امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۳
مائیم و دلی ز دست رفته
سعدی : غزلیات
غزل ۵۷۷
امیدوارم اگر صد رهم بیندازی
سعدی : غزلیات
غزل ۵۲۴
یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی
سعدی : غزلیات
غزل ۱۷۲
هر آن ناظر که منظوری ندارد
سعدی : غزلیات
غزل ۲۲۳
عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته‌اند
مولوی : دفتر اول
بخش ۱۱۵ - نصحیت کردن زن مر شوی را کی سخن افزون از قدم و از مقام خود مگو لم تقولون ما لا تفعلون کی این سخنها اگرچه راستست این مقام توکل ترا نیست و این سخن گفتن فوق مقام و معاملهٔ خود زیان دارد و کبر مقتا عند الله باشد
زن برو زد بانگ کی ناموس‌کیش
سعدی : غزلیات
غزل ۲۰۸
مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد
اقبال لاهوری : پیام مشرق
شهید ناز او بزم وجود است
شهید ناز او بزم وجود است
شیخ بهایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴
مضی فی غفلة عمری، کذلک یذهب الباقی
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۸
بسا کسا! که جوین نان همی نیابد سیر
سعدی : قطعات
قطعه شمارهٔ ۷ - سعدی از معشوق به ممدوح نمی‌پردازد
سخن عشق حرام است بر آن بیهوده گوی
سعدی : غزلیات
غزل ۳۷۳
هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم
مهدی سهیلی : گزیدهٔ اشعار
سنگی بنام زندگی
تنهای تنها-
سعدی : باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۱۳
یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت روز کرده بود و در پایان مستی همی‌گفت
حافظ : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶
تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست
مولوی : فیه ما فیه
فصل شانزدهم - نایب گفت که پیش از این کافران بت را میپرستیدند
نایب گفت که پیش از این کافران بت را میپرستیدند و سجود میکردند ما در این زمان همان میکنیم این چه میرویم و مغل را سجود و خدمت میکنیم و خود را مسلمان میدانیم و چندین بتان دیگر در باطن داریم از حرص و هوا و کين و حسد و ما مطیع این جملهایم پس ما نیز ظاهراً و باطناً همان کار میکنیم و خویشتن را مسلمان میدانیم فرمود اماّ اینجا چیز دیگر هست چون شما را این در خاطر میاید این بدست و ناپسند قطعا دیده دل شما چیزی بیچون و بیچگونه و عظیم دیده است که این او را زشت و قبیح مینماید آب شور شور کسی را نماید که او آب شيرین خورده باشد وَبِضِدِّهَا تَتَبَیَّنُ الْاَشْیَاءُ پس حق تعالی در جان شما نور ایمان نهاده است که این کارها را زشت میبیند آخر در مقابله نغزی این زشت نماید و اگرنی دیگران را چون این درد نیست در آنچ هستند شادند و میگویند خود کار این دارد حق تعالی شما را آن خواهد دادن که مطلوب شماست و همّت شما آنجا که هست شما را آن خواهد شدن که اَلطَّیْرُ یَطِیْرُ بِجَنَاحَیْهِ وَالْمُؤْمِنُ یَطِیْرُ بِهِمَّتِهِ خلق سه صنفاند ملایکه اند که ایشان همه عقل محضند طاعت و بندگی و ذکر ایشان را طبعست و غذاست و بآن خورش و حیاتست چنانکه ماهی در آب زندگی او از آب است و بستر و بالين او آبست آن در حق او تکلیف نیست چون از شهوت مجردست و پاکست پس چه منتّ اگر او شهوت نراند یا آرزوی هوا و نفی نکند چون ازینها پاکست و او را هیچ مجاهده نیست و اگر طاعت کند آن با حساب طاعت نگيرند چون طبعش آنست و بی آن نتواند بودن و یک صنف دیگر بهایمند که ایشان شهوت محضند. عقل زاجر ندارند بریشان تکلیف نیست ماند آدمی مسکين که مرکبست از عقل و شهوت نیمش فرشته است و نیمش حیوان نیمش مار است و نیمش ماهی. ماهیش سوی آب میکشاند و مارش سوی خاک در کشاکش و جنگ است مَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ اَعْلَیَ مِنَ اَلْمَلَائِکَةِ وَمَنْ غَلَبَ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ اَدْنَی مِنَ الْبَهَایمِ.
نهج البلاغه : حکمت ها
یگانه بودن حقیقت
<mark class="format"> وَ قَالَ عليه‌السلام </mark> مَا اِخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ كَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَةً
امام خمینی : غزلیات
پرده‌نشین
این قافله از صبح ازل، سوی تو رانند
امام خمینی : غزلیات
ساحل وجود
عاشق روی توام، دست بدار از دل من
امام خمینی : غزلیات
پرتو خورشید
مژده ای مرغ چمن، فصل بهار آمد باز