عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۶۷ - تاریخ سنهٔ مجاعه
ورود عید که غم می زدود از دلها
کنون فزاید ما را به غم غم دیگر
چگونه عیدی عیدی که جای جامهٔ عید
نمود دست اجل خلق را کفن در بر
چگونه عیدی، عیدی چنان گران مقدم
که هیچ نیست ز یاران عید پار اثر
خلاصه آمدن عید در چنین ایام
همی به دردسر افزاید و به خون جگر
بدان نماید این عید‌ آمدن که تو خود
گرسنه باشی و مهمان درآیدت از در
گذشت و می گذرد سالی آنچنان بر خلق
که نیست چرخ کهن سال را چو آن به نظر
چگونه سالی سالی که گوئیا گندم
شده است نهی بر اولاد بوالبشر چو پدر
و یا که خورد چو او در بهشت گندم را
کنون کشند به دنیا ز نسل او کیفر
چگونه قحطی قحطی که لاله رویان را
قرین برگ خزان گشت عارض احمر
چگونه قحطی قحطی که مجمع عشاق
ز هم نموده پریشان چو طرهٔ دلبر
چگونه قحطی قحطی که از تهی دستی
بر دهن می‌بنهادند می‌کشان ساغر
هزار و سیصد و سی بود و شش پس از هجرت
صغیر کرد رقم این قضیه بر دفتر
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۷۰ - تاریخ فوت مرحوم میرزا حسن المتخلص بآتش
دریغا ز آتش که بر خرمن جان
بیفروخت ما را فراق وی آتش
دریغا ز طبع چو آبش که از آن
به جای سخن ریخت پی در پی آتش
صغیرش به تاریخ رحلت بگفتا
بیفشرد ناگه به فصل دی آتش
۱۳۴۶
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۹۱ - تاریخ فوت شاعر شیرین سخن مرحوم رنجی
رفت از کفم مصاحب با جان برابری
دانا دلی لطیفه سرائی سخنوری
میگیریم از فشار غم اندوز عقده‌ئی
میسوزم از شرار جگر سوز آذری
مستغرق است زورق صبرم ببحر غم
چون کشتی شکستهٔ بگسسته لنگری
حال مرا بمرگ تو ای رنجی عزیز
داند کسی که رفته ز دستش برادری
گویند دل بمهر رفیق دگر به بند
در من دلی نمانده که بندم بدیگری
با این همه چه چاره توانم که بنده را
تدبیر نیست در بر ‌امر مقدری
صد حیف از آن وجود سراپا ادب که بود
فضل مجسمی و کمال مصوری
او را بگاه نطق و بیان هرکه دید گفت
از صائب و کلیم عیان گشته مظهری
مدح کسی نگفت ز روی طمع که بود
قانع بدسترنجی و رزق مقرری
پیموده راه حق و بمقصد رسید و گشت
واصل بحق که همچو علی داشت رهبری
زو ماند شعر نغز فراوان و هریکی
رخشان در آسمان ادب همچو اختری
رفت و صغیر از پی تاریخ وی سرود
رنجی چو رفت مانده ز او گنج گوهری
۱۳۸۰
صغیر اصفهانی : ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۹۴ - تاریخ
سصید و سی و سه ز بعد هزار
شب ز وحشت کسی نمیخوابد
در ده و شهر و قریه از باران
کاخ معمول کس نمی یابد
آفتاب ار شود پدید از ابر
همه جا بر خرابه می‌تابد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
هر دل که اسیر عشق دلبر گردد
هر دم گذرد غمش فزونتر گردد
هر غم به زمانه کاهد‌ اما غم عشق
هر روز فزون ز روز دیگر گردد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳
شب که به بزم خویشتن، دید من خراب را
رفت برون ز مجلس و ساخت بهانه خواب را
بعد هزار ناخوشی، وقت نظاره چون شود
بخت بد من آورد، پیش نظر حجاب را
لب ز جواب پرسشم بستی و من ز بیخودی
می کنم از تو هر زمان، پرسش این جواب را
دل به امید خنده ات، گر بنهد زیان کند
هر که شناخت خوی آن غمزه پر عتاب را
مانع بی قراریم، گر نشدی وصال تو
قدر نمی شناختم، لذت اضطراب را
میلی ازین فزون مخور می که مباد ناگهان
رهزن یاد او کنی، بیخودی شراب را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷
می دهد ساقی می نابی که می سوزد مرا
می زند بر آتشم آبی که می سوزد مرا
می رود آن مست، هشیارانه از پیشم، ولی
نخل قدش می خورد تابی که می سوزد مرا
تا ز من افسانه غم نشنود شبهای وصل
می شود از حیله در خوابی که می سوزد مرا
تا خجل از تنگدستی سازدم در بزم خویش
می نماید غیر، اسبابی که می سوزد مرا
باز چون میلی درین افسردگیها دیده ام
روی خورشید جهانتابی که می سوزد مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
زبس که سوخته داغ جدایی تو مرا
فسرده ساخته در آشنایی تو مرا
چنین که گرم وفای توام، عجب دانم
که ناامید کند بی وفایی تو مرا
فتادی ای دل وحشی به دست سنگدلی
برو که نیست امید رهایی تو مرا
دلا در آتش هجران به حال من رحمی
که سوخت جان ز محبت فزایی تو مرا
دلا به عجز چو در دست و پای او افتی
خجالت است ز بی دست و پایی تو مرا
ترا به رندی و مستی شناختم میلی
کجا فریب دهد پارسایی تو مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰
هزار شکوه، گر از یار بوده است مرا
به او چه زهره اظهار بوده است مرا
کسی به صد هنرم کرده رد، که تا امروز
به کل عیب، خریدار بوده است مرا
مرنج، چشم اگر از تو بر نمی دارم
که آرزوی تو بسیار بوده است مرا
به داغهای تو اکنون خوشم به نومیدی
که پیش ازین گله ز آزار بوده است مرا
کنون ز بهر تو صد ناخوش از کسی شنوم
که از خوشامد او عار بوده است مرا
چو بی توام اجل آسوده ساخت، دانستم
که دوری تو چه دشوار بوده است مرا
فتاد با تو سر و کار میلی و دانست
که با چه سنگدلی کار بوده است مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴
خوشم کآتش زد امشب آه حسرت محفل ما را
اجل شاید به این تقریب یابد منزل ما را
حدیث عشق ما را ناکسی تا نشنود، خواهم
کسی غیر از سگ او نشنود درد دل ما را
تامل چیست، برکش تیغ و قتل ما غریبان کن
که چندین آخراندیشی نباید بسمل ما را
چنان شد تیره، محنت خانه ام از دود آه امشب
که کرد از چشم تر پنهان، چراغ محفل ما را
نخواهم هیچ کس داند که ناحق کشت میلی را
که ترسم بی وفا گویند ترک قاتل ما را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸
ببین کز حیله سازیها ز ره چون می برد ما را
که باز از وعده دارم گرم، بازار تمنّا را
به پیش آشنایان گفتم از لطفش، چه دانستم
که از بیگانگیها شرمساری می‌دهد ما را
مرا خواند برای قتل و من از شوق پندارم
که دستی می‌زنم، گر می‌نهم در کوی او پا را
به او کردم سخن امروز گستاخانه در مستی
چه خواهم کرد یا رب سرگرانیهای فردا را
رقیب آمد به مجلس تا خورد خون ترا میلی
همان بهتر که برخیزی و بگذاری به او جا را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰
شهید عشق تو بیند چو دود آه مرا
در آفتاب قیامت شود پناه مرا
ازو اگر نکنم شکوه، منفعل گردم
که باز می‌رود آزرده بی‌گناه مرا
مرا مگو که نیفتاده‌ای هنوز از پا
که اضطراب طلب می‌برد به راه مرا
به روز حشر زمن شرمسار خواهد بود
درین غمم که چرا کشته بی‌گناه مرا
هزار بار چو میلی گرم برنجانی
بس است نیم نگاه تو عذرخواه مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱
انگشت اگر زنی به لبم چون پیاله‌ها
از حسرت لب تو درآیم به ناله‌ها
در ودایی که خون شهیدان عشق ریخت
خونابه جگر چکد از برگ لاله‌ها
جان می‌سپرد عاشق و چشم تو می‌گریست
می‌داشتند ماتم مجنون، غزاله‌ها
میلی جراحت دل ما تازه می‌شود
در حلقه‌های کاکل مشکین کلاله‌ها
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴
در پا غمت چو صید زبون می‌کشد مرا
می‌افکند به خاک و به خون می‌کشد مرا
ما خون گرفته‌ایم و دمادم به زور دست
درپای تیغ، بخت زبون می‌کشد مرا
زنجیر زلف او اگر این است، عاقبت
سودای عاشقی به جنون می‌کشد مرا
خواری به آن رسیده که بی گفت او، رقیب
از بزم همچو شحنه برون می‌کشد مرا
میلی لب فسونگر افسانه‌ساز یار
در تنگنای غم به فسون می‌کشد مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
جز خون دل، شراب ندانسته‌ام که چیست
غیر از جگر، کباب ندانسته‌ام که چیست
در خواب خوش ز دولت بیدار، غیر و من
از بخت خفته، خواب ندانسته‌ام که چیست
گر دیده بر نداشته‌ام از روی او، چه عیب
دیوانه‌ام، حجاب ندانسته‌ام که چیست
نومیدی‌ام چو از تو نهایت پذیر شد
مقصودت از عتاب ندانسته‌ام که چیست
با من سخن نگفته، و گر گفته، از حجاب
جز خامشی جواب ندانسته‌ام که چیست
یک حرف گفته است به من، بعد صد عتاب
وان هم ز اضطراب ندانسته‌ام که چیست
تا خورده‌ام ز جام محبّت می‌جنون
میلی شراب ناب ندانسته‌ام که چیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴
ناله‌ام را کاش نشناسد که این فریاد کیست
شاید آن نامهربان پرسد که از بیداد کیست
هر دم اظهار پشیمانی کند از کشتنم
این سخن تا بهر تسکین دل ناشاد کیست
پیش او گفتم بد غیر و نیامد در عتاب
بی‌خبر از گفت‌وگویم باز تا از یاد کیست
طعنه امروز غیر آزرده‌ام دارد، که باز
بر سر آزارم از دلگرمی امداد کیست
آشکار سوی من بینیّ و من در اضطراب
کاین فریب از بهر صد خاطر آزاد کیست
چند روزی شد که خرسند است میلی، تا دگر
تکیه‌اش از سادگی بر عهد بی‌بنیاد کیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵
گر نیست فکر قتل منت، قهر بهر چیست
بادام تلخ چشم تو پر زهر بهر چیست
بیداد غمزه تو هلاک مرا بس است
جور زمانه و ستم دهر بهر چیست
با صد ستم کنون که مرا آزموده‌ای
هر دم غضب برای چه و قهر بهر چیست
او در پی هلاک من و خلق در عجب
کاین صید خون گرفته درین شهر بهر چیست
گر بهر تلخکامی میلی نیامدی
در دست غمزه‌ات، قدح زهر بهر چیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۶
تیر غمت که در دل صید زبون شکست
از بی‌قراری دل ما در درون شکست
در هر نفس فزون شودم آتش درون
از بس که خار غم به دل گرمخون شکست
دیوانه‌وار ماه نو از فکر ابرویت
جیب آن چنان درید که طوق جنون شکست
نگذشت اگر زسلسه زلف او صبا
دیوانه از کجا شد و زنجیر چون شکست؟
چندان به ساغر دل ما دُردِ دَرد بود
کش ساقی زمانه ز بهر شگون شکست
افشرد دست هجر چنانم، که چون انار
از طرف صد آبله‌ام در درون شکست
میلی، دلم شکسته و خونابه می‌رود
چون شیشه‌ای که پر ز می لاله‌گون شکست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲
میا به پرستش من، جون امید صحت نیست
به حال مرگ مرا دیدن از محبت نیست
به غایتی هوس گفت‌وگوست با تو مرا
که تاب خامُشی‌ام با وجود حیرت نیست
کنون که جان به لب آمد مرا، دمی بنشین
مرو، که وقت چنین رفتن از مروّت نیست
خطت نقاب حیا برفکنده و ز حجاب
هنوز با تو مرا آرزوی صحبت نیست
ز بی وفایی خود، گرچه شرمسار منی
هنوز پیش توام جرئت شکایت نیست
تو با رقیبی و میلی تغافلی دارد
تغافلی که کم از صد نگاه حسرت نیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵
گشاد مهره دل زین بساط بر طرف است
درین بساط دغل، انبساط برطرف است
چنین که زهر غمم خو به تلخکامی داد
دگر هوای شراب و نشاط برطرف است
به یار همرهم، ای همرهان کناره کنید
میان ما و شما اختلاط برطرف است
مرا شناختی و خلق نیز دانستند
در اختلاط، دگر احتیاط برطرف است
صراط عشق خطرناک و تو زبون میلی
ترا امید طرف زین صراط برطرف است