عبارات مورد جستجو در ۳۱۴۱ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۶
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۳
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۰
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۸۸
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱۴
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۳۷
حزین لاهیجی : اشعار عربی
شمارهٔ ۳
کفی الدهر برداً لارتعاد مفاصلی
ألست بکافٍ عبرهًٔ للافاضل
صعدت مراقی المجد و العلم والعلیٰ
فلم أرَ رحباً لیتنی فی الاسافل
سقانی کؤُوس السمّ کفّی سماحهٔ
حوتنی الرّزایا باکتساب الفضائل
و فی طخیهٌٔ عمیاء عُشتُ منکّراً
یُفارقنی ظلّی لفقد الاماثل
ندیمی شجون السّجن فی خَبَل الهویٰ
کفانی زفیری عن صفیر العنادل
تسامرنی الازمان بُعداً من الکریٰ
یکرّرنی الاسجاع هزّ الغوائل
ألست بکافٍ عبرهًٔ للافاضل
صعدت مراقی المجد و العلم والعلیٰ
فلم أرَ رحباً لیتنی فی الاسافل
سقانی کؤُوس السمّ کفّی سماحهٔ
حوتنی الرّزایا باکتساب الفضائل
و فی طخیهٌٔ عمیاء عُشتُ منکّراً
یُفارقنی ظلّی لفقد الاماثل
ندیمی شجون السّجن فی خَبَل الهویٰ
کفانی زفیری عن صفیر العنادل
تسامرنی الازمان بُعداً من الکریٰ
یکرّرنی الاسجاع هزّ الغوائل
غبار همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۸
من از میخانه زان رو ناگزیرم
که جز می نیست آبی در خمیرم
بیا ساقی که در وقت جوانی
به بازی کرد چرخ پیر پیرم
زپای افتاده ام هنگام رحم است
اَلا ای آنکه گفتی دستگیرم
همای اوج تقدیسم که چون جغد
ز ویران جهان آید صفیرم
ایا خرمن خدا بر خوشه چینان
گرت رحمی است مسکین و فقیرم
به من بس مهر دارد مادر دهر
که از پستان محنت داده شیرم
فکندم خون دل را ره به مژگان
که نقش غم بماند در ضمیرم
رساند زخم کاری زود زودم
فرستد مرهم امّا دیر دیرم
از آن ابرو زند گاهی به تیغم
وزان مژگان کشد گاهی به تیرم
گهی در پای قدّش پای بندم
گهی در دست زلفش دست گیرم
که جز می نیست آبی در خمیرم
بیا ساقی که در وقت جوانی
به بازی کرد چرخ پیر پیرم
زپای افتاده ام هنگام رحم است
اَلا ای آنکه گفتی دستگیرم
همای اوج تقدیسم که چون جغد
ز ویران جهان آید صفیرم
ایا خرمن خدا بر خوشه چینان
گرت رحمی است مسکین و فقیرم
به من بس مهر دارد مادر دهر
که از پستان محنت داده شیرم
فکندم خون دل را ره به مژگان
که نقش غم بماند در ضمیرم
رساند زخم کاری زود زودم
فرستد مرهم امّا دیر دیرم
از آن ابرو زند گاهی به تیغم
وزان مژگان کشد گاهی به تیرم
گهی در پای قدّش پای بندم
گهی در دست زلفش دست گیرم
غبار همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵
با خویشتن فتاد مگر باز کار من
کآشفته شد چون طالع من روزگار من
زاهد کنون که پند تو در من اثر نکرد
پرهیز کن که در تو نیفتد شرار من
آهسته ساربان که زپای اوفتاده است
در زیر بار غم شتر راهوار من
روزی شود ز دام غمم مرغ دل خلاص
کز یکدگر گسسته شود پود و تار من
یا رب ترحمی که بدین پیکر ضعیف
سخت است پایداری روز شمار من
یا قطره ای ببار به خاکم ز ابر لطف
یا برمکش ز خاک، تن خاکسار من
پا تا به سر زخون دلم لاله گون شوی
گر بگذری چون اشک روان از کنار من
ای دل صبور باش که آخر به یُمن عشق
خواهد شدن به جانب کیوان غبار من
کآشفته شد چون طالع من روزگار من
زاهد کنون که پند تو در من اثر نکرد
پرهیز کن که در تو نیفتد شرار من
آهسته ساربان که زپای اوفتاده است
در زیر بار غم شتر راهوار من
روزی شود ز دام غمم مرغ دل خلاص
کز یکدگر گسسته شود پود و تار من
یا رب ترحمی که بدین پیکر ضعیف
سخت است پایداری روز شمار من
یا قطره ای ببار به خاکم ز ابر لطف
یا برمکش ز خاک، تن خاکسار من
پا تا به سر زخون دلم لاله گون شوی
گر بگذری چون اشک روان از کنار من
ای دل صبور باش که آخر به یُمن عشق
خواهد شدن به جانب کیوان غبار من
غبار همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸
غبار همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴
بجانم کارگر شد زهر و ساقی راست تریاقی
به تلخی جان شیرین می سپارم رحمی ای ساقی
ز راه شوخی آلوده به شکّرخنده دشنامی
علاج درد ما کردی به زهر آلوده تریاقی
طبیبان را بسوزد دل چو بیماری سپارد جان
طبیبی عامداً ساع به قتلی بل و احراقی
شرار آه جانم سوختی تا بودمت عاشق
فلما صرت مشتاقا جری دمغی لاعراقی
زدرد اشتیاقم بر لب آمد جان و می ترسم
نماند فرصتم چندان که گویم شرح مشتاقی
ز دیوان ازل رزقم اگر پیمود میآمد
غلط باشد به حق آموختن آیین رزاقی
نیارد صفحه طاقت تا نویسم شرح هجران را
مگر از پاره های دل فراهم گردد اوراقی
به تلخی جان شیرین می سپارم رحمی ای ساقی
ز راه شوخی آلوده به شکّرخنده دشنامی
علاج درد ما کردی به زهر آلوده تریاقی
طبیبان را بسوزد دل چو بیماری سپارد جان
طبیبی عامداً ساع به قتلی بل و احراقی
شرار آه جانم سوختی تا بودمت عاشق
فلما صرت مشتاقا جری دمغی لاعراقی
زدرد اشتیاقم بر لب آمد جان و می ترسم
نماند فرصتم چندان که گویم شرح مشتاقی
ز دیوان ازل رزقم اگر پیمود میآمد
غلط باشد به حق آموختن آیین رزاقی
نیارد صفحه طاقت تا نویسم شرح هجران را
مگر از پاره های دل فراهم گردد اوراقی
نیر تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳
سر گران تا کی ز من ساقی بده رطلی گرانم
کز سبک مغزی ز پای افکند دور آسمانم
شیشۀ صبرم شکست از سنگ عبرت چرخ گردون
خون بدست آر یکی در سایۀ خم ده امانم
بر جبین از من میفکن عقده چون ناخوانده مهمان
کز کهن دردی کشان صفۀ ابن آستانم
طرۀ پرچین بدستم ده که از باد مخالف
اندرین بحر معلق سرنگون شد باد بانم
چوندل شب تیره روزم دیده از چشمم میفکن
کاب حیوان است در جوبارۀ طبع روانم
مام دهرم خم نشین غصه کرد از چشم بد چون
دید کاندر مهد عهد اینک فلاطون زمانم
کز سبک مغزی ز پای افکند دور آسمانم
شیشۀ صبرم شکست از سنگ عبرت چرخ گردون
خون بدست آر یکی در سایۀ خم ده امانم
بر جبین از من میفکن عقده چون ناخوانده مهمان
کز کهن دردی کشان صفۀ ابن آستانم
طرۀ پرچین بدستم ده که از باد مخالف
اندرین بحر معلق سرنگون شد باد بانم
چوندل شب تیره روزم دیده از چشمم میفکن
کاب حیوان است در جوبارۀ طبع روانم
مام دهرم خم نشین غصه کرد از چشم بد چون
دید کاندر مهد عهد اینک فلاطون زمانم
نیر تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۱۲
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۱۴
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۲۱
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۳۳
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۳۹
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۵
گفتم هوای زلف تو از سر بدر کنم
ترسم کم عمر در سر اینکار سر کنم
از قیل و قال مدرسه نگشود کار دل
رفتم بخانقاه که فکر ذکر کنم
بگرفت دل ز صحبت ابنای روزگار
خرّم دمی که راه خرابات سرکنم
خوش بود دل ز ذوق وصالت ولی چه سود
مهلت نداد هجر که شب را سحر کنم
کارم ز دست رفت یکی دیده باز کن
تا سینه پیش تیر نگاهت سپر کنم
خامان دلفسرده ندارند سوز عشق
تا کی حدیث دل بر هر بیخبر کنم
من کز شراب لعل تو مستم ز روز عهد
دامن کجا ز بادۀ انگور تر کنم
نیرّ هوای صحبت رندانم آرزوست
تا چند همزبانی این گاو و خر کنم
ترسم کم عمر در سر اینکار سر کنم
از قیل و قال مدرسه نگشود کار دل
رفتم بخانقاه که فکر ذکر کنم
بگرفت دل ز صحبت ابنای روزگار
خرّم دمی که راه خرابات سرکنم
خوش بود دل ز ذوق وصالت ولی چه سود
مهلت نداد هجر که شب را سحر کنم
کارم ز دست رفت یکی دیده باز کن
تا سینه پیش تیر نگاهت سپر کنم
خامان دلفسرده ندارند سوز عشق
تا کی حدیث دل بر هر بیخبر کنم
من کز شراب لعل تو مستم ز روز عهد
دامن کجا ز بادۀ انگور تر کنم
نیرّ هوای صحبت رندانم آرزوست
تا چند همزبانی این گاو و خر کنم