آرم و، از جور نیزه دار، بنالم
دیار شام و خرابه مرا رسد چو به خاطر
به یاد زینب آواره از دیار، بنالم
چکد ز دیده سرشکم ز گریه های سکینه
به دختری که شد از هجر باب، زار بنالم
به جای اشک رود سیل خون، ز دیدهٔ «ترکی»
ز سوز سینه و با چشم اشکبار، بنالم
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۵ - دیدهٔ خونبار
بر سبط نبی گنبد دوار بنالد
شمس و قمر و ثابت و سیار بنالد
ظلمی که بر او رفت یقین تا به قیامت
نبود عجبی گر در و دیوار بنالد
چون حنجر او شمر برید از دم خنجر
بر حنجر او خنجر خونخوار بنالد
چون رفت سر سبط پیمبر به سر نی
زین واقعه نی ناله کند زار بنالد
بر غربت و مظلومی او فاطمه گرید
بر بی کسی اش احمد مختار بنالد
در خلد برین فاطمه با دیدهٔ خونبار
بر غربت آن خسرو بی یار بنالد
در جنت فردوس، ز غم جعفر طیار
بر حالت عباس علمدار بنالد
در طی سفر از غم جانسوز برادر
زینب سر هر کوچه و بازار بنالد
از خوردن سیلی به ره شام سکینه
با سوز دل و دیدهٔ خونبار بنالد
در کنج خرابه، ز الم سید سجاد«ع
بر حالت بیماری خود زار بنالد
به اله عجبی نیست کز این نظم جگر سوز
«ترکی» اگرت دفتر اشعار بنالد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۶ - چرا چو شمع نسوزم؟
چرا ز غصه شب و روز، زار زار نگریم؟
ز گردش فلک و، جور روزگار نگریم
بهار آل پیمبر ز جور چرخ خزان شد
چرا ز هر مژه چون ابر نوبهار نگریم؟
چرا چو نی، به شهیدان نینوا نخروشم؟
چرا به یاد قتیلان جان نثار نگریم؟
چرا چو بلبل شوریده روز و شب نسرایم؟
چرا ز داغ جوانان گل عذار نگریم؟
چرا برای حسین اشک غم ز دیده نبارم؟
به تشنه کامی آن شاه باوقار نگریم؟
بر آن قتیل که بی سر، به زیر خاک نهان شد
چرا به سر نکنم خاک و، آشکار نگریم؟
به سینه اش که گلدکوب شد ز سم ستوران
چرا به سینه زنان تا صف شمار نگریم؟
چرا به سر نزنم دست و، سینه چاک نسازم؟
به تشنه کامی عباس نامدار نگریم
به جای اشک چرا خون دل ز دیده نبازم؟
به سوگ قاسم بسته ز خون نگار نگریم
چرا ز غم ندهم جای طفل اشک به دامان؟
برای کودک معصوم شیرخوار نگریم
چرا ز دیده به رخ در شاهوار نریزم؟
به حال زینب آواره از دیار نگریم
چرا ز دل نکشم ناله و فغان ننمایم؟
به بی قراری کلثوم بی قرار نگریم
چرا چو شمع نسوزم؟ چرا سرشک نریزم؟
به روزگار سکینه که گشت تار نگریم
چرا به گوشه بیت الحزن، ز غم ننشینم
به حزن حضرت سجاد دل افگار نگریم
فراق نامهٔ «ترکی» چرا به خلق نخواهم؟
چرا ز خواندن این نظم آبدار نگریم؟
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۷ - کشتهٔ غریب
ای در عزات خالق اکبر، گریسته
جبریل پیک ایزد داور گریسته
در ماتم تو ای شه اقلیم عاشقی!
جد گرامی تو پیمبر گریسته
تنها همین نه جد تو در ماتمت گریست
خیل رسل به چشم ز خون تر، گریسته
یوسف به چاه محنت و غم، با دلی فگار
بهر جوانی علی اکبر گریسته
بر حنجر تو کز دم خنجر بریده شد
یحیی سر بریده ز خنجر، گریسته
هر دم ز بی پناهیت ای شاه دین پناه!
باب بزرگوار تو حیدر گریسته
در باغ خلد حضرت صدیقه مادرت
با مریم و خدیجه و هاجر، گریسته
بر تشنه کامی تو میان دو نهرآب
تسنیم گریه کرده و کوثر گریسته
در بوستان، به قامت دلجوی اکبرت
شمشاد و، سرو ناز و، صنوبر، گریسته
بر زخم های پیکرت ای کشتهٔ غریب
شمشیر و، تیر و، نیزه و، خنجر، گریسته
در شام، در خرابه شب و روز و، روز وشب
از فرقت تو زینب اطهر گریسته
زین نظم جان گداز که « ترکی » سروده است
لوح و، مداد و، خامه و، دفتر، گریسته
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۸ - مظلوم کربلا
چشمی که در عزای شه کربلا گریست
کم نوریش مباد که به اله به جا گریست
گریان در این عزا نه همین چشم ما وتوست
زین ماجرا فرشتهٔ عرش علا گریست
در این عزا که هست عزادارمصطفی
روح القدس به بارگه کبریا گریست
بر کشته ای که اشرف اولاد آدم است
آدم جدا گریست و، حوا جدا گریست
از بوالبشر گرفته و، تا ختم الانبیا
هر یک جدا جدا به طریقی جدا گریست
عیسی در آسمان چهارم سحاب وار
اندر عزای خامس آل عبا گریست
نوح و، خلیل و، یوشع و، خضر و، هود
موسی و شیعث و، یونس از این ماجرا گریست
یعقوب در مدینه کنعان علی الدوام
اندر فراق یوسف کرب وبلا گریست
برکشته ای که شد سر او از قفا جدا
شیر خدا و، فاطمه و، مصطفی گریست
بر پیکری که گشت لگد کوب اسب ها
زینب ، سکینه ، همچو یم موج زا گریست
بر آن سری که کرد سنان، بر سر سنان
خیرالنسا شفیعهٔ روز جزا گریست
بر تشنه کامیش به کنار دو نهر آب
در روضهٔ جنان، حسن مجتبی گریست
بر حلق نازکش که خنجر بریده شد
در ساحت بهشت علی مرتضی گریست
بر اهل بیت او که شدند از جفا اسیر
سجاد دل فگار، به شام بلا گریست
بر غربت حسین امیر دیار عشق
هر صبح و شام، دیدهٔ شاه و گدا گریست
«ترکی» به یاد غربت مظلوم کربلا
خون جای اشک، از مژه صبح و مسا گریست
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۴۹ - مرآت خدا
ای قتیلی که به خون غرقه ز شمشیر جفایی
وی شهیدی که بریده ز بدن سر ز قفایی
سر بریده ز تن از جور لعنیان به چه جرمی
به چه تقصیر گرفتار به صد رنج و بلایی
زینت دوش نبی بودی و نور دل زهرا
پایمال از سم اسبان مخالف تو چرایی؟
در عراق آمدی از ملک حجاز، ای شه خوبان
با شکوه و عظمت بود تو را فر همایی
قاسمی داشتی و، عونی و، عباس ، رشیدی
اکبری داشتی و، اصغر فرخنده لقایی
همرهانت همه گشتند شهید از دم خنجر
هر یکی با تن صد چاک فتادند به جایی
اکبرت سرخ شد از خون رخ چون بدر منیرش
قاسم از خون سر خویش به کف بست حنایی
اوفتادی به روی خاک زمین، چون ز سرزین
آسمان اشک فشان گشت و، بپا کرد عزایی
ای حسین ای که شدی کشته ز شمشیر مخالف
ای که سالاری و سر حلقهٔ خیل شهدایی
خونبهای تو خدا گشت که درعالم معنا
هم تو مرآت خدا هستی و هم خون خدایی
روز و شب عابد بیمار تو در کنج خرابه
داشت از لخت دل و اشک، دوایی و غذایی
نظری جانب « ترکی » ز ره لطف و کرم کن
جز در مرحمت تو نبرد راه به جایی