عبارات مورد جستجو در ۸۹۹ گوهر پیدا شد:
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۹
چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی
که صبح فام شد از راه و شام‌گون آمد
در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف
چو تیغ زنگ زده در میان خون آمد
میار طعنه در آن کش سموم بادیه سوخت
که آن سفر ز عذاب سقر فزون آمد
مکن به لون سیه دیگ را شکسته، ببین
که از دهان کدام اژدها برون آمد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۷
منصب تدریس خون گوید از آنک
فر عز الدین بوعمران نماند
شاید ار هر سامری گاوی کند
کب و جاه موسی عمران نماند
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۲ - در تقاضای ده شتر از امیر الحاج
ای که هر دم ز تبت خلقت
صد شتر بار مشک در سفرند
گردن اشتران دهی پر زر
به کسانی که سرور هنرند
تا تو اشتر سواری اندر فید
خار و حنظل به فید گلشکرند
پیش اشتر دلی چو خاقانی
یاد تو جز به جام جم نخورند
دوش در ره بمانده‌اند مرا
اشتری ده که زیر بار درند
اشتری ده ه بار من بکشد
ور فروشم به تازیی بخرند
ور بندهی دهمت صد دشنام
که یکی ز آن به اشتری نبرند
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۴
منه غرامت خاقانیا نهاد فلک را
ببین فلک به چه ماند در آن نهاد که هستش
فلک به مسخرهٔ مست پشت خم ز فتادن
ز زخم سیلی مردان کبود گردن پستش
به شب هزار پسر جرعه ریخته به سرش بر
به روز مشعلهٔ تاب‌ناک داده به دستش
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۴ - در هجو رشید الدین وطواط
این گربه چشمک این سگک غوری غرک
سگسارک مخنثک و زشت کافرک
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است
این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک
بوده سگ رمنده و اکنون به بخت من
شیرک شده است و گرگک و از هر دو بدترک
خنبک زند چو بوزنه، جنبک زند چو خرس
این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک
خرگوشک است خنثی زن و مرد در دو وقت
هم حیض و هم زناش، گهی ماده گه نرک
این پشم سگ که ... سگش خوانم از صفت
چو ... سگ برهنگک و سرخ پیکرک
چون یوزک قمی جهد از دم آهوان
با دوستان رود گفتار در برک
گرد غزالکان و گوزنان بزم شاه
فحلی کند چو گور خرک گرد مادرک
گر دست و پاش چون سگک کهف بشکنی
هم برنگردد از دمشان این سبک سرک
بی‌نام هم کنونش چو بید سترک خصی
این بد گهر شکالک و توسن رگ استرک
خاقانیا گله مکن او از سگان کیست
خود صیدکی کند سگک استخوان خورک
سگ عفعفک کند چو بدو نانکی دهی
دم لابگک کند بنشیند پس درک
میزان حکمتی و تو را بر دل است زخم
زین شوله فعل عقربک شوم نشترک
هم شوله بود کو پس شوال زخم زد
بر تارک مبارک پور طغان یزک
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۴۰
به مجلس کو نزیل جود خویش است
کجا یارم که نزل دون فرستم
اگرچه ماهی از یونس شرف یافت
به یونس فلس ماهی چون فرستم
چه مرغم کز پی شهباز شیبت
قبا اطلس، کلاه اکسون فرستم
کلاه از زرکش خورشید سازم
قبا از ازرق گردون فرستم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۵۳
نه سیل است طوفان نوح است ویحک
من از نوح طوفان سزا می‌گریزم
ز ارجیش ز انعام صدر ریاست
ز فرط حیا بر ملا می‌گریزم
چو سیمرغ از آشیان سلیمان
سوی کوه قاف از حیا می‌گریزم
همه الغریق الغریق است بانگم
که من غرقه‌ام در شنا می‌گریزم
نمی‌خواستم رفت ز ارمن ولیکن
ز طوفان بی‌منتها می‌گریزم
خجل سارم از بس نوا و نوالش
کنون زان نوال و نوا می‌گریزم
به فریادم از بس عطای شگرفش
علی‌الله زنان از عطا می‌گریزم
رئیسم ز سیل سخا کرد غرقه
چو موران ز سیل سخا می‌گریزم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۵۵ - در طیبت
من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام
به قوت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم
که مرد را رگ چشم است بسته بر رگ کون
که چون برید رگ کون بریده شد رگ چشم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۸ - در هجو رشید وطواط
این غر غرچه جغد دمن است
نیست او را چو همای اصل کریم
چون کلاغ است نجس خوار و حسود
چون خروس است زناکار و لئیم
هست چون قمری طناز و وقح
هست چون طوطی غماز و ندیم
چون عقاب الجور آرندهٔ جور
چون غراب البین آرندهٔ بیم
نیست در قصر شهان شاهین‌وار
هست بر کنگره‌ها کنگر دیم
نیست طغرل شرف و عنقا نام
هست هدهد لقب و کرکس خیم
گه چو دمسیجک از شاخ به شاخ
گاه چون شب‌پرک از تیم به تیم
رهبر دیو چو طاووس مدام
مایهٔ فسق چو عصفور مقیم
تا که خاقانی بلبل سخن است
اوست چون باشه گه باد عقیم
بس که شد دشمن این باز سپید
تاش چون زاغ سیه گشت گلیم
زود بی‌نام به شمشیر ملک
سر او چون دم خطاف دو نیم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۷۲
ز کام نهنگان برون آمدیم
ز غرقاب دریای خون آمدیم
نه از بادیه بل ز طوفان نوح
به کشتی عصمت درون آمدیم
سه ماه از تمنای جنات عدن
به دست زبانی زبون آمدیم
سه ماهه سفر هست چل‌ساله رنج
که از تیه موسی برون آمدیم
به سگ‌جانی ار چون سکندر به طبع
در آن راه ظلمات گون آمدیم
چو خضر از سرچشمه خوردیم آب
هم الیاس را رهنمون آمدیم
ز غوغای زنگی‌دلان عرب
گریزان ندانی که چون آمدیم
از آن زاغ فعلان گه شبروی
ز صف کلنگان فزون آمدیم
ز خون خوردن و حبس جستیم عور
تو گوئی ز مادر کنون آمدیم
اگر سرنگون خوانده‌ای مان رواست
که از ما از رحم سرنگون آمدیم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۸۱
از کمال توست خاقانی نه از نقصان که دهر
از نهان آب رخت خواهد به عمدا ریختن
خسروان بهر هلاک خسروان دارند زهر
ورنه خون سفله بتوان آشکارا ریختن
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۹۰ - در هجو رشید وطواط
خواجه موشی است زیر بر به کمین
گربه چشم و پلنگ خشم از کین
گربهٔ موش گون بسی دیدی
این یکی موش گربه چشم ببین
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۴
روز قالی فشاندنست امروز
تا غبار از میان ما برود
چون مگس در سرای گرد آمد
خوان نباید نهاد تا برود
هر که ناخوانده آید از در قوم
نیک باشد که ناشتا برود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۰
خواستم تا زحلی گویمت از روی قیاس
بازگویم نه که صدباره ازو نحس تری
ملخ از تخم تو چیزی نتواند که خورد
ترسم از گرسنگی تخم ملخ را بخوری
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۴ - در حبس مجدالدین ابوالحسن عمرانی
آن شد که جهان لاف همی زد که من آنم
کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست
زان روز که قصد فلک از غصهٔ رتبت
در گوشهٔ حبسش گرو حادثه کردست
بالله به نان و نمک او که جهان نیز
جز خون جگر یک شکم سیر نخوردست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۹ - ناصرالدین طاهر را درد دندان عارض گشته انوری این قطعه هنگام عیادت او گفته و در هر بیت‌التزام لفظ دندان نموده است
ای به دندان دولت آمده خوش
درد دندانت هیچ بهتر هست
دارد از غصه آسمان دندان
بر که بر نفس همتت پیوست
زانکه هرگز به هیچ دندان مزد
بر سر خوان آسمان ننشست
تیز دندانی حرارت می
درد دندانت چون به خیره بخست
باز بنمود آسمان دندان
تا الم باز پس کشیدی دست
سر دندان سپید کرد قضا
گفتش ای جور خوی عشوه‌پرست
آب دندان حریفی آوردی
کوش تا رایگان توانی جست
از چنین صید برمکش دندان
مرغ چربست و آشیانی پست
من نگویم که جامه در دندان
زانتقامش به جان بخواهی رست
خیز و دندان‌کنان به خدمت شو
آسمان دیرتر میان دربست
گفت هم عشوه پشت دست بزد
دو سه دندان آسمان بشکست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۶ - سکنجبین از کسی به طرز لغز خواسته
بفرستم ای امیر به تعجیل شربتی
زان کز قوام و نفع چو لفظ بدیع اوست
شیرین و ترش گشته دو جوهر به هم رفیق
این چون حدیث دشمن و آن چون عتاب دوست
آورده زیر کان ز پی فایده برون
رز را یکی ز سینه و نی را یکی ز پوست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۶ - در مدح صاحب ناصرالدین طاهر
صاحبا رای رفیعت که به معیار خرد
هست پیوسته چو میزان فلک حادثه‌سنج
پیش شطرنجی تدبیر چو بر نطع امور
از پی نظم جهان کرد بساط شطرنج
چرخ را اسب و رخی طرح کند در تدبیر
فتنه را بر در شه مات نشاند بی‌رنج
باز چون دست به شطرنج تفرج یازی
ای ز دست تو طمع رقص‌کنان بر سر گنج
شاه شطرنج که در وقت ضرورت ستده است
بارها خانهٔ فرزین و پیاده به سپنج
چون ببیند که ترا دست بود بر سر او
هم در آن معرکه با پیل کند نوبت پنج
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۶ - در هجا
دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال
گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس
گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام
از مهتران فرشته و از کهتران مگس
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۷ - در طلب شراب
خواجه اسفندیار می‌دانی
که به رنجم ز چرخ رویین تن
من نه سهرابم و ولی با من
رستمی می‌کند مه بهمن
خرد زال را بپرسیدم
حالتم را چه حیلتست و چه فن
گفت افراسیاب وقت شوی
گر به دست آوری از آن دو سه من
باده‌ای چون دم سیاووشان
سرخ نه تیره چون چه بیژن
گر فرستی تویی فریدونم
ورنه روزی نعوذبالله من
همچو ضحاک ناگهان پیچم
مارهای هجات بر گردن