طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۲۶
ستم کردم به خود کاین نفس بدخو را خورش دادم
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۲۱۱
چه مهربان به سفر شد، چه تند قهر آمد
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۶۷
دوش چشم جانم از دیدار شه پرنور بود
ابوعلی عثمانی : باب سوم
بخش ۱۸ - تلوین و تمکین
و از آن جمله تلوین و تمکین است. تلوین صفت ارباب احوال بود و تمکین صفت اصحاب حقائق، مادام که بنده اندر راه بود صاحب تلوین بود و از حالی بحالی همی شود و از صفتی بصفتی همی گردد و ازین منزل کی بود بمنزلی برتر ازان فرود آید، چون برسد تمکین بود شاعر گوید اندر معنی. شعر:
سعدی : غزلیات
غزل ۲۷۳
هفته‌ای می‌رود از عمر و به ده روز کشید
اوحدی مراغه‌ای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱۲
بر ما ستم و خواری، ای طرفه پسر تا کی؟
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۴۹
تشنه معنی تازه است مرا ساغر گوش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵۶
دل که برد از ما اگر چه مبتلا می داردش
جامی : سلسلةالذهب
بخش ۱۳ - تمثیل
قطره چون آب شد به تابستان
فردوسی : فریدون
بخش ۱۵
بدان گه که روشن جهان تیره گشت
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» الآیة... یوسف (ع) آن گه که گفت ذلک لیعلم انّى لم اخنه بالغیب، توفیق و عصمت حق دید، باز چون گفت و ما ابرّئ نفسى، تقصیر در خدمت خود دید، آن یکى بیان شکر توفیق است و این یکى بیان عذر تقصیر است و بنده باید که پیوسته میان شکر و عذر گردان بود، هر گه که با حق نگرد نعمت بیند بنازد و در شکر بیفزاید، چون با خود نگرد گناه بیند بسوزد و بعذر پیش آید، بآن شکر مستحق زیادت گردد، باین عذر مستوجب مغفرت شود.
عطار نیشابوری : وصلت نامه
فی الموت
از آتش دل چو دود برخواهی خواست
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱
این تن ما از روان روشن ما روشنست
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۲۳۳
الهی به نشانت بینندگانیم به نامت زندگانیم، به فضلت شادانیم به مهرت نازانیم از جام مهر تو مست ماییم، به صید عشق تو در دام ماییم.
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲۲
آن کز ازلش آمده فطرت عالی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۶۷
آن نقطه که در فقر نهان آوردند
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۲۴
اکنون که خصومات همه اهل زمانه
نهج البلاغه : خطبه ها
نكوهش پیوستن به خوارج
<strong> وَ مِنْ كَلاَمٍ لَهُ عليه‌السلام </strong> <strong> وَ قَدْ أَرْسَلَ رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِهِ يَعْلَمُ لَهُ عِلْمَ أَحْوَالِ قَوْمٍ مِنْ جُنْدِ اَلْكُوفَةِ قَدْ هَمُّوا بِاللِّحَاقِ بِالْخَوَارِجِ وَ كَانُوا عَلَى خَوْفٍ مِنْهُ عليه‌السلام </strong>
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷
ای خواجه ترا غم جمال و جاهست
انوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - در مدح خاقان اعظم سلطان سنجر
ملک اکنون شرف و مرتبه و نام گرفت