ادیب صابر : قصاید
شمارهٔ ۱۰
سرو سیمینی و بار سرو سیمین آفتاب
ادیب صابر : قصاید
شمارهٔ ۹
مال و جمال و بی غمی و صحت و شباب
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴۹
گرچه در سینه صد آتشکده آتش دارم
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲
از درد تو ای ماهِ دل افروز آخر
ادیب صابر : قصاید
شمارهٔ ۸
چو بر جان من شد هوای تو غالب
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶۷
آن گل که بود رخش گلستان همه
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۷۶۸
برنمی‌دارد شراکت ملک تنگ بی‌غمی
ادیب صابر : قصاید
شمارهٔ ۷
لبت به رنگ شراب است و میل من به شراب
ادیب صابر : قصاید
شمارهٔ ۶
نماز شام چو کرد آن لطیف کودک خوب
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۳۱۹
بس که گشتم مضطرب از لطف بی‌اندازه‌اش
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹
در قفس رفته چو قمری چمن از یاد مرا
ادیب صابر : قصاید
شمارهٔ ۵
رخ تو شحنه خوبی شده ست و زلف نقیب
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۸۲
عقل بند ره روان و عاشقان است ای پسر
ادیب صابر : قصاید
شمارهٔ ۴
لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را
جیحون یزدی : قطعات
شمارهٔ ۳
ایشاه شه نژاد که چرخ مجدری
ادیب صابر : قصاید
شمارهٔ ۳
سه تحفه داد فراق دو زلف دوست مرا
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۵۶ - بوزیر اوقاف وقت نگاشته است
کارهای مملکت از قاف تا قاف ای وزیر
ادیب صابر : قصاید
شمارهٔ ۲
همی تا بقا ممکن است آسمان را
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ خداى بخرید از گرویدگان، أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ تنهاى ایشان و مالهاى ایشان، بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ تا بهشت، ایشان را بود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ تا با دشمن خدا کشتن کنند از بهر خدا، فَیَقْتُلُونَ ایشان کشند وَ یُقْتَلُونَ ایشان را کشند، وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وعدیست بر خداى براستى و درستى، فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ در تورات و انجیل و قرآن باز نموده و گفته، وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ و کیست باز آمده‏تر بپیمان خود از خداى، فَاسْتَبْشِرُوا شادبید، بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ باین خرید و فروخت که کردید وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. (۱۱۱) آنست آن پیروزى بزرگوار.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۸۳ - به یکی از دوستان نگاشته
دیشب اقبال الدوله با دو انگریز و سه شاهزاده در کوی آزاده راستان مهمان بودند، و رهی به خواهش خود و فرمایش خداوند خوان و خانه، ایشان را میزبان، نه شما را سرافرازی من دسترس شد، نه مرا دریافت دیدار شما و پرداز پیمان والی گام زدای بویه و هوس گشت. چنان پنداشتم تو تنها رفتی و در بزم بهشت سورش داد خرام و رامش دادی. گرفتاری های رهی را به زبانی خوش و سرودی نغز لابه راندی و پوزش نهادی. امروز به اندیشه آنکه اگر نیز پیمان شما در پای رفت و جان مهر پروردت دریافت این نای و نوش را با ما خواست.