عبارات مورد جستجو در ۴۲۱ گوهر پیدا شد:
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۳۸ - دلم چه خواهد
شاعرکی تاز باز یافه درآیم
هر نفسی تاز را بزخم درآیم
تا ز چو دیدم زمانش ندهم یکدم
تا بنمایم وثاق و حجره و جایم
گرد پلاس خر دریده نگردم
گنبد سیمین همی خوهد دل و رایم
گر بودم سیم کار گردد چون زر
ور نبود سیم لوس و لابه فزایم
یا بخریدار سیمناک فریبم
یا بتضرع که مرد دنگ گدایم
نرم کنم تار را گهی بدرشتی
گاه غلام باره را چو میره سپایم
تازی گرگم بوقت بره ربودن
پیش شبانان شکوه نوحه سرایم
خوه بدرشتی و خوه بنرمی با تاز
آخر خیری کنم که دیر نپایم
دعوت تازان کنم همی بشب عید
زانکه ندانم بروز عید کجایم
در شب شوال کودکانرا تا روز
گاه ببندم شوال و گاه گشایم
برفکنمشان بیکدگر که ب . . . ایند
بر لب . . . نشان بکینه دندان خایم
چون بتفاریق گای گای بیارند
من ز میان دو اسوزکی بربایم
تازان پرسند کیستی تو بگویم
من ز در بنده زادگان خدایم
سعد دول اینسخن ندارد باور
تا بشب عید خدمتی بنمایم
اسعد سعد آنکه سعد اکبر گوید
تاج سرت نی که خاک پای تو شایم
زو بکف آرم نوای دعوت تازان
زانکه ز ایام عید تا بتوانم
گرچه بشعر اندرون ز کدیه گرانی است
من بچنین شعر بر درش نه گدایم
هزل روا دارد از فرخجی این شعر
گر بچنین شعر مرو را بستایم
هر نفسی تاز را بزخم درآیم
تا ز چو دیدم زمانش ندهم یکدم
تا بنمایم وثاق و حجره و جایم
گرد پلاس خر دریده نگردم
گنبد سیمین همی خوهد دل و رایم
گر بودم سیم کار گردد چون زر
ور نبود سیم لوس و لابه فزایم
یا بخریدار سیمناک فریبم
یا بتضرع که مرد دنگ گدایم
نرم کنم تار را گهی بدرشتی
گاه غلام باره را چو میره سپایم
تازی گرگم بوقت بره ربودن
پیش شبانان شکوه نوحه سرایم
خوه بدرشتی و خوه بنرمی با تاز
آخر خیری کنم که دیر نپایم
دعوت تازان کنم همی بشب عید
زانکه ندانم بروز عید کجایم
در شب شوال کودکانرا تا روز
گاه ببندم شوال و گاه گشایم
برفکنمشان بیکدگر که ب . . . ایند
بر لب . . . نشان بکینه دندان خایم
چون بتفاریق گای گای بیارند
من ز میان دو اسوزکی بربایم
تازان پرسند کیستی تو بگویم
من ز در بنده زادگان خدایم
سعد دول اینسخن ندارد باور
تا بشب عید خدمتی بنمایم
اسعد سعد آنکه سعد اکبر گوید
تاج سرت نی که خاک پای تو شایم
زو بکف آرم نوای دعوت تازان
زانکه ز ایام عید تا بتوانم
گرچه بشعر اندرون ز کدیه گرانی است
من بچنین شعر بر درش نه گدایم
هزل روا دارد از فرخجی این شعر
گر بچنین شعر مرو را بستایم
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱ - سوزنیم
سوزنیم، موم دل و خاره . . . ر
پیرترین روی شکر پاره . . . ر
قاضی دعوی مرا نشنود
تا نبرم سوی زنش پاره . . . ر
هر که به بیاعی من . . . ن فروخت
سود کند هر شب صد باره . . . ر
زیر کتان آنگه چون دانگ سنگ
خایه همیدارم چون یاره . . . ر
هرکه عمل کرد بدیوان من
خایه برو جامگی و واره . . . ر
طفل بدم خفته بگهواره در
خاسته چون دسته گهواره . . . ر
برزمی اکنون چو بغلطم، ستان
ساید بر کوکب سیاره . . . ر
از در نظاره نیم من ولیک
هست مرا از در نظاره . . . ر
از پی تازان غریب آزمای
کرده مرا از وطن آواره . . . ر
عاجز و بیچاره من گشته یار
کرده مرا عاجز و بیچاره . . . ر
تاز نماندست که نسپوختم
در گذر تیزش صد باره . . . ر
بوی دهان نوش کند مغز پاک
هین که حکیم آمد و سرباره . . . ر
پیرترین روی شکر پاره . . . ر
قاضی دعوی مرا نشنود
تا نبرم سوی زنش پاره . . . ر
هر که به بیاعی من . . . ن فروخت
سود کند هر شب صد باره . . . ر
زیر کتان آنگه چون دانگ سنگ
خایه همیدارم چون یاره . . . ر
هرکه عمل کرد بدیوان من
خایه برو جامگی و واره . . . ر
طفل بدم خفته بگهواره در
خاسته چون دسته گهواره . . . ر
برزمی اکنون چو بغلطم، ستان
ساید بر کوکب سیاره . . . ر
از در نظاره نیم من ولیک
هست مرا از در نظاره . . . ر
از پی تازان غریب آزمای
کرده مرا از وطن آواره . . . ر
عاجز و بیچاره من گشته یار
کرده مرا عاجز و بیچاره . . . ر
تاز نماندست که نسپوختم
در گذر تیزش صد باره . . . ر
بوی دهان نوش کند مغز پاک
هین که حکیم آمد و سرباره . . . ر
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴ - تا سر من همی بود بر دوش
. . . ن ترک من، آن بت سیمین
هست سرخ و سپید و گرد و سمین
. . . ایر از آن . . . ن بعافیت هر شب
سیم بستر کند، سمن بالین
تنگ حلقه است . . . ن چو خاتم و ایر
در نشیند بخاتمش چو نگین
نه همه . . . ن چو یکدیگر باشد
نه همه میوه ای بود شیرین
فرق چندان بود ز . . . ن تا . . . ن
کز زمین، تا بآسمان برین
طبع کش سرد باشد و ناخوش
رخ کند زرد و دل کند غمگین
نرود همچو من بجز ره . . . ن
هرکه با خویشتن ندارد کین
نرود همچو من بجز ره . . . ن
هرکه با خویشتن ندارد کین
از سرین نیست در جهان خوشتر
سال ها من بیازمودم این
تا سر من همی بود بر دوش
در دل من بود امید سرین
هست سرخ و سپید و گرد و سمین
. . . ایر از آن . . . ن بعافیت هر شب
سیم بستر کند، سمن بالین
تنگ حلقه است . . . ن چو خاتم و ایر
در نشیند بخاتمش چو نگین
نه همه . . . ن چو یکدیگر باشد
نه همه میوه ای بود شیرین
فرق چندان بود ز . . . ن تا . . . ن
کز زمین، تا بآسمان برین
طبع کش سرد باشد و ناخوش
رخ کند زرد و دل کند غمگین
نرود همچو من بجز ره . . . ن
هرکه با خویشتن ندارد کین
نرود همچو من بجز ره . . . ن
هرکه با خویشتن ندارد کین
از سرین نیست در جهان خوشتر
سال ها من بیازمودم این
تا سر من همی بود بر دوش
در دل من بود امید سرین
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۹ - عقل و جانم برد شوخی آفتی بتیاره ای
تاز بازم ایر من در . . . ن هر زن باره ای
زین مناره شبه ابری . . . یگان چون باره ای
بدرگی، سرخی، درازی، کفته ای، آشفته ای
کافری، . . . س دشمنی، . . . ن دوستی، . . . ن باره ای
فاخته طوقی، شتر لفجی، غضنفر گردنی
خر سری، غژغا و موئی، اعوری، عیاره ای
زین سرایوئی، یک اندامی، درشتی، یردلی
مغ کلاهی، مغ روی، بر آب رود افشاره ای
بد . . . سی، جغریق کاری، پای لغزی، سرزنی
بلغم اندازی، کلی، سرگبن کشی، گه خواره ای
پر خدوئی، زشتخوئی، خیره روئی، خربطی
چوب کوبی، آهن و پولاد و سنگ خاره ای
معده کوبی، ناف کاوی، دل دری، شش افکنی
گرده گون رود آکنی، تن سوزه ای، . . . ن خاره ای
دوغ ریزی، رب روی، لوطی نژادی، . . . ن دری
عاشق . . . نی که دارد درگه و در ساره ای
تیز خشمی، زود خشنودی، قناعت پیشه ای
داروی هر دردمندی، چاره بیچاره ای
بینی اندر گبر کان تا ز تن چون بنگری
کوه تازی، تاز بینی در بن هر تازه ای
هرزمان در رومه گه بیزمن چون بنگری
هر نخی چون دانگ سنگی هر رگی چون باره ای
گاه . . . ن گردنش بینی برابر داشته
پیر پنجه ساله را با کودک گهواره ای
از سر نیمور من هرگز کجا بیرون شود
عشق هر سرگین فروشی، مهر هر . . . ن پاره ای
هرکرازین . . . ر سرخ و سخت من درخور بود
رایگان . . . یان کنم بی رشوت و بی تاره ای
ایری سخت رایگا آواز در عالم زدم
تا بدین آواز باز آیند هر آواره ای
خوردن ایر مرا بر خیره گر منکر شدند
دیدنش اجرای . . . لانرا کم از نظاره ای
چون سنائی شاعری برسازم از نیمور اگر
بر سر نیمور ترساوار بندم شاره ای
هم بر آنوزن سنائی گفت سلمانی بچه
عقل و جانم برد شوخی، آفتی، پتیاره ای
زین مناره شبه ابری . . . یگان چون باره ای
بدرگی، سرخی، درازی، کفته ای، آشفته ای
کافری، . . . س دشمنی، . . . ن دوستی، . . . ن باره ای
فاخته طوقی، شتر لفجی، غضنفر گردنی
خر سری، غژغا و موئی، اعوری، عیاره ای
زین سرایوئی، یک اندامی، درشتی، یردلی
مغ کلاهی، مغ روی، بر آب رود افشاره ای
بد . . . سی، جغریق کاری، پای لغزی، سرزنی
بلغم اندازی، کلی، سرگبن کشی، گه خواره ای
پر خدوئی، زشتخوئی، خیره روئی، خربطی
چوب کوبی، آهن و پولاد و سنگ خاره ای
معده کوبی، ناف کاوی، دل دری، شش افکنی
گرده گون رود آکنی، تن سوزه ای، . . . ن خاره ای
دوغ ریزی، رب روی، لوطی نژادی، . . . ن دری
عاشق . . . نی که دارد درگه و در ساره ای
تیز خشمی، زود خشنودی، قناعت پیشه ای
داروی هر دردمندی، چاره بیچاره ای
بینی اندر گبر کان تا ز تن چون بنگری
کوه تازی، تاز بینی در بن هر تازه ای
هرزمان در رومه گه بیزمن چون بنگری
هر نخی چون دانگ سنگی هر رگی چون باره ای
گاه . . . ن گردنش بینی برابر داشته
پیر پنجه ساله را با کودک گهواره ای
از سر نیمور من هرگز کجا بیرون شود
عشق هر سرگین فروشی، مهر هر . . . ن پاره ای
هرکرازین . . . ر سرخ و سخت من درخور بود
رایگان . . . یان کنم بی رشوت و بی تاره ای
ایری سخت رایگا آواز در عالم زدم
تا بدین آواز باز آیند هر آواره ای
خوردن ایر مرا بر خیره گر منکر شدند
دیدنش اجرای . . . لانرا کم از نظاره ای
چون سنائی شاعری برسازم از نیمور اگر
بر سر نیمور ترساوار بندم شاره ای
هم بر آنوزن سنائی گفت سلمانی بچه
عقل و جانم برد شوخی، آفتی، پتیاره ای
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰ - ای راه ترا دلیل مردی
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۶ - نظامی گشنیز خورد
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۳۱ - روی نیاز
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۳ - بشنو حکایتی ز من
کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون
سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است
ططناز و پر هراس و چو پستانست در لباس
کناس و دیر آس و میانش رگ آور است
نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر
نیمور و بوالعمیر است کنده چو کند راست
اندر شود به . . . ونها این ایر دزد وار
. . . ایه چو دیده بانی استاده بر درست
چون . . . ایه طاق طاق کند . . . ایه چاک چاک
در بسترم تو گوئی میدان نو درست
من دوش خفته بودم در بستر از قضا
گفتم بلای در کشاده در اندرست
در اوفتاد بدین بوالعمیر من
گوئی که سختیش چو یکی پای استرست
گفتا غلام خواهم چون ماه کنده ای
ورنه بدرم آنچه لحافست و چادرست
چو طاقتم نماند برون آمدم بدر
دیدم یکی غلام که گوئی صنوبرست
مست از نبید منکر و گم کرده راه خویش
موی زنخ درشت تو گوئی که کنگر است
برتافتم ازو رخ و گفتا که ای حکیم
خواهی تو میهمانی کو مست چون خرست
گفتم چرا نخواهم برخیز و اندر آی
کامشب ترا کتاب زمانست و شاعرست
من چون یکی دو . . . ادم ووار خود بخواب بود
آنجا ببوفتاد که گوئی نه جانور است
من دست پیش بردم و بگشاده بند او
تا . . . دلش سخت فربه یا سخت لاغر است
دیدم برهنه . . . ونی سرخ و سفید و گرد
. . . ونی نبود . . . ون که یکی باغ بی درست
بسیار بوسه دادم و پس برنهادمش
گفتم به . . . ون فراخی خلقیت چاکر است
آ . . . دو . . . رد کردم و آگاهیش نبود
گوئی که مست خفته بنزدیک مادر است
بگرفتم و فشردم اندر میان پاش
گفتمش آرزوی . . . ون تو امشب مزور است
خوش خسب و دیر خیز و مترس از بلای ایر
کت باک نیست گر همه گر ز سکندر است
بشنو حکایتی ز من از وصف ایر من
کز ایرهای سخت همین عنبرتر است
سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است
ططناز و پر هراس و چو پستانست در لباس
کناس و دیر آس و میانش رگ آور است
نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر
نیمور و بوالعمیر است کنده چو کند راست
اندر شود به . . . ونها این ایر دزد وار
. . . ایه چو دیده بانی استاده بر درست
چون . . . ایه طاق طاق کند . . . ایه چاک چاک
در بسترم تو گوئی میدان نو درست
من دوش خفته بودم در بستر از قضا
گفتم بلای در کشاده در اندرست
در اوفتاد بدین بوالعمیر من
گوئی که سختیش چو یکی پای استرست
گفتا غلام خواهم چون ماه کنده ای
ورنه بدرم آنچه لحافست و چادرست
چو طاقتم نماند برون آمدم بدر
دیدم یکی غلام که گوئی صنوبرست
مست از نبید منکر و گم کرده راه خویش
موی زنخ درشت تو گوئی که کنگر است
برتافتم ازو رخ و گفتا که ای حکیم
خواهی تو میهمانی کو مست چون خرست
گفتم چرا نخواهم برخیز و اندر آی
کامشب ترا کتاب زمانست و شاعرست
من چون یکی دو . . . ادم ووار خود بخواب بود
آنجا ببوفتاد که گوئی نه جانور است
من دست پیش بردم و بگشاده بند او
تا . . . دلش سخت فربه یا سخت لاغر است
دیدم برهنه . . . ونی سرخ و سفید و گرد
. . . ونی نبود . . . ون که یکی باغ بی درست
بسیار بوسه دادم و پس برنهادمش
گفتم به . . . ون فراخی خلقیت چاکر است
آ . . . دو . . . رد کردم و آگاهیش نبود
گوئی که مست خفته بنزدیک مادر است
بگرفتم و فشردم اندر میان پاش
گفتمش آرزوی . . . ون تو امشب مزور است
خوش خسب و دیر خیز و مترس از بلای ایر
کت باک نیست گر همه گر ز سکندر است
بشنو حکایتی ز من از وصف ایر من
کز ایرهای سخت همین عنبرتر است
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۱۵ - اشرف ابریشمی
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۱۷ - دیوان رشیدالدین
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵
باز دارد عشق در آغوش بیهوشی مرا
غم مهیّا میکند اسباب مدهوشی مرا
با زبان بیزبانی میکنم تقریر شوق
کرده ذوق گفتگو سرگرم خاموشی مرا
مدّتی شد تا ز معراج قبول افکنده است
طرّة او در سیه چاه فراموشی مرا
خلعت سر تا به پایی دوختم از داغ عشق
چشم مستش کرد تکلیف سیهپوشی مرا
دیدهام تا حلقههای زلف چین بر چین او
میشود فیّاض ذوق حلقه در گوشی مرا
غم مهیّا میکند اسباب مدهوشی مرا
با زبان بیزبانی میکنم تقریر شوق
کرده ذوق گفتگو سرگرم خاموشی مرا
مدّتی شد تا ز معراج قبول افکنده است
طرّة او در سیه چاه فراموشی مرا
خلعت سر تا به پایی دوختم از داغ عشق
چشم مستش کرد تکلیف سیهپوشی مرا
دیدهام تا حلقههای زلف چین بر چین او
میشود فیّاض ذوق حلقه در گوشی مرا
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
تنم از رنج و بلا مایهده ایّوبست
صبر ایّوب اگر چارهگر آید خوبست
ای که از یوسف گمگشته نشان میطلبی
گذرش بر در محنتکدة یعقوبست
مددی گریه که وصلش ز خدا میطلبم
بهر تأثیر دعا چشم تری مطلوبست
حاجتی نیست به اصلاح خط خوب ترا
که خط ساخته پیش همه کس مقبولست
کس ندانست که از وی به چه نسبت راضی است
آنکه فیّاض درین شهر بدو منسوبست
صبر ایّوب اگر چارهگر آید خوبست
ای که از یوسف گمگشته نشان میطلبی
گذرش بر در محنتکدة یعقوبست
مددی گریه که وصلش ز خدا میطلبم
بهر تأثیر دعا چشم تری مطلوبست
حاجتی نیست به اصلاح خط خوب ترا
که خط ساخته پیش همه کس مقبولست
کس ندانست که از وی به چه نسبت راضی است
آنکه فیّاض درین شهر بدو منسوبست
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱
عشق بازی جستجوی یار در دل کردنست
عمر خود را صرف در تحصیل حاصل کردنست
سهل باشد بر خود آسان کردن مشکل ولی
مشکل آسان را ز شغل عشق مشکل کردنست
گر کنی تقریر مطلبهای عالم علم نیست
مغز دانش صبر بر تقریر جاهل کردنست
خنده دزدیدذن به کنج لب در اثنای عتاب
شهد کوثر چاشنی گیر هلاهل کردنست
کیمیای دل به دست آوردن جنس است و بس
مهر با ناجنس رنج خویش باطل کردنست
راحتی کاسایش جنّت بلاگردان اوست
خواب خوش در سایه شمشیر قاتل کردنست
عمر خود را صرف در تحصیل حاصل کردنست
سهل باشد بر خود آسان کردن مشکل ولی
مشکل آسان را ز شغل عشق مشکل کردنست
گر کنی تقریر مطلبهای عالم علم نیست
مغز دانش صبر بر تقریر جاهل کردنست
خنده دزدیدذن به کنج لب در اثنای عتاب
شهد کوثر چاشنی گیر هلاهل کردنست
کیمیای دل به دست آوردن جنس است و بس
مهر با ناجنس رنج خویش باطل کردنست
راحتی کاسایش جنّت بلاگردان اوست
خواب خوش در سایه شمشیر قاتل کردنست
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۲۹
عمدا اگر به یاد تو مشکل توان رسید
گاهی امید هست که غافل توان رسید
گمگشتگی کرشمة رهبر نمیکشد
گر بگذری ز جاده به منزل توان رسید
چندین مچین به خویش که گر بگذری ز خویش
یک مشت خون به دامن قاتل توان رسید
عصیان اگر کنی ز خدا بیخبر مباش
گاهی به حق ز وادی باطل توان رسید
با تن هوای صحبت پاکان صواب نیست
گر بشکتنی سفینه به ساحل توان رسید
دیوانه از کجا و حریم ادب کجا
آنجا به پای مردم عاقل توان رسید
هرگز گمان مبر که به عشرتگه قبول
بیرنج راه و طیّ منازل توان رسید
زحمت مکش که صحبت دیدار و دیده نیست
آنجا عجب اگر به دلایل توان رسید
زخمی دوست کم نبود از شهید غیر
گر نه بکشتة تو به بسمل توان رسید
گر بوسة کفش ندهد دست، چون قلم
گاهی به دست بوس انامل توان رسید
فیّاض اگر عنایت برقی رسا بود
از سبزة امید به ساحل توان رسید
گاهی امید هست که غافل توان رسید
گمگشتگی کرشمة رهبر نمیکشد
گر بگذری ز جاده به منزل توان رسید
چندین مچین به خویش که گر بگذری ز خویش
یک مشت خون به دامن قاتل توان رسید
عصیان اگر کنی ز خدا بیخبر مباش
گاهی به حق ز وادی باطل توان رسید
با تن هوای صحبت پاکان صواب نیست
گر بشکتنی سفینه به ساحل توان رسید
دیوانه از کجا و حریم ادب کجا
آنجا به پای مردم عاقل توان رسید
هرگز گمان مبر که به عشرتگه قبول
بیرنج راه و طیّ منازل توان رسید
زحمت مکش که صحبت دیدار و دیده نیست
آنجا عجب اگر به دلایل توان رسید
زخمی دوست کم نبود از شهید غیر
گر نه بکشتة تو به بسمل توان رسید
گر بوسة کفش ندهد دست، چون قلم
گاهی به دست بوس انامل توان رسید
فیّاض اگر عنایت برقی رسا بود
از سبزة امید به ساحل توان رسید
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸۲
ای جهانی به عبودیّت خاصت مختصّ
پیش لطف تو مساوی چه اعمّ و چه اخصّ
عقل کلّ تا ابدت حصر فضایل نکند
کاین حسابیست که هرگز نشود مستخلص
گنج تنزیل که شد مجمع اخلاص و کمال
صفت خُلق ترا راوی اخبار و قصص
صفت جود تو جنسی است که دارد ز عموم
در همه نوع سرایت چو در افراد خِصص
جبر نقصان تو فیّاض تمامیّت اوست
دراتّم درج بود هر چه کم آرد انقص
پیش لطف تو مساوی چه اعمّ و چه اخصّ
عقل کلّ تا ابدت حصر فضایل نکند
کاین حسابیست که هرگز نشود مستخلص
گنج تنزیل که شد مجمع اخلاص و کمال
صفت خُلق ترا راوی اخبار و قصص
صفت جود تو جنسی است که دارد ز عموم
در همه نوع سرایت چو در افراد خِصص
جبر نقصان تو فیّاض تمامیّت اوست
دراتّم درج بود هر چه کم آرد انقص
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۶۲
نه بهر آنکه عالم بر دلم تنگست مینالم
ولی بیناله بودن در قفس ننگست مینالم
گمان رحم اگر میداشتی کی ناله میکردم
دلم جمع است میدانم دلش سنگست مینالم
نه قانونی است در سوزم نه آهنگی است در سازم
دلم با ناله خوش دارد، هر آهنگست مینالم
کمان تیر آه نارسا زور دگر دارد
نفس را دستگاه ناله تا تنگست مینالم
در این پَیرانه سر منعم چه حاصل کردن از ناله
مرا تا قامت خم دید چون چنگ است، مینالم
مرا با تو اگر وصلست اگر هجرست میسوزم
ترا با من اگر صلح است اگر جنگ است مینالم
گهی چون بحر در جوشم گهی چون کوه خاموشم
ولی فیّاض مدهوشم به هر رنگست مینالم
ولی بیناله بودن در قفس ننگست مینالم
گمان رحم اگر میداشتی کی ناله میکردم
دلم جمع است میدانم دلش سنگست مینالم
نه قانونی است در سوزم نه آهنگی است در سازم
دلم با ناله خوش دارد، هر آهنگست مینالم
کمان تیر آه نارسا زور دگر دارد
نفس را دستگاه ناله تا تنگست مینالم
در این پَیرانه سر منعم چه حاصل کردن از ناله
مرا تا قامت خم دید چون چنگ است، مینالم
مرا با تو اگر وصلست اگر هجرست میسوزم
ترا با من اگر صلح است اگر جنگ است مینالم
گهی چون بحر در جوشم گهی چون کوه خاموشم
ولی فیّاض مدهوشم به هر رنگست مینالم
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۸۲
آینهام خیال تو تصویر میکنم
خود را ز سادگی به تو تعبیر میکنم
آیینه را ز دست تو بر سنگ میزنم
درد دلی به پیش تو تقریر میکنم
در مدرس زمانه ز تنزیل عافیت
خاموشی آیهایست که تفسیر میکنم
پشت کمان طعنه ز هر جا شود بلند
پهنای سینه را هدف تیر میکنم
در چشم خانه بی سر زلف تو روز هجر
نظّاره را زهر مژه زنجیر میکنم
ای آسمان بترس که هر شب به ضبط آه
من استخوان برای تو زهگیر میکنم
فیّاض جادویی نفسی بین که هر نفس
ملک پری برای تو تسخیر میکنم
خود را ز سادگی به تو تعبیر میکنم
آیینه را ز دست تو بر سنگ میزنم
درد دلی به پیش تو تقریر میکنم
در مدرس زمانه ز تنزیل عافیت
خاموشی آیهایست که تفسیر میکنم
پشت کمان طعنه ز هر جا شود بلند
پهنای سینه را هدف تیر میکنم
در چشم خانه بی سر زلف تو روز هجر
نظّاره را زهر مژه زنجیر میکنم
ای آسمان بترس که هر شب به ضبط آه
من استخوان برای تو زهگیر میکنم
فیّاض جادویی نفسی بین که هر نفس
ملک پری برای تو تسخیر میکنم