عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴١٨
خرم آزاده ئی که نشناسد
کسش اندر جهان ز جمع بشر
ز آنکه آنرا که مردمان دانند
یاد نارند ازو مگر که بشر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢١
دوش با خود نفسی مصلحت دنیا را
میزدم هندسه ئی در بدو در نیک امور
گاه میساختمی بر که و حوضی که در او
جز بکشتی نکند خیل خیالات عبور
گه بصحرای هوس از پی نظار گیان
باغها ساختمی متصل دور و قصور
گاهشان کردمی از حور چو فردوس برین
ز آنکه فردوس برین خوش نبود بی رخ حور
ناگهان گفت بگوش دل من هاتف غیب
کز جهان بیخبری بس که شدی مست غرور
رخت بر بند ازین خانه ظلمانی خاک
نور پاکی وطنت نیست بجز عالم نور
بود پیش از تو فراوان چه صدور و چه عظام
وین زمان نیست بجا غیر عظامی ز صدور
خانه ئی بر گذر سیل درین کهنه رباط
بچه کار آید ازو خانه خدا گشته نفور
خانه در عالم وحدت طلب ای ابن یمین
تا بار کانش ز دوران نرسد هیچ فتور
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢۴
روزی که فتوحی رسد از عالم غیبت
آن روز مبارک شمر و فال نکو گیر
ور به طلبی عمر گرانمایه مفرسای
از کهنه گرت کار بر آید کم نو گیر
در مسکن خویش ار نه بکامست معاشت
بار سفر آنجا که دلت خواست فرو گیر
ز آنکس که دل غمزده ات شاد نگردد
گر خود بمثل جان تو باشد کم او گیر
و از ابن یمین اینسخن از لطف معانی
بر لوح دلت ثبت کن و عادت و خو گیر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢۶
ز حالم نیست آگه کس که چون من
برنجم زین سپهر سخت پیکار
بتلخی میکشد در تنگ و بندم
چو شیرین دید طبعم نیشکر وار
اگر زین پس بر این سیرت بماند
نماند در دیار فضل دیار
دلا زو هم مبین شادی و غم را
که او را اختیاری نیست در کار
مقرر در ازل شد هر دو و اینک
نخواهد گشت اینصورت دگر بار
مرنج از بهر دنیا و مرنجان
مباش آزرده و کس را میازار
که هست و نیست یکسر بر گذار است
هر آنچت نیست آنرا هست پندار
بر ابن یمین گیتی نیرزد
بدان کز بهر او گیرند تیمار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢٨
زمستان و پیری و بیحاصلی
بدینصورت ار کرد باید سفر
ببینم بچشم آنچه گوشم شنید
که باشد سفر قطعه ئی از سقر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴١
صاحب اعظم غیاث ملک و دین هندو کزو
وعده شیرین بگیتی ماند خواهد یادگار
در جوابم گفت پیر کاردان یعنی خرد
کایجوان آخر چه میگوئی ز پیران شرم دار
خود همی دانی که در کتم عدم بودی که داد
نیک و بد را با وجودت داور گیتی قرار
هر چه امید دلت باشد بدان خواهی رسید
گر بود تقدیر یزدانیت با تدبیر یار
ور خلاف آرزو رفتست فرمان در ازل
رنجه کم شو کز تمنا بر نیاید هیچ کار
چون بد و نیک جهان یکسر بحکم خالق است
پس بمخلوق ار خرد داری مباش امیدوار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴٢
طبع انسانی بدان مفطور شد
کو ز دنیا وی نخواهد گشت سیر
کی توان کردن سبوئی پر ز آب
کآنچه از بالا در آمد شد ز زیر
در ره مردی ز مردن غم مخور
مرد بیدل هم بمیرد هم دلیر
دل منه بر کار دنیا بهر آنک
زود بینی انقلاب او نه دیر
از کمان چرخ و تیر حادثات
می نخواهد جست نه آهو نه شیر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴٨
کاری که لطف پای نهد در میان آن
آید بسان زر طلا پاک و بی عیار
و آنجا که عنف دست تغلب بر آورد
بینی گسسته اشتر دیوانه را مهار
از عنف با کناره و با لطف همعنان
تا جهد ممکنست همی باش زینهار
وین پند یاد گیر کز ابن یمین بماند
در روزگار اهل خرد را بیادگار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵٢
مرا نام اگر نیک و گر بد بود
چو رفتم از آنم چه فخر و چه عار
کسی را سزد فخر و ار عار بود
که ماند ز من در جهان یادگار
پس از من اگر هر چه باشد رواست
چو من دامن افشانده ام زین غبار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵٧
نیست مغبون نبزد عقل کسی
که بزرگی خرد بسیم و بزر
مال بهر بقای جاه نهند
ور نه ناید بهیچ کار دگر
گر تمتع نباشد از زر و سیم
چه زر و سیم و چه سفال و حجر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶٢
اگر تنعم و دولت دهد بپوش و بخور
بدوستانت بده آنچه از تو ماند باز
وگر مخالف طبع تو نغمه ئی سازد
مرنج و نیز مرنجان و جان و دل مگداز
که روزگار حرونست و ناگهان بر مد
نه مال ماند و منصب نه جاه ماند و ناز
چنانکه گفته درآنقطعه آنحکیم خرد
زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶۵
گر که سیم و زر بسیار بود نادانرا
مرد داناش بمردم نشمارد هرگز
ابله ار چند پر از زور بود لیک به رأی
گر چه بیزور بود بشکند او را گربز
آب اگر چند عفن گشته بود در شمرش
می نخواهد شدن از کشتن آتش عاجز
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨٠
آن دل که داشتم ز وی آزادگی طمع
در چار میخ طبع گرفتار دیدمش
چون نقطه تا نهاد قدم در میان کار
سرگشته گرد خویش چو پرگار دیدمش
وقتست اگر چو سایه نشیند بگوشه ئی
ز آنک آفتاب بر سر دیوار دیدمش
حاجت بگلشنش نبود چون ز روی و موی
بشکفته شنبلید و سمنزار دیدمش
با اینهمه چو ابن یمین گر چه مجرم است
واثق بعفو شامل دادار دیدمش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨١
ای بسا فیلسوف کارآگاه
که بمردی ببرد کار از پیش
چون رسیدش زمان آنکه خورد
نوش دولت زدش نحوست نیش
وی بسا غافل زمانه که یافت
حظ وافر ز بخت بیش از پیش
نیست نکبت ز غفلت مردم
نیست دولت ز فکر دور اندیش
چون چنین است عاقلان دانند
که کسی را نخواسته است بخویش
تیرها را غرض بود قربان
تا که را راست میرود از کیش
نرهد کس بعقل ازین دریا
سر کشتی نزد کسی به سریش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨٣
آنکس که مهیا بودش وجه معاش
وز دور فلک نباشدش هیچ خراش
دانم بکمالش نرسد نقصانی
بر خاطر اگر بگذرد اندیشه ماش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩٢
دشمن خورد را حقیر مدار
خواه بیگانه باش و خواهی خویش
زانکه چون آفتاب مشهورست
آنچه گفتند زیرکان زین پیش
که ز رمح بلند قد ناید
آنچه سوزن کند به خوردی خویش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩٨
سخن بکری بود نوزاده فکر
گرامی دار همچون جان پاکش
چو سروش هست میل سربلندی
اگر بر هر خس آویزی چو تاکش
برسم جاهلیت کرده باشی
بگاه زندگی در زیر خاکش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠۵
گر بعیب انقلاب روزگار بی ثبات
میکشد ابن یمین از آشنائی سرزنش
مشفقی فرزانه ئی باید زهر تهمت بری
تا بگوش جان فرو خواند به پیغام از منش
کز صروف روزگار ایمن بود هر سفله طبع
رنج دل باشد نصیب مردم والامنش
عقل کاراگاه داند کز خطر خیزد خطر
وین قضا بر لوح دلها از قلم شد منقش
شهره افاق گردد هر شجاع مفتخم
در خمول ذکر ماند هر جبان مرتعش
درجهان وقتی رواج زر همی آید پدید
کاندراتش بارها پالایدش زرگر زغش
سکه نتواند تصرف کردن اندر سیم و زر
تا ز پولادش نگردد چهره اول منخدش
کر که باور می ندارد بی ثباتی جهان
از برای او بائین مثل گویند غش
و انکه چون ابن یمین از کار دهر آگاه نیست
گو ببین احوال خوارزم از پی سلطان تکش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠٧
مرا سپهر چو نراد مهره دزد آمد
که دانه دل ازادگان بود خصلش
هر آن خدنگ بلا کز کمان چرخ جهد
درون سینه فرزانگان بود نصلش
گرش عنایت و گر بیعنایتی رواست
که این بنا چه فتادست بی ثبات اصلش
جهان و هر چه درو هست فارغیم ازان
که داغ هجر نیرزد تنعم وصلش
نبود حبل مودت میان ما و جهان
و کر که بود بهمت همی کنم فصلش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠٨
هر که وجه معاش خود دارد
وز کسی هم نمیرسد ستمش
در جهان پادشاه وقت خودست
چیست از پادشاه وقت کمش