عبارات مورد جستجو در ۱۹۱ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۸
کسی درد سخن، تا دل نگردد خون چه می داند؟
رموز معنی از من پرس افلاطون چه می داند؟
قائم مقام فراهانی : اشعار عربی
حل رمز- بجخ حدر
غیر ذات الثلث والاثنین
والهوافتح ذاک بالجمله
ث،ش ت-ق- ی
ه- و- ا
ضبطها رسمها مرتبه
همه العجمه عجمه الهمله
دقت الباب و استزارت سجیرا
قینه فی یمینها شمس راح
فدنت مضجعی و قالت برفق
سیدی قم فلاح ضوء الصباح
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۵
هرگز بمراد من فلک دور نکرد
یکروز بشب نشد که صد جور نکرد
خون مژه بر چهره روان چیست مرا
گر خسته دلم ز صدمتش غور نکرد
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۱ - پیری
در آینه تا نگاه کردم
یک موی سفید خویش دیدم
زاندیشه ضعف و بیم پیری
در آینه نیز ننگریدم
امروز بشانه در ازان موی
دیدم دو سه تار و برطپیدم
شاید که خورم غم جوانی
کز پیری خود خبر رسیدم
زایینه معاینه بدیدم
وزشانه بصد زبان شنیدم
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۱
امشب چراغ دل بحضور تو سوختم
جاوید زنده ام که ز نور تو سوختم
مشهور شهر گشتی و آتش بمن فتاد
طالع نگر که وقت ظهور تو سوختم
گاهی بدرد دشمن و گاهی بداغ دوست
عمری چنین بحکم ضرور تو سوختم
در غم تمام دردی و در عیش جمله سور
ای دل بداغ ماتم و سور تو سوختم
هستم در آتش تو همان می دهی زبان
ای بی وفا ز وعده ی دور تو سوختم
داری هزار داغ فغانی و زنده یی
خوش در وفای جان صبور تو سوختم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۷
هر لحظه زدست غم به جان آید دل
در خوردن غم هیچ نیاساید دل
گفتم که زدیده است دل را تشویش
دیده چه کند تاش نفرماید دل
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۳
حسن با مهر و وفا بیگانه است
هر که عاشق می شود، دیوانه است
نیست بی یاران هوای گلشنم
باغبان فصل خزان در خانه است
بی لب میگون او در انجمن
شیشه سرگردان تر از پیمانه است
حسن بهر عشقبازان قحط نیست
هر که شمعی دارد از پروانه است
راز عالم را به پایان کس نبرد
گوش ما بر آخر افسانه است
در محبت مهر خاموشی سلیم
بر لب من قفل آتشخانه است
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۲
مستان تواند خسته ای چند
چون توبه ی خود، شکسته ای چند
در کوی تو همچو مرغ بسمل
برخاسته و نشسته ای چند
شاید به عدم قرار گیرند
چون برق ز خویش جسته ای چند
دارم به بساط همچو طاووس
آیینه ی زنگ بسته ای چند
گر ذوق سخن سلیم داری
داریم شکسته بسته ای چند
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹۱
ما چو مرغان قفس، زمزمه در دل داریم
در پر و بال زدن عادت بسمل داریم
چون جرس، بیضه ی فولاد به فریاد آید
گر ز لب سر زند آن ناله که در دل داریم
عذر ما گرم روان سستی توفیق بس است
در بیابان طلب، همره کامل داریم
دانه ی خرمن ما بیضه ی مور است تمام
دل ما خوش که درین مزرعه حاصل داریم
ما درین بحر نه موج و نه حبابیم سلیم
چشم بر ورطه همیشه، نه به ساحل داریم
سلیم تهرانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰ - بس که می ترسم میان ما و او
بس که می ترسم میان ما و او
در حساب دوستی افتد غلط،
نامه ای هرگه فرستم سوی او
برقلم خطی کشم چون چوب خط!
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴۰
کی کمال مرد بدخو بر کسی گردد عیان
گشته در دیوار پشت چین پیشانی نهان
بسکه از بیم تو دزدیم نفس در جیب دل
می چکد از مد آهم خون چو شاخ ارغوان
عنکبوت آسا دوم سوی تو بر تار نگاه
از طلب هرگز نمانم گرچه گشتم ناتوان
قد ز بار حرص در ایام پیری گشته خم
در خور بازوی طاقت نیست زور این کمان
هرگز از جوش حیا جویا نشد دمساز دل
با وجود آنکه دارد چشمش از مژگان زبان
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۸۸
از ضعف اگر در آینه بینم جمال خویش
آهی کشم که آینه گردد ز حال خویش
مرغ شکسته بالم و در وادی امید
پیدا بود که چند توان شد ببال خویش
لاف کمال پیش سگان تو چون زنم
کز دولت سگان تو یابم کمال خویش
ساقی مرا به چشمه کوثر نشان چو داد
زآنم چه غم که خضر نبخشد زلال خویش
ابرو ترش مکن که بگوید نیاز خود
اکنون که یافت پیش تو اهلی مجال خویش
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰
گرسنه به که برآید ز فاقه جانش و لرزد
از آن که دررسد از راه میهمانش و لرزد
نفس به گرد دل از مهر می تپد به فراقت
چو طایری که بسوزانی آشیانش و لرزد
منم به وصل به گنجینه راه یافته دزدی
که در ضمیر بود بیم پاسبانش و لرزد
دگر به کام خود ای دل چه بهره برد توانی
ز ساده ای که زنی بوسه بر دهانش و لرزد
نترسد ار ز گسستن خدا نخواسته باشد
چرا رسد سر آن طره بر میانش و لرزد؟
ز شور ناله دل دارد اضطراب روانم
چو رایضی که ز کف در رود عنانش و لرزد
ز جنبش مژه مانی دم نگاه به مستی
که بی اراده جهد تیر از کمانش و لرزد
ز شیخ وجد به ذوق نشاط نغمه نیابی
مگر به دل گذرد مرگ ناگهانش و لرزد
فغان ز خجلت صراف کم عیار که ناگه
برآورند زر قلب از دکانش و لرزد
گر از فشاندن جان شور نیست در سر غالب
چرا به سجده نهد سر بر آستانش و لرزد
غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
غالب غم روزگار ناکامم کشت
از تنگی دل به حلقه دامم کشت
هم غیرت سربزرگی خاصم سوخت
هم رشک نشاطمندی عامم کشت
غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
هر چند شبی که میهمانش کردم
بر خویش به لابه مهربانش کردم
آه از دل هیچگه میاسای که من
در وصل ز خویش بدگمانش کردم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۴
گل دیوانگی از سایه خارم پیداست
جوش آشفتگی از رقص غبارم پیداست
همچو آن شعله که شوخی کند از پرده دود
... ارم پیداست
تنم از آتش دل یک نفس سوخته است
بوده با خوی تو عمری سر و کارم پیداست
نشد از خواب عدم شمع محبت خاموش
دل بیدرد ز پرواز شرارم پیداست
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۱
تا غم نبوده خاطر خرم نبوده است
زخم آنقدر نبوده که مرهم نبوده است
از باغبان چه دیده گل آرزوی ما
درگلشنی شکفته که شبنم نبوده است
بی توشه از قلمرو احسان گذشته ایم
این سایه هرگز از سر ما کم نبوده است
با دانه بهشت چه سازد ندیده دام
جایی بهشت بوده که آدم نبوده است
رشکم گداخت در چمن وصل او اسیر
گویا دلی شکفته که بی غم نبوده است
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۹۹
ز ابر جلوه مهتاب تازگی دارد
به زیر خرقه می ناب تازگی دارد
به بزم دل چه گل از دیده می توان چیدن
چراغ در شب مهتاب تازگی دارد
گزند نیست گر اندیشه گزندی نیست
سپند مجلس احباب تازگی دارد
ندید گوش گران غفلت آنکه می گوید
به چشم حلقه در خواب تازگی دارد
در آن دیار که بر دشمنان نمی خندند
ستم ظریفی احباب تازگی دارد
زحلقه حلقه زنجیر و قطره قطره اشک
بهار و شبنم و سیماب تازگی دارد
سبک عنانی اگر شرط ناخدا است اسیر
گران رکابی گرداب تازگی دارد
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۱۳
خوی آتش پیشه را تعلیم خود رایی مکن
جلوه را هم چون نگاه گرم هر جایی مکن
هستیم را آفت رشکی پریشان می کند
هر سر موی مرا مجنون صحرایی مکن
خاطر ما از خیال رشک می گیرد غبار
گرد جولان سرمه چشم تماشایی مکن
بیستون را شبنم اشکی به طوفان می دهد
قطره ما را اسیر از گریه دریایی مکن
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۳
دمید سبزه دگر عید انتعاش من است
حریر سایه گل فرش خوش قماش من است
شکفت از او گل صدبرگ چون ستاره صبح
مگر نسیم سحر آه دلخراش من است