ناصرخسرو : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۶
چون گشت جهان را دگر احوال عیانیش؟ خاقانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱
بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت یغمای جندقی : مراثی و نوحهها
شمارهٔ ۸
آشوب بهم برزده ذرات جهان را عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۳
نه جان تو با سرّ الاهی پرداخت مسعود سعد سلمان : قصاید
شمارهٔ ۲۴۹ - هم در مدح آن بزرگ
فراخت رایت ملک و ملک به علیین هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
الکلام فی الرّوح
بدان که اندر هستی روح علم ضروری است و اندر چگونگی آن عقل عاجز و هرکسی از علما و حکمای امت بر حسب قیاس خود اندر آن چیزی گفتهاند و اصناف کفر را نیز اندر آن سخن است که چون کفار قریش به تعلیم جهودان مر نضر بن الحارث را بفرستادند تا از رسول صلّی اللّه علیه کیفیت روح بپرسیدند و ماهیت آن، خداوند تعالی نخست عین آن اثبات کرد؛ قوله، تعالی: «و یسألونک عَنِ الرّوحِ (۸۵/الإسراء)»، آنگاه قِدم را از وی نفی کرد؛ قوله، تعالی: «قُلِ الرّوحُ من أمر ربّی (۸۵/الإسراء).» یغمای جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
رابطه دل به غمزه راه ندارد سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۹ - از زبان تیر خراس
ای لاف زنی که هر کجا هستی عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۲
تدبیر تو چیست بغض با حب کردن رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً و آن روز که برانگیزانیم ایشان را همه بهم یا مَعْشَرَ الْجِنِّ و گوئیم: اى گروه پریان! قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ بس فراوان در دست آوردید از آدمیان وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ و گویند موافقان ایشان از مردمان، رَبَّنَا خداوند ما! اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ ما با یکدیگر جهان داشتیم، و در برخوردارى بیکدیگر دنیا را باز گذاشتیم وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا و بدرنگى که ما را نامزد کرده بودى رسیدیم قالَ گوید اللَّه ایشان را: النَّارُ مَثْواکُمْ آتش بودن گاه شما و جاى شما خالِدِینَ فِیها جاوید در آن إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مگر آن مقدار که اللَّه خواست که در آتش نباشند إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۱۲۸) خداوند تو دانایى است راست دان. فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۸۲
غنچه را دل در بر آن لعل سخنگو بشکند نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۶ - سید جلال الدین عضد فرماید
ای برگ گل سوری از خار مکن دوری ظهیرالدین فاریابی : قصاید
شمارهٔ ۶۸
هرچه فرّ و جاه قدرست ای همایون بارگاه عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۳۳
از پس منشین یک دم و در پیش مباش اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۵
ظلم آب زرخ، زور ز بازو بُبَرد مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۱
من محو خدایم و خدا آن منست غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۲۳ - علاج طول امل
بدان که علاج دفع سبب بود. چون سبب بدانستی به دفع آن مشغول باشی. اما سبب دوستی دنیا را علاج بدان کند که گفته ایم در کتاب حب دنیا و در جمله هرکه دنیا را بداند دنیا را دوست ندارد که بداند که لذت وی روزی چند است که به مرگ ناچار باطل شود و آنگاه در حال منغص و مکدر است و از رنج خالی نیست و هرگز کسی را صافی نشده است و هرکه از طول آخرت بیندیشد و از مختصری عمر داند که فروختن آخرت به دنیا هم چنان بود که کسی درمی در خواب دوست تر دارد از دیناری در بیداری، که دنیا چون خوابی است: «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا». و اما جهل را علاج به فکر صافی و معرفت حقیقی کند که بداند که مرگ چون که به دست وی نیست آن وقت بیاید که خواهد تا بر جوانی اعتماد نکند یا بر کاری دیگر. محتشم کاشانی : غزلیات از رسالهٔ جلالیه
شمارهٔ ۱
من و دیدن رقیبان هوسناک تو را صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۰۶
تا تو بی پرده شدی لاله رخان خوار شدند مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷۱
ناخوانده به هرجا که روی غم باشی
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۶
چون گشت جهان را دگر احوال عیانیش؟ خاقانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱
بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت یغمای جندقی : مراثی و نوحهها
شمارهٔ ۸
آشوب بهم برزده ذرات جهان را عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۳
نه جان تو با سرّ الاهی پرداخت مسعود سعد سلمان : قصاید
شمارهٔ ۲۴۹ - هم در مدح آن بزرگ
فراخت رایت ملک و ملک به علیین هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
الکلام فی الرّوح
بدان که اندر هستی روح علم ضروری است و اندر چگونگی آن عقل عاجز و هرکسی از علما و حکمای امت بر حسب قیاس خود اندر آن چیزی گفتهاند و اصناف کفر را نیز اندر آن سخن است که چون کفار قریش به تعلیم جهودان مر نضر بن الحارث را بفرستادند تا از رسول صلّی اللّه علیه کیفیت روح بپرسیدند و ماهیت آن، خداوند تعالی نخست عین آن اثبات کرد؛ قوله، تعالی: «و یسألونک عَنِ الرّوحِ (۸۵/الإسراء)»، آنگاه قِدم را از وی نفی کرد؛ قوله، تعالی: «قُلِ الرّوحُ من أمر ربّی (۸۵/الإسراء).» یغمای جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
رابطه دل به غمزه راه ندارد سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۹ - از زبان تیر خراس
ای لاف زنی که هر کجا هستی عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۲
تدبیر تو چیست بغض با حب کردن رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً و آن روز که برانگیزانیم ایشان را همه بهم یا مَعْشَرَ الْجِنِّ و گوئیم: اى گروه پریان! قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ بس فراوان در دست آوردید از آدمیان وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ و گویند موافقان ایشان از مردمان، رَبَّنَا خداوند ما! اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ ما با یکدیگر جهان داشتیم، و در برخوردارى بیکدیگر دنیا را باز گذاشتیم وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا و بدرنگى که ما را نامزد کرده بودى رسیدیم قالَ گوید اللَّه ایشان را: النَّارُ مَثْواکُمْ آتش بودن گاه شما و جاى شما خالِدِینَ فِیها جاوید در آن إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ مگر آن مقدار که اللَّه خواست که در آتش نباشند إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۱۲۸) خداوند تو دانایى است راست دان. فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۸۲
غنچه را دل در بر آن لعل سخنگو بشکند نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۶ - سید جلال الدین عضد فرماید
ای برگ گل سوری از خار مکن دوری ظهیرالدین فاریابی : قصاید
شمارهٔ ۶۸
هرچه فرّ و جاه قدرست ای همایون بارگاه عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۳۳
از پس منشین یک دم و در پیش مباش اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۵
ظلم آب زرخ، زور ز بازو بُبَرد مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۱
من محو خدایم و خدا آن منست غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۲۳ - علاج طول امل
بدان که علاج دفع سبب بود. چون سبب بدانستی به دفع آن مشغول باشی. اما سبب دوستی دنیا را علاج بدان کند که گفته ایم در کتاب حب دنیا و در جمله هرکه دنیا را بداند دنیا را دوست ندارد که بداند که لذت وی روزی چند است که به مرگ ناچار باطل شود و آنگاه در حال منغص و مکدر است و از رنج خالی نیست و هرگز کسی را صافی نشده است و هرکه از طول آخرت بیندیشد و از مختصری عمر داند که فروختن آخرت به دنیا هم چنان بود که کسی درمی در خواب دوست تر دارد از دیناری در بیداری، که دنیا چون خوابی است: «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا». و اما جهل را علاج به فکر صافی و معرفت حقیقی کند که بداند که مرگ چون که به دست وی نیست آن وقت بیاید که خواهد تا بر جوانی اعتماد نکند یا بر کاری دیگر. محتشم کاشانی : غزلیات از رسالهٔ جلالیه
شمارهٔ ۱
من و دیدن رقیبان هوسناک تو را صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۰۶
تا تو بی پرده شدی لاله رخان خوار شدند مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷۱
ناخوانده به هرجا که روی غم باشی