عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۲
چو به خنده لب گشایی دو جهان شکر بگیرد
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۱
شیخ را پرسیدند کی مردان او در مسجد باشند؟ گفت در خرابات هم باشند.
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۵۰۸
بیا، که عشق برافراخت سنجق سلطان
فروغی بسطامی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
یک عمر شهان تربیت عیش کنند
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۴۵
فلک از ناله ما نرم نشد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۵۸
دلم را جز تو کس دلبر نباشد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۴
غمزه اش افزود در ایام خط بیداد را
سید حسن غزنوی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳
از لعل آبدار تو پاسخ همی رسد
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۱۶ - فتنه بیدار شد
یارم از خوابگاه من برخاست
نهج البلاغه : حکمت ها
شناخت خوبى و بدى
<strong> وَ قَالَ عليه‌السلام </strong> مَا خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ اَلنَّارُ وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ اَلْجَنَّةُ
نهج البلاغه : نامه ها
دستور العمل به مأموران جمع آورى زکات
<strong> و من وصية له عليه‌السلام كان يكتبها لمن يستعمله على الصدقات </strong> قال الشريف و إنما ذكرنا هنا جملا ليعلم بها أنه عليه‌السلام كان يقيم عماد الحق و يشرع أمثلة العدل في صغير الأمور و كبيرها و دقيقها و جليلها
سعدی : باب هفتم در عالم تربیت
حکایت فریدون و وزیر و غماز
فریدون وزیری پسندیده داشت
سهراب سپهری : شرق اندوه
به زمین
افتاد . و چه پژواکی که شنید اهریمن. و چه لرزی که دوید از بن غم تا به بهشت.
ترانه های کودکانه : بخش اول
باران
پاشو پاشو کوچولو
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۱۶
ای عشق بیا به تلخ خویان خو بخش
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳۵۸
پروای خط آن عارض گلفام ندارد
ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۴۵ - پند بیهقی
و اکنون حدیث این دو سالار محتشم بپایان آمد و سخت دراز کشید، امّا ناچار چون قاعده و قانون بر آن نهاده آمده است که همه قصّه را بتمامی شرح باید کرد، و این دو مرد بزرک بودند، قانون نگاه داشتم، که سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره‌ خالی نباشد. و اینک عاقبت کار دو سپاه‌سالار کجا شد؟ همه بپایان آمد، چنانکه گفتی هرگز نبوده است. و زمانه و گشت فلک بفرمان ایزد، عزّذکره، چنین بسیار کرده است و بسیار خواهد کرد. و خردمند آن است که بنعمتی و عشوه‌یی‌ که زمانه دهد، فریفته نشود و بر حذر می‌باشد از بازستدن که سخت زشت ستاند و بی‌محابا. و در آن باید کوشید که آزادمردان را اصطناع‌ کند و تخم نیکی بپراگند هم این جهانی و هم آن جهانی، تا از وی نام نیکو یادگار ماند، و چنان نباشد که همه خود خورد و خود پوشد، که هیچ مرد بدین نام نگرفته است. در قدیم الدّهر مردی بوده است نام وی زبرقان‌ بن بدر با نعمتی سخت بزرک، و عادت این داشت که خود خوردی و خود پوشیدی، بکس نرسیدی، تا حطیئه‌ شاعر گفت او را، شعر:
سعدی : باب پنجم در عشق و جوانی
حکایت شمارهٔ ۱۷
سالی که محمد خوارزمشاه رحمة الله علیه با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد به جامع کاشغر در آمدم، پسری دیدم نحوی به غایت اعتدال و نهایت جمال چنان که در امثال او گویند
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱
چون مرا مجروح کردی گر کنی مرهم رواست
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۳۸ - معین چشتی هروی قُدِّسَ سِرُّهُ
وهُوَ خواجه معین الدین حسن سنجری. اصل آن جناب از قریهٔ چشت مِنْتوابع هرات بوده، و لهذا این سلسله به نام وی به چشتی شهرت نموده. ناهج مناهج حقیقت و سالک مسالک طریقت است. آن جناب در هندوستان مروج دین نبوی و طریقهٔ علوی گردید. صاحب کرامات و مقامات و خوارق عادات. تربیت از خواجه عثمان هروی یافته بوده، قطب الدین بختیار کاکی و ضیاءالدین بلخی و شهاب الدین غوری وشمس الدین غوری از مریدان آن جنابند. تیمّناً و تبرّکاً از اشعار او قلمی می‌شود: